۱۸۹۳- کتابخانه
هماتاقیم که همورودی و همرشتهای و همکلاسی هم هستیم، بعضی از روزهای هفته مسئول سالن مطالعهست. چندتا سالن مطالعه تو دانشگاه داریم و این مسئول اونیه که بیرون از کتابخونهست. ساعت کارش هشت صبح تا نُهِ شبه. بعضی از روزها هم یکی دیگه از همرشتهایام مسئول اونجاست. صبح درِ سالن مطالعه رو باز میکنن و شب میبندن برمیگردن خوابگاه. نیازی به حضور مداوم هم نیست. مثلاً موقع ناهار میرن ناهارشونو میخورن و تو سالن مطالعه نیستن. یا اگه جایی کار داشته باشن میرن انجام میدن. مهم باز کردن و بستن در، اول صبح و آخر شبه. وظیفۀ سنگینی بر عهدهشون نیست. میشینن پشت میز و کارای خودشونو انجام میدن و سر ماه حقوق دانشجویی میگیرن. گفت یکی از روزهای هفته هم تو بیا. یا حداقل بخشی از یه روزو بیا که با فضای کتابخونه در ارتباط باشی. کاراتم همونجا انجام میدی. گفتم همینجوریشم انجمن عقبم انداخته از درس و رساله، وقت آزاد ندارم ولی یه سر میزنم.
امروز صبح باهم رفتیم کتابخونه. منو به مسئول اونجا معرفی کرد و گفت دوستمه و اومدیم برای کار دانشجویی. به مسئول اونجا گفتم فرقی نداره تو کدوم قسمت باشم؛ همه جای کتابخونه رو دوست دارم. گفت چون حقوق دکتراها بیشتر از ارشد و ارشد بیشتر از کارشناسیه، سعی و ترجیح دانشگاه بر اینه که برای کارهای ساده (مثل کار دوستم) از دکتراها استفاده نکنه. البته دوستم هم مثل من دانشجوی دکتریه ولی ترجیح اینه که زین پس، از دکتراها برای کارهای تخصصیتر استفاده کنن. دوستم خداحافظی کرد و رفت به کارش برسه و منم نشستم ببینم کدوم بخشهای اونجا برام جذابیت دارن. خانومه گفت تایپت خوبه؟ میخواست چکیدۀ پایاننامههای اسکنشدهای که فایل ورد ندارنو بده وارد نرمافزار کنم. گفتم فراتر از تایپ، ویراستاری هم بلدم ول چرا اینا رو نمیدیدید گوگل انجام بده؟ بهش نشون دادم که با گوگل درایو و گوگل داک چقدر راحت و سریع میشه عکسو به متن تبدیل کرد. البته لازمه بعدش خودت چکش کنی ولی بهتر از اینه که همه رو از اول خودت بنویسی. خوشش اومد. گفت از فردا میتونی تو همین بخش کمکمون کنی. گفتم از امروزم آمادگیشو دارم. بیشتر خوشش اومد. منو فرستاد پیش همکارش که کار با نرمافزارشونو یادم بده و شروع کنم کارمو. بعد من داشتم به همون همکارشونم چیزمیز یاد میدادم وسط آموزش دیدنِ خودم. بعد از آشنایی مختصر با فضای کارشون اجازه گرفتم یه چرخی تو کتابخونه بزنم و پایاننامهها و رسالهها رو ببینم. همکارشونم میخواست بره دندونپزشکی و من یه ساعتی آزاد بودم.
برای هر کدوم از این پایاننامهها کمِ کمش هزار ساعت زمان صرف شده. میلیونها نفرساعت برای همهشون. خیلیه. خیلی.
ترتیب چندتا از پایاننامهها اشتباه بود. مثلاً طرف شمارۀ بیستو برداشته بود، بعداً گذاشته بود کنار چهل. جابهجاشون کردم و گذاشتمشون سر جای خودشون. وقتی برگشتم دیدم آمارمو نمیدونم از کجا گرفته و میپرسه تو مهندسی خوندی؟ گفتم آره چطور؟ گفت کامپیوتر و اینات خوبه؟ گفتم شما که ازم رزومه نخواستین ولی تعریف از خود و حمل بر خودستایی نباشه فلان چیز و بهمان چیزم بلدم و تو فلان کار و بهمان کار تو فلان جا و بهمان جا سابقه دارم. چشماش از خوشحالی برق زد! گفت درسته دیر پیدات کردم ولی دیگه وِلت نمیکنم. این میزو داد و گفت خدا تو رو رسونده. انگار برای یه بخش حساس نیروی کاربلد و دقیق و مورداعتماد و سریع کم داشتن (نداشتن) و من شدم مسئول اون قسمت. یه اکانت کارمندی جدا هم برام باز کرد و دسترسیمو به اطلاعات به بالاترین حدش رسوند. رئیس کتابخونه استادراهنمای این دوستم و استاد یکی از درسامون هم بود و ما رو خوب میشناسه. گویا ایشونم تو اون فاصله که من داشتم تو طبقۀ منفی یک پایاننامهها رو نگاه میکردم تعریفمو کرده بود و بهشون گفته بود خیالتون راحت باشه کارش درسته و فلانه و بهمانه. خلاصه اینکه منی که صبح موقع ورود به کتابخونه مجبور شدم کیفمو بذارم تو کمد و خوراکی نبرم تو، در عرض نیم ساعت به چنان ارج و قرب و عزتی رسیدم که الان از خودشونم و برام چایی هم میارن. فلاسکم هم رفتم از تو کمد برداشتم آوردم پیش خودم باشه. وقتی گفتم تا ظهر بیشتر نمیتونم بمونم چون باید معاونت فرهنگی هم برم چون دبیر انجمنم گفتن برای حقوقت یه شمارۀ حساب دیگه باید بدی چون نمیتونی هم از بابت انجمن زبانشناسی حقوق بگیری هم از کتابخونه. حالا حقوقشون چقدره؟ دکترا ساعتی هشتوپونصد، ارشد چهاروپونصد، لیسانس دووپونصد. هفتهای بیشتر از هشتاد ساعتم نمیتونی کار کنی. بیشتر کار کنی، باید شمارۀ حساب دوستاتو بدی حقوقتو برای اونا بریزن از اونا بگیری پولتو. فقط هم بانک ملی رو قبول دارن.
امروز شمارۀ مدرک یه سری از پایاننامهها که شمارهشون اشتباه تایپ شده بود رو اصلاح کردم. یکیشونم شماره نداشت، اطلاع دادم رسیدگی کنن. برای شروع خوب بود ولی خیلی خستهم.
و پاسخ همکاری که به آدم گوجهسبز میده کمتر از لواشک نیست.
سلام دردانه، امیدوارم حالت خوب باشه
ما همدانشگاهی هستیم:) برام سوال شد که دانشگاه، غیر از کتابخونه کجا سالن مطالعه داره؟