پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۸۹- بیست‌وهشتم رمضان. افطاری سه‌شنبه - بخش دوم

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۰۷ ق.ظ

پست قبلی رو ساعت سۀ بعد از ظهر نوشتم و منتشر کردم. اینکه ساعتشو چهار نشون می‌ده به‌خاطر جلو نکشیدن ساعتاست. ساعت دوونیم وارد کوچۀ نوشیروان شده بودم و تو اون نیم ساعتی که تو صف بودم تا به انتهای کوچۀ بعدی که اشکبوس باشه برسم مشغول نوشتن پست و گرفتن عکس بودم. متوجه نشده بودم که ابتدای کوچه نوشته عکس‌برداری تو این منطقه ممنوعه. از ساختمونا عکس گرفتم، از صف طویل، از درها و دیوارها، از درخت‌ها و خونه‌ها و از یه نوزاد که اسمش زینب بود. عکس نوزاد رو با اجازۀ مادرش گرفتم ولی از روبه‌رو نگرفتم. وقتی به انتهای کوچه رسیدم و نوبتم شد که لپ‌تاپمو تحویل بدم همون دوستی که چهارمین بارش بود میومد گفت از منم عکس بگیر بعداً می‌فرستی. گفتم از صف خارج شو بیا وسط کوچه که بقیه نیافتن تو عکس. گفت نه می‌خوام صف هم باشه. گفتم پس پشتت به جمعیت باشه که تصویرشون از پشت سر بیافته. داشتم کادر عکسو تنظیم می‌کردم که یه خانم که مسئولیت امنیتی داشت آروم زد روی شونه‌م که چی کار می‌کنی؟ گفتم از دوستم عکس می‌گیرم. خانومه گوشیمو گرفت و گفت عکسای قبلیتو بیار. دید که کلی عکس از در و دیوار گرفتم. همکارشو صدا کرد گفت داشت عکس می‌گرفت گرفتمش. ببین عکساشو. بعد همکارش همکارشو صدا کرد و من هاج و واج مونده بودم که چی شده مگه؟ گفتم می‌خواید پاک کنم؟ گفتن نه باید بیای توضیح بدی که این عکسا رو برای چی گرفتی. کارت ورود و کارت شناساییمم گرفتن و گفتن با ما بیا. رفتیم یه جایی خارج از صف، ولی تو همون محوطه، نزدیک بخش امانت. دوستم نوبتش رسید و وسایلشو تحویل امانت داد و رفت داخل. رفتم بهش بگم پیشش برام جا نگه‌داره. خانومه گفت با کسی حرف نزن. انگار مثلاً بخوام رمزی پیامی چیزی به کسی بدم. دیتای گوشیم روشن بود. خواستم ببندم که فکر نکنن عکسا رو برای کسی فرستادم. تا خواستم گوشیو باز کنم گفتن هیچ کاری نکن. بیشتر نگران پیامام بودم و این وبلاگ که صفحه‌ش باز بود. در واقع نگران پیام‌های دوستام بودم. احساس می‌کردم تو مخمصۀ بدی گیر افتاده بودم. اسم و کد ملی و رشته و دانشگاهمو پرسیدن که استعلام بگیرن. وقتی می‌پرسیدن عکسا رو برای چی گرفتی تنها جوابی که داشتم این بود که من همیشه از همه چی عکس می‌گیرم که خاطره‌ش ثبت بشه. یه وقتی هم پیش میاد که دانشگاه از آدم گزارش می‌خواد و به هر حال هر گزارشی چندتا عکس باید داشته باشه دیگه. اولین بارمم هست که میام اینجا و با فضای اینجا آشنا نبودم. کلاً یه تصور دیگه‌ای از اونجا داشتم. انقدر تو تبلیغاتشون فضا رو مردمی نشون می‌دن که من فکر نمی‌کردم روی یه عکس چنین حساسیتی نشون بدن. هر مسئولی که رد می‌شد می‌پرسید چه خبره و می‌گفتن حین گرفتن عکس گرفتیمش و می‌گرفت عکسا رو نگاه می‌کرد و همون سؤال‌ها و جواب‌ها تکرار می‌شد. تا چهارونیم که همه رفتن تو ما منتظر استعلام بودیم. علاوه بر اطلاعات تحصیلی، آدرس و شمارۀ خونه رو هم گرفتن. موقع دادنِ شمارۀ خونه چند لحظه مکث کردم که یادم بیاد. هر بار که از مرکز باهاشون تماس می‌گرفتن یه نگاهی به من می‌نداختن و یواشکی پچ‌پچ می‌کردن. برخوردشون خشن و غیرمحترمانه نبود. حتی یکیشون صندلیشو داد روش بشینم. همون یه دونه صندلی تو محوطه بود. گفتم سر پا راحتم. همه‌شون خانوم بودن و یکیشون آقا بود. آقاهه موقع چک کردن عکسا پرسید که عکس خانوادگی دارم یا نه. گفتم نه. بعد که عکسا رو دید گفت چرا همه‌ش از در و دیوار گرفتی؟ قبلشم رفته بودم وزارت علوم و کلی عکس هم از اونجا و برج میلاد داشتم. گفتم چون سعی می‌کنم مردم تو عکسام نباشن، اکثر عکسام از در و دیواره. آقاهه گفت چرا حواست به تابلوهای عکس‌برداری ممنوع نبود؟ برای هزارمین بار گفتم جمعیت جلوی تابلوها وایستاده بودن و ندیدم. مدل گوشیمو پرسید. انقدر ذهنم به هم ریخته بود که اسم خودمم یادم رفته بود. گفتم یادم نیست، بذارید از تنظیمات گوشی چک کنم بگم. فکر کن یادم نبود گوشیم آریاست. نگاه کردم و گفتم و به مرکز گفت مدل گوشیش فلانه. به خانمه گفتم من اگه قصد جاسوسی و خرابکاری داشتم انقدر واضح و تابلو عکس می‌گرفتم آخه؟ یه‌جوری یواشکی می‌گرفتم که متوجه نشید. بعدشم سریع پاک می‌کردم. بعد گفتم اینا رو به خاطر خودتون می‌گما. که سیستم امنیتی‌تونو قوی‌تر کنید. تازه هیچ وقت کسی که پروندۀ سیاه و مشکل‌داری داره نمیاد از این کارا بکنه. یه آدم بی‌حاشیه رو می‌فرستن برای این کارا که رد گم کنه. ینی الان من اگه سوء سابقه داشته باشم می‌تونید نتیجه بگیرید که عکسا رو با هدف خاصی گرفتم ولی اگه هیچی تو سابقه‌م نباشه، نمیشه نتیجه گرفت که جاسوس نیستم. هر چند که منم الان نمی‌تونم ثابت کنم با هدف مجرمانه نگرفتم عکسا رو. بالاخره چهارونیم نتیجۀ استعلام اومد و گفتن گوشیتو باز کن جلوی ما پاکشون کن و برو. بعد از اینکه پاک کردم برگشتم می‌گم گوشیم سطل آشغال نداره ها، نگران نباشید کلاً پاک شد. ریکاوری هم نمی‌کنم. تو دلم گفتم ولی درستش اینه چک می‌کردید که برای کسی هم نفرستاده باشم. هر چند که نفرستاده بودم. در پایان بابت اینکه باهاشون همکاری کردم که این مراحل استعلام سریع‌تر طی بشه تشکر کردن و گفتن کیف و گوشیتو بده امانت و برو تو. ولی سری بعد حواست باشه سر کوچه گوشیتو خاموش کنی. گفتم اگه سری بعدی وجود داشته باشه. با این اتفاقی که افتاد نه شما دوباره دعوتم می‌کنید نه خاطرۀ خوشی موند که اگه دعوت بشم بیام. تو اون مسیری که کیف و گوشی رو تحویل می‌دی، تا برسی دو سه بار تفتیش می‌کنن و از دستگاه رد میشی. وقتی رسیدم و رفتم تو چند ثانیه بود که جلسه شروع شده بود و دانشجوها بلند شده بودن شعار می‌دادن. دقیقاً اونجاش رسیدم که می‌گفتن نمی‌دونم چی‌چی تولدت مبارک. شعارشون کامل یادم نیست. انقدر عصبانی و ناراحت بودم که حد نداشت. روی صندلی کنار یه خانومه که شعار و اینا نمی‌داد و بهش میومد از خودشون باشه نشستم. ینی اول پرسیدم جای کسی نیست و گفت نه و نشستم. 

+ این عکسو از تلوبیون برداشتم. موقعی که این فیلمو گرفتن من هنوز نیومده بودم. یا برای موقعیه که چند لحظه رفتم بیرون یه آبی به دست و صورتم بزنم. تا اذان صحبت و سخنرانی بود. بعدش نماز و بعدشم افطار و خوابگاه و سردرد و بی‌حوصلگی تا الان :| 

+ امروز اون دوستم پیام داده که اگه همۀ عکسا رو پاک نکردی میشه برام بفرستی؟ برگشتم بهش می‌گم تو که چهار بار رفتی یه بار به اون تابلوها دقت نکردی به من بگی عکس نگیرم؟ بعد تازه می‌گی ازت عکس هم بگیرم؟ :| اگه پاک نمی‌کردمم نمی‌فرستادم.

۰۲/۰۱/۳۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۳۰)

۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۰۱ ماه توت‌فرنگی

دیگه واقعا نگران شده بودم و می‌خواستم پیام بدم زنده‌ای؟ که خداروشکر پست گذاشتی. 

پاسخ:
بی‌حوصله بودم. هم بابت اتفاق سه‌شنبه هم اینکه به فضای خوابگاه عادت نکردم و دلم برای خونه تنگ شده :))
۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۲۸ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

گرفتمش، گرفتمش!!

وقتی شهید فخری‌زاده رو مثل آب خوردن ترور کردن کجا بودن؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
من می‌پذیرم که اشتباه کردم و حتی یه جرم غیرعمدی مرتکب شدم ولی نحوۀ مواجهه‌شون با این اتفاق حرفه‌ای نبود. مثل دهۀ شصت برخورد می‌کردن :| 
آدم وقتی یه جاسوس رو شناسایی می‌کنه تحت نظرش می‌گیره ببینه چی کار می‌کنه. سریع نمیره بگیردش و سوژه رو بسوزونه.
۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۴۴ فاطمه ‌‌‌‌

دختررر :))

واقعا حقش بود اون دوستت یا آدمای دیگه‌ی توی صف که تابلو رو دیده بودن می‌گفتن بهت.

 

«ولی اگه هیچی تو سابقه‌م نباشه، نمیشه نتیجه گرفت که جاسوس نیستم»؟! اینو چرا گفتی آخه؟ :))

پاسخ:
به‌خاطر خودشون گفتم دیگه :)) که تقویت کنن سیستمشونو. آخه با استعلام گرفتن و سفید بودن وضعیتِ گذشتۀ یه نفر که نمیشه نتیجه گرفت الانم سفیده. اگه گذشته‌ش سیاه باشه آره مشکوکه ولی از وضعیت فعلیش نمیشه با استعلام مطلع شد. ولی به‌قول دوستم اگه یه لکۀ سیاه هم نه، خاکستری تو سابقه‌م بود الان در خدمت شما نبودم انقدر که اینا جدی بودن :|

ای واااای من...

من که اون همه حرف زدم کاش اینم میگفتم ...هرچند اصلا احتمال نمی‌دادم خودت ندونی....الان با خودم میگم نکنه گفتم از اون خونه قدیمیه و چنارهای فلسطین عکس بگیری اینجوری شد:|

ولی خب عااااشق توصیه های ایمنی ت به اون حفاظتیا شدم:)))

پاسخ:
آخه فکرشم نمی‌کردم کوچه‌ای که مردم در رفت‌وآمدن انقدر امنیتی باشه. حالا اون خونه‌ها عادی بودن یا خونهٔ مأموران خودشون اونجاست؟

ببین خونه های مردمه عموما ....حالا دیگه اون وسط جایی هم امنیتی باشه یا اداری بعید نیست اما ایام محرم و فاطمیه که به خاطر شلوغی و جمعیت و مراسم، ممکنه این همسایه ها به سختی بیفتن دیدم و شنیدم که از بیت ازشون دلجویی و تشکر میکنن...

پاسخ:
مگه جا قحطه که اونجا خونه می‌خرن آخه

سلامم

دیشب فکر می‌کردم گرفتنتون=/

پس واقعا گرفتنتون=[]

پاسخ:
سلام
آره. دوست داشتم یه تجریۀ هیجان‌انگیز داشته باشم ولی نه دیگه تا این حد :))
۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۲۶ حاج‌خانوم ⠀

سلام نسرین جان 

پووووووف 

چه خاطره تلخی شد... اونجا مردمی هست، در اوج امنیت و سخت‌گیرترین گیرهای امنیتی.

اتفاقا هیچ خانه‌ای از خانه‌های مسئولین رده اول کشورهای دنیا اینقدر مردمی نیست که اینجا هست!

خونه آقا تو همون محوطه است. کجا مردم عادی می‌تونن مثلا برن کاخ کرملین یا کاخ الیزه یا قصر پادشاهی انگلستان؟!

 

کجا تا حالا دیده شده که مردم عادی برن و خیلی خودمانی بتونن با شخص اول مملکت صحبت کنند؟! 

ولی امنیت، چیزی بود که مجبور شدیم اعمال کنیم. اول انقلاب این نبود، بعد ترورهای وسیع، این اتفاق افتاد...

حضرت آقا ۶ تیرماه ترور شد و خدای متعال رحم کرد که زنده موندند. بعد از اون حفاظت تقویت شد. مردمی بودن هیچ منعی با حفاظت اداره و مجبوریم.

خونه‌ها تا جایی که می‌دونم عادی هستند، اما همه رفت و آمدها کنترل میشه. آگهی فروش خونه‌های اون اطراف رو هم دیدم.

به شخصه عذرخواهی می‌کنم که یادم رفت این نکته رو مشخصا بهت بگم.

شرمنده و حلال کن 

*

فقط یک نکته به جناب مهرداد بزرگوار 

سلام جناب 

سیستم و تیم امنیتی بیت، کلا از سیستم‌ها و تیم‌های امنیتی دیگر جدا و مجزاست و تنها کارشون تامین امنیت رهبری است. 

پاسخ:
سلام
حالا درسته تلخ بود ولی اعتمادبه‌نفسم و اینکه خودمو نباختم ستودنی بود.

به‌نظرم سیستمشون جای اصلاح داره.

راستش از دیشب تا حالا مدامم چک می‌کردم ببینم آیا خبری از خودت دادی و چیزی نوشتی؟ کم کم داشتم نگران می‌شدم. پستت رو که خوندم ناراحت شدم!

یاد پارسال افتادم که 9 دی برای نمازجمعه از طرف دانشگاه رفته بودیم مصلا و چندتا از دوستام که اولین بارشون بود می‌اومدن و خب پوششون اونطور سفت و سخت نیست، از بدو ورود از خودشون فیلم و عکس گرفتن برای یادگاری. زود رسیده بودیم و خلوت بود. قسمت بازرسی حسابی سر فرصت و دقیق گشتنمون و گیر الکی دادن و مجبور شدیم یه سری وسایل رو ببریم امانات در حالی که دم اذان که شلوغ شده بود خیلی سرسری داشتن میگشتن و راحت میذاشتن مردم رد بشن. آخر سر وقت خطبه‌ها یکی از بچه‌ها پا شد و ولاگ‌طور یه فیلم چند ثانیه‌ای گرفت و تاریخ و ساعت و یه شرح مختصری داد. تا نشست یکی از خانم‌های کادر اونجا اومد و با یه لحن بدی مؤاخذه‌ش کرد که گوشیتو باز کن ببینم داشتی از چی فیلم می‌گرفتی؟ بعد هم عکس‌های قبلیش رو دید و همونجا ازش خواست که پاک کنه. این دوست ما هم پرسید چرا؟ و همین یه کلمه خانمه رو به شدت عصبانی کرد. هیچ انتظار نداشتم اینطور رفتار کنن. کلی تحقیر کرد و بعدم نه تنها خودش گوشی رو گرفت و پاک کردو سطل آشغال رو هم چک کرد،‌بلکه ازش خواست پیام‌رسان‌هاشو باز کنه ببینه جایی نفرستاده باشه! حقیقتا من فکر نمی‌کردم عکس‌هایی که از خودشون گرفتن قبل ورود مشکلی داشته باشه که بخوام بهشون بگم و برنامه هم همون موقع داشت به صورت آنلاین پخش می‌شد و باز فکرم سمت این نرفت که اون فیلم چند ثانیه‌ای که چیز خاصی هم توش مشخص نبود باعث دردسر بشه. خلاصه اون خانمه رفت و دوستم حسابی ناراحت شده بود و عذاب وجدان گرفته بودم که بهشون گفتم بیان و درک نمی‌کردم چرا اون خانمه اینطور رفتار کرد. البته بعدش چندتا از خانمایی که نشسته بودن و شاهد ماجرا بودن برای دلداری و دلجویی اومدن اما بچه‌ها دلگیر شده بودن. بعدش حتی تا دفتر امام جمعه هم رفته بودن که این مسئله رو مطرح کنن. بعدشم با یکی از اساتید معتمد دانشگاه که باهاش راحت بودن درباره‌ش صحبت کردن و هنوزم دلشکسته بودن و میگفتن عمرا دیگه اونجا برن...

الانم روایتت رو که داشتم می‌خوندم واقعا حرصی شدم!

کاش حداقل وقتی انقدر براشون مهمه، ابتدای کوچه لسانی یه تذکر می‌دادن و احتمال اینکه به خاطر ازدحام جمعیت کسی اون تابلو رو ندیده باشه می‌دادن.

از دست اون دوستت هم ناراحت شدم :/ ینی اطلاع داشته از این موضوع و تازه ازت درخواست داشته ازش عکس یادگاری بگیری؟

پاسخ:
برگشتنی دقت کردم فقط دوتا از این تابلوها دیدم. با فاصلۀ شاید پونصد متر. این‌جوری نبود که همه جا باشه. یکی سر کوچه بود یکی تهش. دیدنِ اون تهی هم فایده‌ای نداره عملاً.
اونی که سر کوچه بود، ازدحام پسرا جلوش مانع دید می‌شد.

کلاً با شناختی که اون روز از این دوستم حاصل کردم ترجیح می‌دم فاصله بگیرم ازش. اولاً کسی که چهار بار رفته و نمی‌دونه، پس بی‌دقته. اگه می‌دونه و نمی‌گه نامرده. حالا اینا هیچی. بعداً که منو دید نه حالمو پرسید نه گفت چی شد و انگار نه انگار. در حالی که یکی دو نفری که تو همون صف کنارمون بودن بعداً که اتفاقی دیدمشون پرسیدن چی شد و چطور شد و خوبم یا نه و فلان.
۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۴:۵۷ حاج‌خانوم ⠀

راستش خودم تا حالا بیت رفتم ، ولی این تابلو رو ندیدم. ولی خب اهل عکس گرفتن هم نیستم.حتی فکر می‌کنم بار آخر بدون گوشی رفتم که تو صف تحویل وسایل معطل نشم.

درباره سرعت عمل که وارد کار شدن، اونجا ته خط هست، یه دور همه استعلام شدن، همه‌چیز چک شده، پس اگه مشکوک بشن، درجا وارد عمل میشن، چون دیگه از زیر دستشون دررفته...

اونجا کوچکترین اشتباه، ممکنه آخرین اشتباه باشه. به همین دلیل سریعا اقدام می‌کنند و اصلا مماشاتی نیست.

*

 نداشتن قاعده در حوزه امنیت، یه علت داره، اگه روال باشه، تو همون روال، باگ ایجاد میشه...

 

البته نظرات سلیقه‌ای همیشه بوده. متاسفانه و اعصاب‌خوردکن!

پاسخ:
برگشتنی دقت کردم فقط دوتا از این تابلوها دیدم. با فاصلۀ شاید پونصد متر. این‌جوری نبود که همه جا باشه. یکی سر کوچه بود یکی تهش. دیدنِ اون تهی هم فایده‌ای نداره عملاً.
ببین آدمای حرفه‌ای وقتی یه آدم مشکوک می‌بینن به‌صورت نامحسوس تحت نظرش می‌گیرن نه انقدر تابلو. ببین من اگه جای اونا بودم، اون دانشجو رو تحت نظر می‌گرفتم، بعد که می‌خواست وارد بشه و وسیله‌هاشو بده اطلاعاتشو خیلی عادی می‌گرفتم. با احتیاط و تحت نظارت نامحسوس می‌ذاشتم بره تو. استعلامم هم می‌گرفتم. این‌جوری اگه جاسوس باشه، با کیفیت بیشتری تشخیص داده میشه :|
۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۵:۱۹ صـــالــحـــه ⠀

سلام نسرین جان

عطف به کامنتی که پست قبل فرستادم و با "وای" شروع شد، حالا میگم: ای وای...

شاید با اون خوش به حالت غلیظی که گفتم باورت نشه اما منم دلِ پری از بازرسی‌های دیدارهای آقا دارم. نه فقط بیت، حتی یه بار که دیدار نوروزی اول فروردین رو هم رفتم همینطور شد. انقدر سخت گیری کردند که نگو. حتی به ساعت مچی‌ام هم گیر دادند. من انقدر دوست داشتم برم تو که ساعت رو از دستم باز کردم و انداختم زیر پا تا برم داخل. ساعت خوبی هم بود.. ولی همیشه ته دلم بهم میگه حتما لازمه...

من فقط یه بار رفتم داخل حسینیه. نوجوان بودم و سرم خیلی باد داشت. تازه از خارج برگشته بودیم ایران. دلم برای تک تک اتفاقات معمولی توی ایران لک زده بود. مثل بیست و دو بهمن و سیزده آبان و ...

کلی توی صف ایستادم که برم داخل، وقتی به من رسید، گفتند ظرفیت تکمیل شده. گفتم که کله‌ام باد داشت. داد و بیداد کردم و هرچی از دهنم در اومد گفتم تا راهم دادند :)

وقتی رفتم داخل تازه یادم اومد نمره چشمم ۲۵ صدم و نیم هست. چهره آقا رو واضح نمیدیدم :) ولی تجربه جالبی برام بود. اینکه وقتی چیزی قسمتم نباشه، هر چقدر هم که زور بزنم، نمیشه.

 

از اون وقت به بعد، یکی از آرزوهام این شد که یه کاری کنم که دیدار آقا، بخشی از موهبت‌های موفقیت پروژه‌هام باشه. هنوز هم به این هدف نرسیدم اما دیگه برای رفتن داخل حسینیه، هیچ تلاش مستقیمی نمی‌کنم :)

پاسخ:
سلام
آره شنیدم تو بخش امانت به بعضیا می‌گفتن ساعتمم نبر تو. ساعتای خاص و عجیب رو نمی‌ذاشتن نه معمولیا رو.
یکی بود سر نماز از شدت شوق گریه می‌کرد. بعد من خنده‌م گرفته بود که چرا آخه؟

دلیلی برای عصبانیت نبوده اون ها به وظیفشون عمل کردن انتظار داشتید چیکار کنن برگردن بگن چه قدر عالی که عکس گرفتید؟

بیاید یه سلفی هم با هم بگیریم؟

پاسخ:
کامنتتون بیان مؤدبانه‌ای نداره. تمسخر و طعنه و عدم درک و فهم متقابل توش مشهوده.

@

آقای میم 

امیدوارم همچین چیزی  رو تو عمرتون تجربه کنین !!

اونوقت میخوام ببینم همینجور که اینجا عادی برخورد میکنی اون زمان هم همین شکلی برخورد میکنی؟ و آرامش خودت رو حفظ میکنی ؟! و ریلکس برخورد میکنی؟!

 

پاسخ:
ابنکه مسئولان حفاظت امنیتی‌ترین نقطۀ کشور بگیرنت حتی به اشتباه، تجربه‌ایه که به‌نظرم خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه. این آقای میم هم حالا بچگی کرده یه چیزی گفته نفرینش نکن.
۳۱ فروردين ۰۲ ، ۲۲:۲۸ مرگ بر دیکتاتور

مهرداد و بهار و سین دخت و آقای میم و حاج خانوم و کلیه مخاطبین پیرو خط رهبری اینجا واقعا براتون متاسفم. یک مشت شست و شوی مغزی شده که نه قیمت دلار رو می بینه،نه گرونی ها، نه تورم، نه هزاران کشته ی اعتراض به بنزین و 88 و هواپیمای اوکراینی و... شماها هیچوقت نمی تونید درست فکر کنید. چون تسخیر شدید. بنده و برده حکومت جمهوری اسلامی هستید. روی خون هموطنانتون راه میرید

و شما که سکوت می کنید و جواب نمیدین. جوابی نداری که بدی. آدمی که چادر میذاره سرش و میره اونجا پیش کسی که باعث تحجر و عقب موندگی و لفظ "دشمن" هست باعث سرکوب و زندانی و شکنجه و بدبختیه... آدمی که هیچوقت نتونست و نخواست که مردمش رو بشناسه. آدمی که رئیس کل قوای نظامیه و وقتی هواپیمای اوکراینی رو زیردستانش منهدم می کنند حتی حاضر نیست یک عذرخواهی بابت این جنایت انجام بده و دلجویی کنه. در حالی که اولین نفری که باید محاکمه بشه خودشه

تو اگه میتونی جواب بده. سکوت یعنی از خودشونی. آدمی که میره بیت رهبری مگه میتونه معترض باشه یا از خودشون نباشه. حتی قبول داری که اشتباه کردی موبایل بردی عکس گرفتی و جرم مرتکب شدی. اونوقت تو میای حامی حجاب اختیاری باشی؟ در انقلاب نسل آزادی خواه جایی برای امثال شما نیست.

در ضمن اونجا یه مکان کاملا امنیتی که تمام خونه ها از اقوام و نیروهای امنیتی و سپاه خودشونن و هیچ مردم عادی بینشون نیست. اگه کسی بخواد نزدیک اون منطقه و حتی خیابون بره با تیر می زننش. انقدر جوک نگید. دانشجویان بدبخت این مملکت رو نگاه کنید که به جای طلب پیشرفت و ارتباط با کشورهای توسعه یافته مثل آمریکا و انگلیس رفتند مهر تثبیت به حماقتشون زدند. 

واقعا حاشیه ها و تیترهای زرد،حال و حوصله آدم را از توجه به  متن اصلی میگرید.اره یک وقت هایی بعضی از حاشیه ها و حواشی جنبه امنیتی داره،اما باز هنر نویسنده هست که چطوری حاشیه سازی کند تا نصبت به متن اصلی بی حوصله نشوی.تجربتت خیل حرف برای گفتن دارد

پاسخ:
همیشه یکی از حسرت‌هام اینه که وقتی یه چیزی می‌گم مخاطبم درگیر حواشی نشه و منظور اصلیمو بفهمه.

متاسفم که تجربهٔ تلخی شد برات. درستش این بود که از قبل قوانین رو به شکل دقیق بهت اطلاع می‌دادن. 

 

پاسخ:
به‌نظرم حتی یه فیلم آموزشی هم لازمه. واقعاً کسی که اولین بارشه و تو عمرش حرم هم نرفته (یه دوستی دارم مشهد و قم و هیچ جای زیارتی نرفته تو عمر چهل‌ساله‌ش. حتی یه بار خواستیم بریم مسجد دم در وایستاد) که اونجا تفتیش رو تجربه کنه، ممکنه جا بخوره، تعجب کنه، یا ناراحت بشه.
جالبه وقتی بهشون گفتم با فضای اینجا آشنا نبودم گفتن چرا یه دانشجوی دکتری نباید با این مسائل آشنا باشه؟ اونجا یاد مصاحبه‌هایی افتادم که تمرکزشون روی همین مسائله و انتظار دارن یه متخصص این چیزا رو هم بدونه و برای استخدام بهش مقید باشه حتی.

انتظار هم داشتی بیشتر بگردنت و قوانینشون برات تحسین برانگیز هم بود! 

 نگران نیستی که با رفتن به بیت! (خب بگین خونه دیگه) دوستانت رو در اینجا از دست بدی؟ این یه پست ریزشی بود. احترام به عقاید هم یه دروغ سوپاپ اطمینانی که دوره اش تمومه. عقیده شما و اون جمع دانشجویان برای جامعه مضره. این عقیده داره به ما مردم ضرر میزنه و حامی ظالمه
یه سری میشن دختران و زنان این سرزمین که روسری از سر برمیدارن و با ظلم و خفقان مبارزه می کنند و جونشون رو میدن، یسری هم میشن این جمعی که رفتند حمایت کنند از این سرکوب ها و تولدت مبارک بگن. شجاعت و خرد در وجود هر کسی نیست.
مرغ پخته خنده اش می گیره از بعضی نظرات که میگن رهبر و اونجا مردمیه و همه می تونند برن. مردمی بودن رو توضیح دادند که از ترس چهار تا عکس در و دیوار نزدیک بود خودشون رو خیس کنند. از ترس ایسنتا تلگرام واتساپ توییتر یوتیوب و کلا همه چیز رو فیلتر کردند. مثل سگ از هر چیزی می ترسند و ادعاشون هم میشه. 
یه سوال مهم. هدفت از رفتن به اونجا چی بود؟ اینو از خودت پرسیدی؟ هر کی بگه هر جا بیا میری؟ 

پاسخ:
من کاری به اینکه کی منو می‌گرده ندارم. صرفاً چندتا پیشنهاد دادم برای بهبود کارشون. یکی از القابی که بچه‌ها دورۀ لیسانس بهم می‌دادن دیباگِر بود. می‌گشم باگ‌های سیستما رو پیدا می‌کردم تذکر می‌دادم درستش کنن.

دوستام؟ به‌نظرت به کسی که به آدم فحش بده میشه گفت دوست؟ سعی کنید که نگاهتون انقدر سطحی نباشه به مسائل. فلانی فلان کارو کرد پس فلانه کوتاه‌فکری محضه. و من چرا باید نگران از دست دادن کسانی باشم که چنین تفکر کودکانه‌ای از ماجرا دارن؟ کسی که با مشاهدۀ این کار من بخواد بره همون بهتر که زودتر بره.

هدفم؟ مشاهده کردن. دوست داشتم از نزدیک ببینم فضاش چجوریه و آدمایی که اونجا می‌رن چجوری‌ان.

منم یه بار وقتی دوره عمومی دانشجو بودم رفتم و یادمه ۷ صبح تو صف واستاده بودیم و یه تعداد خانما شعار میدادن، فکر کن ۷ صبح !! بعد یکی از همسایه ها سرشو از پنجره گرفت بیرون و گفت ما داریم اینجا زندگی میکنیم و انقدر سر و صدا نکنید و ... خانمه هم بی حجاب بود و همه متعجب نگاهش کردن ( چون این خاطره مال سال ۹۳ ایناست که هنوز بی حجابی زیاد نشده بود و مخصوصا اینکه طرف همسایه رهبری هم بود :))

یه چیز دیگه هم اینکه منم متاسف شدم و همدردی کردم با حس بد و احتمالا استرسی که تجربه کردی. ولی اونجایی که گفتی رفتی رو صندلی نشستی گفتم ای‌ول چه جای راحتی نصیبش شده :)) چون من افتاده بودم وسط جمعیت و وقتی رهبری اومد صف های آخر حمله کردن به صف های جلو که رهبر رو از نزدیک ببینن و یه عده هم اون وسط کنسرو شدن! ازدحام شروع سخنرانی خیلی بد بود

 

 

پاسخ:
وارد که شدم هر چی فکر کردم دیدم هیچ سنخیتی با اونایی که اون وسط روی زمین نشستن ندارم. یه حال مشتاقانه‌ای داشتن که من نداشتم و ندارم. حالا خدا رو شکر صندیا بودن و جای خالی هم بود بشینم.
۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۲:۰۹ حاج‌خانوم ⠀

دردانه جان

آدمای امنیتی اونجا، آدم‌های حرفه‌ای هستن. هر جای دیگه ای بود، دقیقاً همون کاری رو می‌کردن که شما میگی، ولی اونجا نمیشه.

امنیتی‌ترین نقطه کشوره و بالاترین درصد حفاظت، پس نمی‌تونن اجازه بدن مورد مشکوک به اونجا نزدیک بشه، اولین اشتباه توی اون منطقه، ممکنه آخرین اشتباه باشه.

 

آره واقعا ستودنی بود هول‌نشدنت. ولی عمیقا ناراحت شدم برای اون حجم ناراحتی‌ات.‌..😔 دوست داشتم برات یه تجربه خوب بشه که...😑

 

تذکر خوبی بود برای یه دستورالعمل یا فیلم آموزشی.

حرف درستی است. اینقدر برای امثال ما، عادی‌شده که به نکات ریز توجه نداریم.

اون موقع که ازم سؤال کردی، سعی کردم مدل خودت، همه نکات رو مرور کنم. الان واقعا ناراحتم این نکته رو جا انداختم.

با آرزوی موفقیت خانم دکتر😊

 

راستی جواب امتحان جامع اومد؟!

پاسخ:
آره خیلی وقته اومده و قبول شدم و الانم خوابگاهم و دارم مثلاً روی پروپوزالم کار می‌کنم :|

میفهمم چه حجم از استرس وحشتناکی رو تحمل کردی خدایی یه لحظه خودمو جات گذاشتم .آدم رو از خودشون فراری میدن و باعث شدن همه ازشون واهمه و استرس دارن بخدا .عکسبرداری از مناطق ممنوعه تو قانون جرم هس شانس آوردی خیلی بخدا .وگرنه از این ها بعید نبود الکی الکی سیاسی ات کنن .مخصوصا با این اتفاقات اخیر تو کشور و اغتشاشات.  دیدی جوونا رو حتی حرف عادی و حق خودشون مطالبه کنن میگن ضد امنیت و شما جاسوسی و فلانی .امیدوارم ریشه کن بشن همین تا ملت نفس بکشن.

پاسخ:
منم از همین می‌ترسیدم که سر یه چیز الکی، دردسر بزرگی درست بشه برام.

حالا باز خوبه رشته ات حقوق یا علوم سیاسی نبود چون خیلییی بدتر گیر میدن و حساسیت بالایی دارن اونم تو مقطع دکتری .با اینا فقط باید دوری و دوستی کرد .اینم یک تجربه شد برات هرچند تلخ.

پاسخ:
:)

یا خبرنگاری هم خیلی زیر ذره بین هستن دانشجوهاش. بخیر گذشت فکرش دیگه نکن .

پاسخ:
آره

چرا بیانم مودبانه نبوده، فحاشی کردم؟ 

صرفا گفتم به تیم امنیتی حق میدم

پاسخ:
مسخره کردید.

شما جالبید:) در خدمت نامقدس سربازی پیش یه افسر بودم فقط به خاطر یک حرف 10 دقیقه مواخذه شدم ولی اونجا هیچی نگفتم درسته که بعدها رفتم دربارش با اون بنده خدا صحبت کردم ولی اون لحظه حرفی نزدم

دل‌وجراتتون زیاده مشکلات کارشون رو بهشون گفتید 

به نظر باید حتما قبل از اونجا رفتن بروشور به افراد بدن یا هرجور می‌دونن توضیح بدن که این قوانین رو باید رعایت کنید :/

خیلی لقب دوست برازنده اون همراهتون نیست اصلا فرضا که شما داشتی از درودیوار عکس می‌گرفتی که این اتفاق افتاد اون خانم اگر باهم بودید نباید یکم صبر می‌کرد پیگیر شما می‌بود تا اینکه بره داخل؟ شایدم من شرایط اون موقع رو اشتباه فهمیدم نمیدونم:/

 

ناراحتم که اینجوری شد شما روحیه کنجکاوی دارید :)

با اتفاقات قبل از اون دل‌ودماغ و اعصاب براتون نموند که حس‌وحالتون از اون فضا رو بخواید منتقل کنید

 

پاسخ:
احساس می‌کنم دختره ترسید که اونم به‌خاطر مشارکت بگیرن، برای همین این‌جوری رفتار کرد. که خب در این صورت ترسو بودنشم یه دلیل میشه برای فاصله گرفتن.

فکرکنم این بار من قلمم بد نوشته.منظورم از حواشی آدم هایی بود که بابت یک ماجرای امنیتی که میشد ساده و دوستانه حل بشود،شمار ا معطل و کلافه کردند و حواستان را از اصل مطلب که دیدن شخص موردنظر و لمس فضایش بوده پرت کردند..اتفاقا قلمتون عالی و رسا هست. بالاخره اخبار اصل مطلب را نشان میدهد.درصورتی که شنیدن و خواندن حواشی قبل و بعد اصل مطلب از نگاه های مختلف خیلی جذاب تر هست

پاسخ:
آره :)

و منظورم از نویسنده،شما نیستید.منظورم نویسنده این جور برنامه هاهست که میشینه و خیلی خشک و جدی برنامه هایی را مینویسه که بی دلیل حواس آدم هاییکه به اون برنامه دعوت شدند را سمت حواشی میبرد..قبول دارم  خیلی بدمنظورم را تو کامنت اول توضیح دادم.ببخشید.منظورم قلم شما نبود

پاسخ:
آهان. آره.

خودت شر درست میکنی بعد می ایستی یه گوشی به دعواهای کامنتی می خندی😐

یه هولدن کالفید بود اینجا وبلاگش خیلی بازدید کننده داشت و خودشم دعوایی بود اونم وبلاگش همیشه مثل تو آشوب بود😅 راستی چی شد یه دفعه بست و رفت؟ سالهاست ازش خبری نیست

پاسخ:
بعد از انتشار کتابش (جرشنری) دیگه ازش بی‌خبرم.
یه بار اومد یه بخشی از جواب من به یه کامنتی رو کپی کرد برد تو وبلاگش پست کرد. سر همونم دعوا شد.

خدارو شکر بخیر گذشته چون این قضیه میتونست خیلی براتون گرون تموم بشه، یعنی اونجایی که نمیتونستید قانعشون کنید که من عکسهارو برا خودم میگیرم و هیچ استفاده‌ایی قرار نیست از اونا بکنم 

خونه‌های اون کوچه معمولا آدمهای خودشونن و غریبه‌ایی اونجا وجود نداره منم یه بار زمان دبیرستان از طرف مدرسه رفتم اونجا ولی به ما نهار ندادن:))

به نظرم تجربه‌ی اینجور جاها فقط برای یکبار چیز بدی نیست ولی اگه از خودشون نباشی، اینجور جاها اذیت میشی و بعضی حرفا و کارها برات تعریف شده نیست 

میشد همراه کارت دعوت یه توضیحاتی میدادن تا شرایط ملاقات با رهبر رو بدونی و با اطلاعات بری اونجا

 

 

پاسخ:
آره واقعاً. یه حس نچسب بودن (تعلق نداشتن) به آدم دست میده تو فضایی که شبیهش نیستی. من تو عروسیا و آرایشگاه و اینا هم همین حسو دارم :))

سلام خانم دردانه.

البته شما مجبور نیستید به کسی جواب پس بدید. ولی اینکه گفتید هدفم مشاهده و تجربه کردن بود به نظرم جواب ناقصیه. البته روحیه‌ی گزارشگرانه و تلاش برای بی‌طرفی‌تون رو تا حدی درک می‌کنم. ولی به هر حال، احساس می‌کنم حضور توی هر جمعی مسئولیت به همراه داره و مشروعیت می‌بخشه به اون جمع. نمی‌دونم، مثلا حضور در مجلس یزید و مشاهده گردوندن سرهای یک سری انسان بیگناه صرفاً برای تجربه کردن فضاش رو حرکتی انسانی می‌دونید؟ از نظرتون افرادی که در همچین مجلسی بودند و هیچ دفاعی از مظلوم نکردند رو، میشه حساب‌شون رو جدا کرد از مدافعان این ظلم؟ نمی‌دونم. من فعلاً نمی‌تونم این تفکیک رو قائل بشم. همون‌طور که مثلاً وقتی با مجازات اعدام مخالفم، مردمی که پای چوبه‌ی دار جمع می‌شن تا این عمل رو مشاهده کنند هم مسئول می‌بینم.

پاسخ:
سلام. این حرفت درسته. تو قرآن یه داستان هست راجع به کشتن شتر. با اینکه یه نفر اونو کشته ولی فعل جمع آورده. چون بقیه هم مشارکت و همکاری داشتن. حتی اونایی که رضایت داشتن و حتی اونایی که سکوت کردن هم از نظر قرآن شریک بودن. تا اینجاش با حرفت موافقم. بقیه‌ش جای بحث داره و جاش اینجا نیست.

راستی فارغ از بحث رفتن یا نرفتنش، ممنون از به اشتراک گذاشتن تجربه‌اش. هنوز کامل نخوندمش البته.

پاسخ:
اگه اون دو ساعتم تلف نمی‌شد شاید جزئیات بیشتری رو می‌دیدم. ولی همون دو ساعت هم تجربۀ جالبی بود.

پس حلال کنید 

پاسخ:
باشه :|
شمام دیگه تکرار نکنید
عیدتونم مبارک