پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۸۸- بیست‌وهفتم رمضان. افطاری سه‌شنبه - بخش اول

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۰۷ ب.ظ

هفتهٔ پیش یهو ناغافل بدون مقدمه گیله‌مرد زنگ زد که سه‌شنبهٔ هفتهٔ آینده بیست‌ونهم فروردین یه افطاری‌ای هست، تو بیت رهبری. بعد سکوت کرد ببینه واکنشم چیه. پشت تلفن قیافهٔ من دیدنی بود ولی حیف که نمی‌دید. با تعجب گفتم خب؟! گفت چند نفرو معرفی کردیم. اگر ایرادی نداره اطلاعاتی که لازمه رو براتون بفرستم که اگر تمایل داشتید بفرستید برای من و بفرستم برای وزارت. با یه کم مکث گفتم من تا حالا این‌جور جاها! نرفتم و نمی‌دونم شرایطشو دارم یا نه. گفت منم نرفتم و شرایط خاصی نداره. یه گپ‌وگفت دانشجویی و دوستانه‌ست. گفتم اونجا کار خاصی باید انجام بدم؟ وظیفهٔ خاصی دارم؟ گفت نه، ولی اگه بخواید صحبت کنید می‌تونید. گفتم نه والا صحبتی ندارم. بعد پرسیدم من تحت چه عنوانی یا چه مقام و منصبی اونجا دعوتم؟ منظورم اینه که بعداً قراره بگن کیا رفتن افطاری؟ جمعی از چه کسانی؟ گفت نمایندهٔ دبیران انجمن‌ها و اتحادیه‌های علمی دانشجویی. البته افراد دیگری هم دعوتن. گفتم باشه شما اطلاعاتی که لازمه رو بفرستید من فکرامو بکنم خبر می‌دم. پیامک زد که اسم و کد ملی و رشته و دانشگاه. در کمتر از شصت ثانیه فکرامو کردم و اطلاعاتمو فرستادم. به‌نظرم یه تجربهٔ هیجان‌انگیز و تکرارنشدنی بود که نباید از دستش می‌دادم. بعد از ارسال اطلاعات، گوگل رو باز کردم و نوشتم بیت رهبری کجاست؟ بعد برای دوشنبه ساعت ۱۰ شب بلیت قطار گرفتم که ده‌ونیم یازده صبح تهران باشم. برنامه‌م به این صورت بود که اول چمدونمو ببرم بذارم خوابگاه و یه کم استراحت کنم و عصر برای افطار برم اونجا. فکر نمی‌کردم قبلش صف طولانی تفتیش و سخنرانی و نماز جماعت باشه. یکشنبه ظهر از وزارت علوم زنگ زدن که دعوت‌نامه‌ت اینجاست و امروز یا فردا صبح بیا بگیر. گفتم اونجا کجاست؟ گفتن وزارت علوم دیگه. شهرک غرب، میدان صنعت. گفتم فعلاً که تبریزم. سه‌شنبه تا پایان وقت اداری می‌تونم بیام؟ گفتن نه، زودتر بیا چون ساعت ۲ باید اونجا باشی. پرسیدم جز من کیا دعوتن؟ گفتن دعوت‌نامهٔ هشت‌تا دبیر اینجاست. اسم چند نفرو گفت که یکی رو شناختم. تو مشهد سر میز شام با این دختره آشنا شده بودم. اونجا شماره‌مو گرفته بود و شماره‌شو داده بود که بعداً عکسای مشهدو براش بفرستم. اونم دعوت بود. برای چهارمین بار هم دعوت بود. به این دختره پیام دادم که من نه وزارت علومو می‌شناسم نه بیت رهبری رو نه می‌دونم چرا دعوتم :)) میشه باهم بریم؟ گفتم من صبح ده‌ونیم می‌رسم تهران و اول چمدونمو می‌برم می‌ذارم خوابگاه بعد می‌رم وزارت، دعوت‌نامه رو بگیرم و بعدش میام افطاری. گفت تا ساعت ۲ نمی‌رسی همهٔ این کارا رو بکنی. می‌خوای دعوت‌نامه‌تو من بگیرم بیارم؟ گفتم آره ولی نمی‌دونم بدن یا نه. که ندادن. بعد دیدم حتی اگه وزارت رفتن و دعوتنامه گرفتن رو هم از برنامه‌م حذف کنم بازم نمی‌تونم اول برم چمدونامو بذارم خوابگاه و بعد تا ساعت ۲ خودمو برسونم فلسطین. به بابا گفتم من فقط لپ‌تاپمو می‌برم تهران که چمدون دست و پامو نگیره و دیگه نرم خوابگاه. قرار شد چمدونمو بعداً پست کنن برام.
ظهر رفتم وزارت علوم و کارتمو گرفتم و نمازمم تو نمازخونهٔ همون‌جا خوندم. چون قبل از اذان ظهر رسیده بودم تهران باید روزه‌م هم می‌گرفتم. مسافر محسوب نمی‌شدم. بعد با مترو رفتم تئاتر شهر که از اونجا بیام جمهوری، فلسطین، کوچهٔ نوشیروان، اشکبوس. الانم اینجا تو صفم که کیف و گوشیمو تحویل بدم برم تو. این دوستم می‌گه کارتای سری قبلی خوشگل‌تر بود یادته؟ من: اولین بارمه. دوستم: تو تشکل‌های سیاسی هم هستی؟ نه. هیئت‌های مذهبی چی: نه. چرا دعوتی پس؟ نمی‌دونم به خدا. من یه دبیر معمولی‌ام که یه گوشه نشسته بودم نون و ماستمو می‌خوردم :|
اینجا همه نامه و عریضه دستشونه :|
تا اینجای برنامه و با مشاهدهٔ صف متوجه شدم چادر اجباری نیست و میشه با مانتو هم رفت. بعضیا هم نوزاد بغلشونه. گویا نوزاد هم آزاده. پسرا هم همه‌شون تیپ بسیجی ندارن. فکر کنم از همه پرت‌تر هم خودم باشم. بقیهٔ مشاهدات و سوژه‌هامم رو کاغذ می‌نویسم یادم نره. البته کاغذ و خودکار هم ممنوعه و باید از خودشون بگیرم. 
+ من ماسک زدم شناسایی نشم، این دختره می‌گه بیا به این خبرنگار بگیم عکسمونو بگیره :))
۰۲/۰۱/۲۹
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

گیله‌مرد

نظرات (۱۰)

اتفاقا به جایی دعوت شدی که بهش متعلقی. یه عمر عشق رهبری داشتی و حامی جمهوری اسلامی بودی. در بدترین برهه ها جز رای دهنده ها بودی و هیچوقت سمت مردم معترض نایستادی.نه 88،نه 96،نه 98 نه حتی 1401. این دیدار پاداش سکوت شماست. شما حتی مخالفت نکردی که نمیام. دارین میرید دیدار کسی که همه ی این بدبختی ها تقصیرشه.

۲۹ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۵۲ فاطمه ‌‌‌‌

جالبه، الان اخبار داشت گزارش همین مراسم افطاری و سخنرانی رو نشون می‌داد. من دیگه پاشدم اومدم پای لپ‌تاپ پست تو رو دیدم. گزارش تو به نظرم جالب‌تر خواهد بود :)

پاسخ:
یه گزارشی بنویسم چهل ستون چهل پنجره :))
۲۹ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۲ صـــالــحـــه ⠀

وای...

خوش به حالت نسرین جون...

پاسخ:
ایشالا قسمت خودت. خیلیا با بچه‌هاشون اومده بودن. تو هم دختراتو ببر. فیلم‌بردارا همه‌ش از مامانا فیلم می‌گرفتن.

تا سر حد مرگ بهت حسودیم شد😢

پاسخ:
ایشالا خدا قسمتت کنه :))

سلام. راستش ناراحت شدم اینو خوندم. رفتن به بیت رهبری و پای سفره‌ش نشستن یعنی تایید خودش و حرفاش و نظامش. تو این‌ها رو قبول داری که سر این سفره می‌خوای بشینی؟

پاسخ:
این فلان کار ینی فلان چیز رو دقیقاً از کجا درمیارین و استنباط می‌کنین؟
علاوه بر سر سفره پشت سرش نماز هم خوندم :))

چه روایت جدید و جالبیولطفا ادامه اش بده

پاسخ:
باشه :))

دیروز پستت رو خوندم

و امروز که داشتم عکس‌های مراسم رو می‌دیدم و ناخودآگاه همش داشتم توی عکس‌ها دنبالت می‌گشتم و حدس می‌زدم کجا ممکنه نشسته باشی :)) اومدم سر بزنم ببینم آیا قسمت دوم روایت رو نوشتی؟ که دیدم نه هنوز.

پارسال بهمن‌ماه که از طرف دانشگاه رفته بودیم اردوی مشهد، یه دختری که دانشجوی دکتری بود هم‌اتاقیمون شد و نمیدونم بحث سر چی بود که گفت چند سال پیش اولین بار دعوت شده بود بیت رهبری به همراه یکی از اساتید

و وقتی داشت از بازرسی بدنی قبل از ورودش می‌گفت من خیلی متعجب شده بودم! فکر می‌کردم اینطور بگردن

و وقتی بچه‌هایی که رفته بودن سرزمین‌ موج‌های آبی و بعد شاکی و ناراحت بودن که چرا دم ورودی اینطوری می‌گشتنمون من به اون دختره نگاه می‌کردم و می‌خندیدم :/ نمی‌دونم هم چرا! 

دردانه واقعا به اون حد سفت و سخت می‌گردن؟

پاسخ:
اینجا نشسته بودم، روی این صندلی 
شبیه تفتیش حرم امام رضا بود. نه انقدر آبکی و شل نه سفت و سخت.

۳۱ فروردين ۰۲ ، ۱۱:۳۳ نه این وری نه اون وری

کی میخواین سر عقل بیاین

پاسخ:
وقت گلِ نِی

هممم... کامنتای این پست تأمل برنگیزن!

آخه همون تفتیش امام رضا (ع) هم بسته به خادم‌ها فرق داره

ولی اون دوستمون داشت می‌گفت که خیلی بیشتر می‌گردن.

معذرت می‌خوام... میگفت در این حد که لباس زیر‌ و قسمت‌های خصوصی بدن رو هم می‌گردن که مبادا چیز ممنوعه‌ای اونجا قایم کرده باشی.

بچه‌ها برای موج‌های آبی هم همین رو می‌گفتن که تفتیششون خیلی طول کشیده بوده و می‌خواستن ببینن کسی گوشی همراه خودش داخل نبره چون گویا سر همین مشکلی پیش اومده بوده قبلا.

در عجبم جاهایی که باید این حساسیت  زیاد باشه نیست و بالعکس یه جاهایی افراط می‌کنن. هرچند اینجا هم برای موج‌های آبی این سخت‌گیری رو منطقی‌تر می‌دونم. شاید هم اشتباه می‌کنم ولی فعلا که نظرم اینه.

خلاصه که قبل از این توصیفات دوست داشتم برای یه بار و محض تجربه هم که شده دعوت بشم  ولی الان مرددم که اگه روزی دعوت بشم میرم یا نه.

البته که نه صرفا به خاطر تفتیش.

پاسخ:
آره فرق داره. معمولاً وقتی یکیشون می‌گه فلان چیز ممنوعه من می‌رم از یه درِ دیگه وارد میشم و اون خادم دوم نمی‌گه ممنوعه یا خوب نمی‌گرده :|
ببین وقتی از دستگاه رد میشی این گشتن‌ها بی‌معنی و بی‌خوده.

برای همین پرسیدم 《آیا قبولش داری که اینکارو کردی؟》که مطمئن بشم وگرنه که کامنت نمی‌دادم. ولی جوابی ندادی.

پاسخ:
بعضی سؤالا رو نمیشه با آره یا نه جواب داد.