۱۸۸۰- روز نوزدهم رمضان (سفرنامۀ مشهد، از هر وری دری ۳۳)
۲۹. و از نشانههای من، گذاشتنِ کفشهام در دو کیسۀ جداگانه است. هر دو رو باهم تو یه کیسه نمیذارم که به هم نخورن و زیر یکی، روی اونیکی رو کثیف نکنه. اگه تو حرم یکیو دیدید که هر لنگه کفشش تو یه کیسه بود میتونید برید جلو و بپرسید: دردانه؟
۳۰. اونایی که نمازشون شکسته هست نباید صف اول نماز بایستن. وقتی گفتن کیا نمازشون شکسته نیست بیان جلو من با ذوق گفتم من.
۳۱. موقع نماز یه جا بند نمیشد و مامانش نگران بود گم بشه. بهش گفتم اگه تا آخر نماز همینجا بشینی جایزه داری. جایزهشم دوتا شکلات بود. بعدشم باهم دوست شدیم. بعدشم از مامانش اجازه گرفتم عکس بگیریم. اسمش ولی یادم رفت.
۳۲. عاشق این فندق شدم و بعدشم باهاش دوست شدم.
۳۳. این بچهها رواق رو گذاشته بودن رو سرشون. اصلاً دلم نمیخواست جای پدر و مادرشون باشم. خداوندا به من (من و همسرم البته) فرزندانی آرام و ساکت عطا بفرما. از اینا که مثل بچۀ آدم بشینن کتاب بخونن، فکر کنن، حرف بزنن و بحث کنن. حرم رو نذارن رو سرشون. متین و متشخص باشن.
۳۴. تو سرویس بهداشتی حرم یه جایی هم طراحی شده برای تعویض پوشک نوزادان.
۳۵. در طول روز، تو رواق حضرت زهرا از این چیزا آموزش میدادن.
۳۶. این خانم بعد از اینکه این دعا رو خوند از کیفش مُهر کربلا درآورد داد به من. منم بهش شکلات دادم ولی گفت روزهم، بعداً میخورم. منم گفتم موقع افطار التماس دعا دارم.
۳۷. رواق حضرت معصومهست اینجا. بیت تطهیر پشت سرمه و سمت راستم جاییه که گوشی رو جا گذاشته بودیم. اینم بقیۀ غذای حضرتیه.
۳۸. تو رواق امام خمینی، یه قسمتی هست که برای بچهها برنامه دارن. شبیه برنامۀ کودکه ولی مجریها طلبه هستن و محتوا هم مباحث مذهبیه. پدرها و مادرها بچههاشونو آورده بودن و خودشون عقبتر نشسته بودن و فیلم میگرفتن از بچهها. یه لحظه دلم خواست منم مامان بودم و بچهمو میاوردم اینجا. من خودم خیلی اهل مسجد و روضه نیستم، ولی آشنام با این فضا و گاهی شرکت میکنم تو مراسمهای مذهبی. ترجیحم هم اینه که بچههامو شبیه خودم مذهبی تربیت کنم، ولی وقتی حاج آقا به یکی از پسربچهها تذکر داد که از کنار خواهرش بلند شه بره سمت پسرها بشینه مردّد شدم. من هنوز با تربیت دینی، با این چارچوب سنتی مشکل دارم. هنوز خودم نتونستم یک سری چیزها رو بپذیرم چه رسد به اینکه بچهم رو هم در معرضش قرار بدم. چه اشکالی داشت پسربچۀ چهارپنجساله کنار خواهر هفتهشتسالهش بشینه؟ به گناه میافته مگه؟ صدالبته که با فضای غربزدۀ مهدکودکها هم مشکل دارم. مشکل بزرگترم هم انتخاب بابای این بچههاست. روی مذهبیاشون که دست میذارم، با کار و فعالیتهای اجتماعیم مشکل دارن و محدودم میکنن؛ محدودنکنندهها هم خدا رو بنده نیستن. یکی نیست این وسطمسطها باشه و وقتی میگم لزومی نداشت حاج آقا بچهها رو تفکیک کنه بگه آره منم همین فکرو میکنم. چرا آدما یا از این ور بام میافتن یا از اون ورش؟
ولی من اگه بچهایی داشته باشم هیچوقت نمیذارم بره دم دست اینجور آدما با این تفکر زنگ زده تربیت بشه، بچه باید با تربیت زمانی که توش داره زندگی میکنه تربیت بشه و بزرگ بشه وگرنه به مشکل میخوره و سرخورده میشه و شاید هم یه روزی به من به عنوان پدر ایراد بگیره