۱۸۰۴- سفرنامه - بخش چهارم - دانشگاهی که مرا نمیهلد
یکی از مشغلههای این روزهام و حداقل تا یک سال آیندهام کارهای انجمنه. انجمن علمی و دانشجویی رشتهمون. از وقتی دبیر این انجمن شدم اون اندک وقت آزادی که اختصاص میدادم به وبگردی و خوندن و نوشتن و جواب دادن به کامنتها! رو گذاشتم پای کارهای انجمن. پای هماهنگی با فلان استاد و سخنران برای برگزاری فلان کارگاه و سمینار و وبینار و نشست و جلسه. نوشتن گزارش فلان فعالیت و طراحی پوستر و درخواست لینک و تبلیغات و اطلاعرسانی و بحث و بحث و بحث. صبح تا شب، شب تا صبح دارم تقسیم کار میکنم و به اعضا میگم چی کار کنن و چی کار نکنن و تهش باز منم و کلی مسئولیت که کسی هنوز بر عهده نگرفته.
اوایل میدیدم این داره زیرآب اونو میزنه و اون برای این پاپوش درست میکنه. این پشت سر اون بد و اون پشت سر این. فضا مسموم بود و اذیتم میکرد. بعضیا هم توهم توطئه داشتن. از دبیر قبلی خواستم تو گروه بمونه که راهنمامون باشه ولی اعضای جدید مخالفت کردن و بیچاره گروهو با دلخوری ترک کرد. فضا همچنان مسمومه.
وقتی تصمیم میگیریم راجع به یه موضوعی وبینار یا کارگاه برگزار کنیم، قدم اول صحبت کردن با سخنران موردنظر و مشورت با استاد راهنمای انجمنه. هر دو اگر موافق بودن میریم گام بعدی که دریافت رزومه از سخنرانه. بعد، هماهنگی تاریخ و ساعت سخنرانی، طراحی پوستر، گرفتن مجوز از دانشگاه، گرفتن رضایتنامه از سخنران بابت انتشار فیلمها و اسلایدها، فراخوان اولیه، گرفتن لینک برای جلسات مجازی، تبلیغات تو اینستا، تلگرام، لینکدین و گروهها، پاسخگویی دائمی به دنبالکنندگان فضاهای مجازی، جواب دادن به ایمیلها، دریافت رسیدهای ثبتنام، ارسال لینک برای شرکتکنندگان، ضبط برنامه، گزارش نظرسنجیها، آپلود فیلم تو آپارات و اسلایدها تو ریپازیتوری یا کتابخانۀ دیجیتال دانشگاه، و غول مرحلۀ آخر هم پر کردن فرمهای نهایی سایت معاونت که روی نیمفاصله حساسه و بذاری خطا میده! و نوشتن گزارش پایان کار و ارسال به دانشگاه که هیچ کس بر عهده نمیگیره این بخشا رو. البته بخشهای قبلی رو هم معمولاً کسی بر عهده نمیگیره جز ضبط برنامه که با مصیبت باید یکیو پیدا کنم که نتش قطع نشه و درست ضبط کنه. مرحلۀ پساپایانی کارمون هم درخواست گواهی از دانشگاه و ایمیل کردن گواهی برای شرکتکنندگان و پرداخت حقالزحمۀ سخنران و گزارش مالی و گزارش فعالیت اعضاست که تا حالا اینم کار خودم بود و تصمیم گرفتم یکی از اعضا رو آموزش بدم زین پس اون انجام بدم. و ده برابر زمانی که قبلاً خودم میذاشتم پای این کارو گذاشتم برای آموزشش. انجام هر کدوم از کارها ساعتها زمان میبره و تا حالا سنگینیش رو دوش دو سه نفر بوده و بیشتر هم روی دوش یه نفر که من باشم. با اینکه هاست شدن و حضور در وبینارها یه کار بسیار سادهست و وظیفۀ من هم نیست ولی اینم معمولاً انجام نمیدن. هفتۀ پیش قبل از سفرم به اعضا اطلاع دادم وبینارهای آخر هفته رو خودشون مدیریت کنن. دوتا وبینار عمومی و آزاد و رایگان بود که دردسرِ ارسال لینک برای شرکتکنندگان و دریافت رسید واریز هم نداشت. نام کاربریمم در اختیارشون گذاشته بودم که اگه خودشون نتونستن وارد شن با اسم من وارد شن. نگفته بودم میرم سفر ولی گفته بودم که نیستم. در پاسخ به پیامم گفته بودن باشه خودمون حلش میکنیم، ولی پشت گوش انداخته بودن و انگار نه انگار که وبینار و سخنرانی داریم. اونی که باید ضبط میکرد نکرده بود و اونی که در جواب پیامم گفته بود باشه یادش رفته بود من نیستم. بعد یهو چند دقیقه مونده به سخنرانی زنگ پشت زنگ و پیام پشت پیام که کجایی و چرا نیستی.
اینجا دبیر وظیفهشناس انجمن زبانشناسی یه گوشهٔ یه ذره خلوت تو حرم گیر آورده، برای رسیدگی به امور مردمی و مدیریت فلان وبینار و بهمان سمینار و پاسخگویی به پیامهایی با این مضامین که دستمزد فلانی رو کی پرداخت میکنی و گواهیا رو کی میدی و لینک وبینارو بفرست و گزارش سخنرانی رو اصلاح کن و مجوز کارگاههای جدیدو بگیر و برای ثبتنام تخفیف بده و فیلم ضبطشدهٔ کلاسو بذار آپارات و بفرست برای فلانی و تبلیغ کن. یادت نره برای آزمون جامع ثبتنام کنی و گواهیا رو بگیری و لینکا رو بفرستی و فایلا رو ایمیل کنی. این وسط هیشکی التماس دعا نداشت چون که بهشون نگفته بودم کجام. سیمکارتمم درآورده بودم انداخته بودم تو یه گوشی دیگه و گذاشته بودم تو ماشین، تو پارکینگ مرز که اگه دانشگاه پیامک زد که فلان مدرکت برای آزمون جامع ناقصه از دست ندم پیامشو. پیامکای واریز شرکتکنندگان هم مهم بودن و باید از دریافتشون مطمئن میشدم. از طرفی میدونستم اگه آنلاین نباشم اعضای انجمن پیامک میدن و زنگ میزنن و اگه سیمکارتمو میبردم هزینهشون بدون اینکه بدونن زیاد میشد و رد تماس هم نمیتونستم بکنم. برای همین روشن گذاشتم سیمکارتمو ولی با خودم نبردم.
از اونجایی که همیشه پیاما رو زود جواب میدم و سابقه نداشته یه روز آنلاین نباشم، یکی از اعضا نگران شده بود و ایمیل هم زده بود که کجایی و چرا نیستی. فردای روز برگزاری وبینار یه بسته اینترنت عراقی گرفتیم به قیمت خون باباشون. همین که به نت وصل شدم گوشیم منفجر شد از حجم پیاما. از زمین و زمان پیام داشتم. ملت تو حرم نشسته بودن راز و نیاز و عبادت میکردن، من یه کنج خلوت گیر آورده بودم که جواب پیاما رو بدم. به هیچ کدوم هم نگفته بودم سفرم. این وسط پرداخت دستمزد مدرسها قوز بالا قوز بود، چون نه سیمکارت همرام بود که پیامک ورود به نرمافزار و رمز دوم رو دریافت کنم، نه اگه همرام بود پیامکا رو دریافت میکردم. پیام دادم بهشون و عذرخواهی کردم بابت تأخیر در پرداخت. گفتم به سیمکارتم دسترسی ندارم و چند روز دیگه واریز میکنم. چند روز دیگه تا رسیدم پارکینگ مرز پرداخت کردم.
موقع نماز درِ حرم رو میبندن. اینجا حرم حضرت ابوالفضله و اون خانوما منتظرن که درو باز کنن.
اینم منم، با انگشتکوچیکۀ چسبزدهشدۀ پای چپم. یه گوشه نشستم و به هاتاسپات گوشی بابا وصلم و اعصابم له شده از عملکرد اعضا. فقط یه نفر احساس مسئولیت کرده بود و با اینکه وظیفهش نبود و نگفته بودم اون ضبط کنه ضبط کرده بود و تنهایی مدیریت کرده بود برنامه رو. ولی بعد از وبینار، گروه و انجمنو ترک کرد و بهم پیام داد که آزمون جامعش تو اولویته و نمیتونه با این وضع و عدم همکاریِ بقیه همکاریشو با انجمن ادامه بده. حق داشت. منم اگه موندم، لطف میکنم بهواقع.
بیستم شهریور روز انتخاب واحدمون هم بود و باید مجدداً آزمون جامع رو برمیداشتیم. از طریق استادها بهصورت غیررسمی فهمیده بودیم که هر پنجتامون جامع رو افتادیم. بیستم رسماً نمرۀ مردودیمونو دیدیم و تنها خبر مسرتبخش این وسط این بود که من و یکی از همکلاسیام از ششتا امتحان یکیشو عالی داده بودیم و از اون امتحان معاف شده بودیم. ینی شما فکر کن پنج نفر شش سری برگه برای ششتا درس به ششتا استاد تحویل دادن، اونوقت از سیتا امتحانِ گرفتهشده، فقط دوتاش رضایتبخش بوده: معنیشناسیِ من و ساختواژۀ دوستم. حالا جالبیش اینه که ساختواژه تخصص و گرایش منه و تخصص اون دوستم آواشناسیه.
به هر حال مجدداً برای جامع ثبتنام کردیم و امتحانمون اواخر آبانه و بازم تهران و خوابگاه.
مگه چقدر سختگیری کردن که پاس نشدین؟ چون میدونم تو بچه درسخونی.