پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

179- ابو مشتاق, ابو عزرائیل, ابو زهرا, ابو نسرین

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

اولاً یکی از هیجان‌انگیزترین کارای اینجا فیس بوک بدون فیلتر شکنه :))))

کلاً هیچی فیلتر نیست :دی

ثانیاً دمای هوای به گونه ایست که میشه گفت هذه جهنم التی کنتم توعدون!!!

البته من الان تو هتل, زیر کولر دارم یخ می‌زنم و پستارو زیر پتو!!! تایپ می‌کنم

ولی چه جوری دووم میارن ملت تو این هوا!!! خیییییییلی خنکش پنجاه درجه است

من که میرم بیرون نفسم بالا نمیاد! انگار کنار تنور نونوایی ایستاده باشم

اتفاقاً برای همین الان مسافر به نسبت کمتره و بیشتر اعراب و جنوبیا اومدن اینجا

ثالثاً ساعت اینجا با اونجا فرق داره و اینارو به وقت ایران منتشر می‌کنم و

کلاً وقتی میگم شب, ینی نصف شب صبح هم ینی ظهر, ظهر هم ینی عصر

یه دو ساعتی با اونجا فاصله داریم خلاصه

رابعاً امروز صبونه رو خواب موندیم

ینی تایم صبونه شش و نیم تا هشته, ما هم تازه هشت و نیم از خواب برخیزیدیم :دی

هیچی دیگه, رستورانو جمع کرده بودن, آوردیم همین‌جا خوردیم

خامساً ابو مشتاق, اسم اون راننده‌ایه که دیروز مارو تا هتل نجف رسوند, 

فارسی بلد نبود

بابا هم باهاش عربی حرف می‌زد و 

اصن تو کف لهجه بابا بودم! باورم نمیشد اون صداها از حنجره‌ی بابا بیرون میاد

فقط اونجاشو متوجه شدم که راننده شماره شو داد به بابا که هر موقع ماشین لازم داشتیم زنگ بزنیم

بعد بابا برگشت گفت ولدی یحب ابوعزرائیل

راننده یهو ذوق زده شد گفت خوووووووووب خیلی خوووووووب ابوعزرائیل یقتل داعش

بعدش اسم داداشمو پرسید

گفت امیدم, امید!

راننده گفت اومید؟

امید گفت امید ینی امل, رجا, حرکۀ الامل الاسلامیۀ

بعد راننده ذوق زده شد گفت خووووووووووب, امل, امید :))))))

تا برسیم هتل, امید هر دو دیقه یه بار می‌گفت درصد عربی‌ت بخوره تو سرم؛ ببین بابا عربی بلده یا تو!


مسئول هتل برای ناهارمون چهار تا غذا از حرم آورد ینی ناهار مهمون حضرت علی بودیم! :دی

سه تا سمبوسه و دو تا نون باگت و دو سیخ جوجه و یه سالاد که مزه‌ی هر چی میداد جز سالاد

من اینجوری بودم که وااااااااااااااااااااا! حضرت علی و سمبوسه؟ نون باگت؟!!!

انتظار قرصی نان جوین و دانه ای خرما و جرعه ای آب داشتم لابد :دی

آقا چرا اینا تو همه چی شکر میریزن آخه؟!!! آخه تو سالاد کلم و خیار, شکر میریزن؟

اه

والا!!!

با همکاری داداشم, چیزایی که نمی‌خواستیم بخوریمو جدا کردیم 

که ببریم بدیم به اینایی که بیرون هتل وایمیستن و غذا میخوان

بعدشم رفتیم حرم که بعداً توضیح میدم و بعدشم یه تاکسی گرفتیم اومدیم کربلا

با تاکسی یکی دو ساعت طول کشید؛ سی چهل دینار, حول و حوش صد تومن خودمون

این راننده که مارو تا کربلا رسوند, اسمش ابو زهرا بود. دو تا دختر داشت یه پسر, 

زهرا, شهلا, احمد

خیلی مهربون بود, دید آفتاب اذیتم می‌کنه و کلامو گرفتم جلوی صورتم,

وسط راه نگه‌داشت آورد یه پارچه کشید رو شیشه های عقب و یه چیزی گفت که نفهمیدم

داشتن با بابا در مورد تعداد بچه‌ها حرف میزدن, بابا می‌گفت توی ایران بزرگ کردن بچه دردسر داره

سخته, مشکله؛ 

تحصیلات, امکانات, پیدا کردن کار, خونه, جهیزیه

راننده هم می‌گفت اینجا این چیزا مطرح نیست و تازه سن ازدواجم خیییلی پایین‌تره

راست می‌گفت

دختره هم سن و سال من, یه بچه کنارش راه می‌رفت, دست اون یکیو گرفته بود

یکی دیگه تو بغلش, یکی هم تو راه بود, لابد بقیه‌شم گذاشته بود تو خونه

اون وقت ما هنوز یه شوهرم نداریم :)))))

ابو زهرا می‌گفت هر کدوم از بچه‌ها که بزرگ‌تر باشن اسم اونو رو مامان و باباشون میذارن

منم برگشتم به امید میگم هه هه هه هه مامان و بابا اینجا اسمشون ام نسرین و ابو نسرینه

هه هه هه هه, من بچه بزرگم, هه هه هه هه

امید: هه هه هه هه وُ... (با لحن جناب خان)


۹۴/۰۵/۲۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امید

بابا

مامان

نظرات (۱۲)

۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۵ فاطمه (خودکار بیک)
قدیمیای شیرازم اسم بچه ی بزرگشون روشونه
مثلا کلا اسم مامان بزرگ منو نمیگن،  بهش میگن مادرِ حسین (اسم دایی بزرگم) رسم خوبی نیست،  خوشم نمیاد! 
پاسخ:
خیلی هم خوبه
حسودیت میشه اسم منو بذارن روی والدینم؟ هان؟
می‌دونی حسود هرگز نیاسود؟
والا!
:))))))) :دی
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۵ فاطمه (خودکار بیک)
نه خب اسم منم میذارن رو والدینم :دی
ولی خب فکر کن به تو بگن مامانِ طوفان!  خوشت میاد؟؟؟ 
پاسخ:
مامان طوفان = تورنادو :))))))))
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۶ شیمیست خط خطی
مامان طوفان :) یه موضوع بذار به اسم سفرنامه عراق، منتظر بقیه خاطرات سفر هستیم:)
بازم میگم دعا یادت نره بوس بوس :)
پاسخ:
:دی چشم
بوس بوس
نسرین جان اینجایی که ما هستیم هم هوا خیلی با اون جهنمی که توعدون شده تفاوتی نداره!!!
تازه فکر کن اینجا به خاطر دریا علاوه بر اون گرمای وحشتناک شرجی هم هست! البته دروغ چرا، گوشیم الان دمای 37 رو نشون میده ولی خب گرمه دیگه:)))) 
به هر حال مرداد ماه جنوب واسه خود جنوبیا هم قابل تحمل نیست، شما که دیگه جای خود داری:))
پاسخ:
:)))) حالا فکر کن بین شهرهای کوهستانی، یه سریاشون خیلی خیلی از تبریز سردترم هستن
شما چند روزی دست از سر کچل این شوهر بردار، به زیارتت برس :دی
خاطرات عراقت رو می خونم :دی

پاسخ:
:)))) اتفاقا نه تنها نباید دست از سر کچل جناب شوهر بردارم، بلکه دقیقا باید دخیل ببندم به ضریح و تا شوهرمو از آقا نگرفتم برنگردم
:دی
والا
در تایید کامنت سیتکا همین بس که من سه روزه میرم بیرون هر سه روز با حالتی گرما زده و نصف جون برمیگردم خونه :دی

خلاصه که التماس دعا.
پاسخ:
با تمام وجود و با تک تک سلول های گرمازده ام درکت می کنم
البته الان زیر کولر 16 درجه ام
:))))
نسرین اگه تو هم عرب زاده میشدی الان 6 تا بچه ت بغلت بود :دی
+ ها ها ها ها پدر مادر اینجناب ام آدنُ ابو آدن می باشند :)))
پاسخ:
6 تا :))))))))
طوفان
نسیم
ساحل
خاطره
اون دو تای دیگه هم اسمشونو قراره اون یه شوهری که نداریم بذاره :))))))
سلام به نظرت فردا رصد سویی شرت هم ببریم 
زیر انداز چه طور
به شما شام دادن ؟خودمون ببریم صبحانه یانه؟
من الان واقعا هول شدم 
پاسخ:
سلام
شبای کویر خیلی سرده
هر چی میتونی لباس ببر
غذا میدن, سوپری و مغازه هم هست ولی چند بیسکوییتم بردار خودت
۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۱۴ نیمه سیب سقراطی
این نونای لوزی شکل ـشون هم خیلی خوشمزه بود ، دوست داشتم :)
پاسخ:
آره :)
نمی دونم توش چی میریزن که انقدر خوشمزه میشه
ولی لوزی نبوداااااا
یه شکل دیگه است :دی
۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۷ شن های ساحل
سلام..چه غزای جالبی منم انتظار نان جوین داشتم!!!:)))))))
راستی می دونستی چند قرن پیش اسم بزرگترین فرزند پسر می گزاشتن..اگه فقط طرف دختر داشت اسم دختر ارشد می گزاشتن وگرنه حتی اگه فرزنداخرشم پسر بود میشد اسم اون پسر!
پاسخ:
سلام

ولی ابو زهرا گفت دختر و پسر فرقی نداره 
حتی گفت احمد چون کوچیکتره بهش نمیگن ابو احمد و میگن ابو زهرا
احتمالاً ملت سطح تفکرشون بیشتر شده
نسرین جان زیارتت قبول...
پاسخ:
ممنون عزیزم
ایشالا همچین زیارتی قسمت شما و خانواده هم بشه
به به، از شام اول سفر عالی پیداست
...
آره نسرین، یکی از دوستای من عراق زندگی میکنه، میگفت تا قبل از بارداریم به من میگفتن ام تمار به شوهرم میگفتن ابو تمار، بعد از وقتی بچه دار شدم به من میگن ام علی به شوهرم میگن ابو علی!
عروسی رسمیشون رو هم که دعوت شده بود میگفت عروس به زور و ضرب آرایش شده بود 14 ساله.
از نظر اونام الان تو سن ما، پیر محسوب میشن دخترا!! برای همین میرن سمت زن دوم و سوم و الی ماشاالله!...


پاسخ:
:)))))))))))))))))
:))))))))))))))))))))))))))) الی ماشاء الله