پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

هر کسی تو قسمتِ بیو پیام‌رسان‌هایی که ازش استفاده می‌کنه یه چیزی می‌نویسه. ممکن هم هست چیزی ننویسه و خالی بذاره. یکی ممکنه یه بیت شعر بنویسه. بنویسه ای بی‌بصر من می‌روم؟ اون می‌کشد قلاب را. بنویسه پیله‌ات را بگشا، تو به‌اندازۀ پروانه شدن زیبایی. ممکنه یکی یه آیه بنویسه. مثلاً بنویسه رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ، یا بنویسه و خدایم کافیست. ممکنه یکی دعا بنویسه. اَلهم عجّل لولیک الفرج. یا یه حدیث. مثلاً بنویسه خواندن آیة‌الکرسی را فراموش نکنید. یا یه سخن از بزرگان بنویسه. از نیچه، از کوروش کبیر، از پروفسور سمیعی، از دکتر شریعتی، از آوینی. بنویسه مپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده‌اند و لاغیر؛ صحرای کربلا به‌وسعت همهٔ تاریخ است. یا حتی ممکنه خودشو معرفی کنه بگه ارشد فلان، دکترای بهمان، یکی از ویراستاران این سرزمین، پزشک، وکیل پایه‌یک. بعضی‌ها هم می‌نویسن فقط تماس‌های ضروری، فقط پیام‌های کاری، در دسترس، مشغول، گرفتار. یکی هم ممکنه تو بیو واتساپش بپرسه مشکل تلگرام چیه که اینجا هم هستیم؟ سؤال خوبیه واقعاً. من برای این بخش از تلگرام و واتساپم نوشته‌ام: «معمولاً پیام‌ها رو زود جواب می‌دم». الحق و الانصاف هم معمولاً زود جواب می‌دم. کمتر از بیست‌وچهار ساعت.

صَدیقَتی الجَدیدَة مِنَ القاهِرَة یادتونه؟ البته بعد از دو سال فکر کنم بشه صفت جَدیدَة رو از این صَدیقَة بردارم و دوست خالی صداش کنم. از زمستون پارسال از این صَدیقَتی مصری بی‌خبر بودم. تو یه گروه تلگرامی مرتبط با رشته‌هامون باهم آشنا شده بودیم و ارتباطمون تلگرامی بود. با آی‌دی. من شمارۀ اونو که پیش‌شمارۀ مصرو داشت داشتم ولی اون شمارۀ منو نه. نداده بودم. به غریبه‌ها دیر شماره‌مو می‌دم. غریبه بود. شماره‌مو سال‌هاست از قسمت تنظیمات تلگرام مخفی کردم که فقط اونایی که شماره‌مو دارن، شماره‌مو ببینن و اعضای گروه‌ها و هر کی که فقط آی‌دیمو داره نبینه. این دوست جدید مصری که دیگه جدید محسوب نمی‌شه هم فقط آی‌دیمو داشت. هر چند روز یه بار یه سؤال راجع به واژه‌های فارسی می‌پرسید ازم. گویا رساله‌ش به واژه‌های فارسی مربوط بود. پارسال بعد از اینکه سراغ یه کتابی رو ازم گرفت و پرسید چجوری می‌تونه تهیه‌ش کنه، آنلاین نشد. فردای اون روز جوابشو داده بودم ولی ندیده بود. یک سال منتظرِ سین یا دیده شدن پیامم بودم و آنلاین نمی‌شد. سناریوهای مختلفی تو ذهنم ساخته بودم. شاید اشتباهی بلاکم کرده. ولی پس چرا عکسشو می‌بینم هنوز؟ شاید دستش خورده مکالمه‌ها و گروه‌هاش پاک شده و گمم کرده. شاید تلگرام اونا هم فیلتر شده مثل ما. شاید گوشیشو گم کرده. شاید سیم‌کارتش سوخته. شاید مریض شده. شاید کلاهبردار بود و تو این مدت می‌خواست ازم اطلاعات بگیره و گرفته و دیگه کارش با من تموم شده. شاید شاید شاید. هیچ کدوم از فرضیه‌هام جواب خوبی برای اینکه چرا آنلاین نمیشه و پیامم رو نمی‌بینه نبودن. یه روز دلو زدم به دریا و حالشو تو واتساپ پرسیدم. هزینۀ این احوالپرسی این بود که شماره‌مو می‌دید. این دیده شدن مطلوبم نبود اما چاره‌ای نداشتم. نگرانش بودم. ولی جواب پیام واتساپم رو هم نداد. ماه‌ها گذشت و هیچ خبری ازش نداشتم. تا اینکه این هفته پیامم رو دید و با فارسی دست‌وپاشکسته‌اش نوشت: «سلام خانم نسرین ، حال شما چیست ؟ الحمد لله حالا کارها خوب بیش می رود اما قبلا نه . الحمد لله رساله ام تمام کردم و نظر استاد هاى من انتظار کنم خیلى متشکرم من از شما زحمت بدهم و از لطفتان ممنونم ، خسته نباشید از دوستی شما خوشبختم».

دارم به تک‌تک اونایی فکر می‌کنم که مدت‌ها ازشون خبری نشد و حالشونو پرسیدم و ماه‌ها و سال‌هاست پیاممو ندیدن، یا دیدن و هنوز تصمیم ندارن جوابمو بدن. ترسم چو بازگردی، از دست رفته باشم.


+ شما چی نوشتید تو بیوتون؟

۰۰/۱۰/۱۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

فاطمه دوست مصری

نظرات (۴۴)

۱۸ دی ۰۰ ، ۰۰:۳۵ محمدعلی ‌‌

بعد جالبیش اینه که دقیقا همونی که برامون مهم‌تره، دیرتر سین می‌زنه و نازش بیشتره :)) یا سین میزنه جواب نمیده. یا جواب کوتاه میده. یا دوسمون نداره :)) بساطی داریم :|

 

بیوی تلگرامم: «همونی که جزئیات براش مهمن.» این بیو داستان داره. داستانش هم مثل خیلی از داستانای اخیر زندگیم، یه خط بیشتر نیست :))

 

بیوی واتس‌اپم: «که در خیلت به از ما کم نباشد.» این بیو داستان خاصی نداره. یه‌جور حرص و حسرت خوردنِ همزمانه.

پاسخ:
این‌جور مواقع باید بگی گرچه ناز دلبران دل تازه دارد، ناز هم بر دل من اندازه دارد.
چرا فاعل با فعل مطابقت نداره تو بیوی تلگرام شما؟ آیا داستان داره اینم؟
به از ما کم نباشد؟ اتفاقاً من معتقدم بهتر از من کجا گیرتون میاد؟ :)) والا :|

راستش منم دلم برای این صدیقتی الجدیده من القاهره و ماجراهای شیرینش تنگ شده بود.

 

بیو من:

In a field. I am the absence of field.

یه تیکه از یه شعر انگلیسی خیلی قشنگه

و همچنین اسم یکی از قسمت های سریال وست ورلد.

پاسخ:
از اونجایی که نپرسیدم کجا بوده این همه وقت، الان لابد پیش خودش فکر می‌کنه ایرانیا چقدر سرشون به کار خودشونه و فضول نیستن :))

توصیف جالبیه.
۱۸ دی ۰۰ ، ۰۱:۵۲ نیمچه مهندس ...

I don't need your games, game over

من بسته به احوالاتم عوض می کنم.

پاسخ:
من اون اوایل، شش هفت سال پیش، بسته به احوالم تغییر می‌دادم عکس و توضیح رو. حالا ولی چند ساله چیزی رو تغییر ندادم. مثلاً یه مدت نوشته بودم نیمیم مهندس و نیمی زبان‌شناس

سه نقطه راه مانده بود تا آن سوی مرزها... :)

پاسخ:
از اون جمله‌هاست که باید چند بار بخونی تا بلکه بفهمی چی میگه

در گریختن رستگاری نیست. بـــمان، و از خودت چیزی بساز که نشکند.(تلگرام)

آموزش پر کردن یک سطل از اطلاعات نیست، افروختن یک شوق است.(واتساپ)

 

من حتی در کمتر از چند ساعت جواب می‌دم. 

پاسخ:
جملهٔ اولتو میشه رو سر در یه دفتر مهاجرتی نوشت :)
جملهٔ دوم رو هم قال یک معلم ^-^

منم آنلاین باشم و دستم بند نباشه همون موقع و اگرم نتونم دیگه حتماً شب قبل از خواب.
۱۸ دی ۰۰ ، ۰۷:۲۰ مهتاب ‌‌

تا به خورشید فقط، ذکر سحر باید کرد

[لازم به ذکره آهنگی که این جمله توش هست («سفر عشق» از فرمان فتحعلیان) رو بسیار دوست می‌دارم.]

پاسخ:
نشنیده بودم. شنیدم و به دلم نشست. ممنون از معرفیش :)

۱۸ دی ۰۰ ، ۰۸:۱۸ آقای سین

بیو وی :

رقص جولان بر سر میدان کنند / رقص اندر خون خود مردان کنند  :)

پاسخ:
بیت قشنگیه. این شعر، در اصل بخشی از یه داستان از مولوی هست. داستان قشنگیه. لینک داستان و اصل شعر:

گروهی مسافر به هند رسیدند و از فرط گرسنگی قصد کردند حیوانی شکار کرده و بخورند. اما همان لحظه با مردی دانا روبه رو شدند که با دلسوزی به آنها گفت: در این سرزمین گله‌های فیل بسیار وجود دارد ولی مبادا آنها را شکار کنید چرا که فیلها بوی بچه خود را به خوبی تشخیص می‌دهند و در آن صورت گرفتار انتقام او خواهید شد. پس از رفتن پیرمرد، کم کم گرسنگی بر جمع غالب شد و همان دم بچه فیل فربه‌ای را دیدند و بیدرنگ آن را شکار کردند و خوردند. ولی از میان آن جمع فقط یک نفر توانست بر هوای نفس خود غلبه کند و از گوشت بچه فیل نخورد. آن جمع به خواب رفت اما آن مرد بیدار ماند. درین حال فیلی خشمگین آمد و پس از بوییدن دهان آن مرد او را رها کرد و بسوی جمع خوابیدگان رفت و از بوی دهان آنها فهممید که آنها قاتل فرزندش هستند و بلافاصله همه آن جمع را به هلاکت رساند.
۱۸ دی ۰۰ ، ۰۸:۱۹ حامد سپهر

توی وانساپ و تلگرام چیزی ننوشتم ولی تو وبلاگ یه بیت شعر هستش که میبینید 

جالبه اونایی که مینویسن پیوی مساوی با بلاک یعنی خیلی اعصاب مصاب ندارن یا خیلی خفنن؟

 

پاسخ:
اونا خیلی خفنن :))
چطوره منم تو کامنتا بنویسم کامنت = بلاک بلکه به ابهت و جذبه‌م افزوده بشه و خفن جلوه کنم.

واتسپ: من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

تلگرام: چو از کاری ترسی بدان در شو

پاسخ:
منتظر درمان نباش. برای بعضی دردا هر چقدرم منتظر بمونی نه طبیب میاد نه دارو. باید بمونه خودش خوب بشه :(
اینی که برای تلگرام نوشتی جالبه. من همیشه از خودم می‌پرسم چرا بعضیا اصرار دارن نترسیم. مثلاً من از ارتفاع می‌ترسم، از آب و شنا هم می‌ترسم. حالا چه اصراریه برم جاهای مرتفع و بیافتم تو آب.
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۰:۲۷ علی اصغر عبدالکریمی

من نوشتم «اگر به پیامتان پاسخ ندادم لطفا یادآوری کنید.» بس که یادم میره یا گاهی می ترسم از جواب دادن :))

پاسخ:
اینو استاد آواشناسیمونم می‌گفت همیشه. می‌گفت وقتی پیام دادید هی تکرار کنید هی تکرار کنید تا جواب بدم. بنده خدا خیلی سرش شلوغ بود.
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۳:۰۵ سُولْوِیْگ 🌻

آخرای پست ترسیده بودم. وقتی نوشتید که جواب داده یه نفس راحت کشیدم.

منم هر چند وقت یه بار عوضشون می‌کنم.

فعلا برای واتس‌اپ اینه: از خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من، کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم.

پاسخ:
بیت قشنگیه :)
در رابطه با دیر جواب دادن یاد این مکالمه افتادم:

۱۸ دی ۰۰ ، ۱۳:۰۵ مهتاب ‌‌

خواهش می‌شود. فقط یکم مطمئن نیستم دانلود رایگانش درست باشه🙄

پاسخ:
ناشرِ آلبوم تو بیپ‌تونز نذاشته بود. پیشنهادت برای خرید چیه؟ من فقط بیپ‌تونزو می‌شناسم:

منتظر نیستم. تهش درمانه. درد خودش بالاخره تموم میشه یه روز. شعر مولاناست.

ترجمه‌ی یه جمله از امام علیه. به ترس‌های بی مورد اشاره می‌کنه. این که خیلی کارا رو به خاطر ترس‌های الکی شروع نمی‌کنیم.

پاسخ:
حافظ هم میگه با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت
آره، همه چی اون ورِ ترسه ^-^ ولی من تا ابد از عمق و ارتفاع خواهم ترسید :(
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۴:۴۱ محمدعلی ‌‌

عه. فاعل با فعل مطابقت نداره؟ دقت نکرده بودم. همونی که جزئیات براش مهمن. هوم. همان کسی که جزئیات برایش مهم هستند. نمی‌فهمم غلطشو :(

پاسخ:
با شم زبانیم حس می‌کنم جزئیات براش مهمه رو بیشتر شنیدم تا جزئیات براش مهمن.
جزئیات با اینکه جمع هست، ولی حس می‌کنم باید فعلشو مفرد بیاریم. منظورم از مطابقه این بود. باید بپرسم از اهل فن.
الان من خودمم همونی‌ام که جزئیات برام مهمه/ مهمن :)))

+ ببین همیشه بین ویراستارها و زبان‌شناس‌ها دعوا هست سر این چیزا. ویراستارها می‌گن فلان چیز غلطه و فلان چیز درسته و تجویزیه کارشون، ولی زبان‌شناس‌ها نگاه می‌کنن ببین مردم کدومو می‌گن بیشتر. کارشون توصیفیه. از استاد شمارۀ 19 پرسیدم. گفت غلط نیست، ولی چون بی‌جانه، معمولاً مفرد میاریم:




من برخلاف رسیدن فیزیکیم که همیشه دیر میرسم همه جا، پاسخ دادنم به پیامها با درصد خوبی بلادرنگه. زیر یکساعته درواقع.

تلگرام: ما را بجز خیالت، فکری دگر نباشد.

واتس اپ: برای کارهای فوری پیامک بفرستید.

پاسخ:
منم قبلاً بلادرنگ بودم. ینی همیشه وای‌فای و دیتا روشن بود و نوتیف میومد. بعد حس کردم ملت فکر می‌کنن بی‌کاری علافی چیزی هستم. دیگه از اون به بعد پیام جواب دادن رو نذاشتم تو اولویت و وای‌فای و دیتامو خاموش می‌کنم و هر یکی دو ساعت یه بار باز می‌کنم چک می‌کنم.

شعر تلگرامت قشنگه. علیرضا قربانی هم یه آهنگ داره با این شعر.

چون از توضیح دادن خودم خوشم نمیاد پس از بیو نویسی خوشوم نمیه:)

یکی دو بار واتساپ بیو گذاشتم که فعلا اینه: از عمر من آنچه هست برجای بستان و به عمر لیلی افزای

احتمالا این رو هم بردارم بزودی:))

پاسخ:
من عاشق توضیح دادنم :|
بعد با اینکه برای اینستای فامیل نوشتم اینجا برای فامیل و دوستان خانوادگیه. برای هم‌کلاسی‌ها، هم‌دانشگاهی‌ها و سایر دوستانم صفحهٔ دیگری دارم، و با اینکه برای دوستان هم نوشتم اینجا برای هم‌کلاسی‌ها، هم‌دانشگاهی‌ها و دوستان درسیمه. برای فامیل و دوستان خانوادگی صفحهٔ دیگری دارم، اما! با همۀ این توضیحات بازم می‌بینم فامیل اومدن برای پیج دوستام درخواست دادن، دوستام برای پیج فامیل. از این رومخ‌تر دوستان وبلاگیه که میان برای هر دو درخواست می‌دن :| خب بزرگوار، مگه من آدرس وبلاگمو به فامیل و هم‌کلاسیا می‌دم که الان تو رم به پیج اونا راه بدم آخه :دی
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۵:۳۳ مهتاب ‌‌

آره آلبوماش هیچ‌جا نیست. من یکی دو تا رو این‌ور اون‌ور پیدا کردم. برای یگی دو تا هم خودم پول انداختم صندوق صدقات. به خودشون هم اینستا پیام دادم جواب درستی بهم ندادن. دیگه حالا گفتم بگم هرکس طبق مرام خودش برخورد کنه. بعضیا می‌گن یه آهنگ تک ایرادی نداره. ولی باز نمی‌دونم دقیق.

پاسخ:
من قبلاً می‌دیدم که سوپرمارکتا و روزنامه‌فروشیا سی‌دی آهنگ و فیلم بفرشونم. الان نمی‌دونم بازم از این کارا می‌کنن یا نه.
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۶:۳۷ آقای سین

چه جالب بود.

 

پاسخ:
آره :)

من اینستا ندارم:)

تا همین پارسال هم تقریبا از گزینه استاتوس واتساپ استفاده خاصی نمی‌کردم😁

امسال یکم زیادتر شده استفادم و راضی نیستم از خودم😅

 

وبلاگ هم کرکره نصفه نیمه پایینه، تلاش میکنم فقط توی بعدا نوشتن روزانه رو برای خودم زنده نگه‌دارم، همونم برام سخت بود ولی الان یکم راحت‌تر شدم ولی باز ملت راضی نیستن😁

به آدم‌هایی که می‌تونن خیلی باز و گشاده از خودشون بنویسن هم غبطه می‌خورم:)

 

پاسخ:
راستش منم غبطه می‌خورم به اونایی که همه چیشون بازه ولی هرگز نمی‌تونم و نمی‌خوام مثل اونا باشم. بعد حالا این وسط این غبطه رو برای چی می‌خورم هم نمی‌دونم :))
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۷:۳۵ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

بیو ما:

کنون که در دست تو‌ام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت

منظورم هم اوس کریمه، ولی بعید می‌دونم اشک ندامت بریزه از بس اذیتم کرده 😁😁

پاسخ:
از اشعاری که دوستان کامنت می‌ذارن معلومه اکثریت جزو دلسوختگان‌اند
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۷:۴۵ اقای ‌ میم

وقتی چرایی زندگی رو پیدا کردی هر چگونگی رو میتونی تحمل کنی

هم تلگرام هم واتس آپ

پاسخ:
چقدر این جمله آشناست!!! مطمئنم دیروز از یکی شنیدم یا تو بیوهای دوستام خوندم ولی یادم نمیاد.
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۰۷ محمدعلی ‌‌

هعیی :)) گرفتم :) مرسی. فکر نمی‌کردم بیوم تا پی‌وی اساتید زبان‌شناسی نفوذ کنه :))

و اصلاحش کردم. همونی که جزئیات براش مهمه :)

پاسخ:
این نشون می‌ده که چقدر جزئیات برامون مهمه :))
بعد از اون بنده خدایی که عاشورئیان رو با ع به‌صورت عاشوراعیان نوشته بود و بهش گفتم درستش کرد، الان شما دومین کسی هستید که تو بیوش دخل و تصرف می‌کنم :|
۱۸ دی ۰۰ ، ۱۸:۱۱ اقای ‌ میم

مثل اینکه از نیچه است ولی دیگه دقیقا نمیدونم شما کجا خوندید:)

پاسخ:
رفتم دوباره شونصدتا اسم و درباره رو مرور کردم. یکی از دوستام نوشته بود این جمله رو.
حالا من درست و حسابی نه چراشو می‌دونم نه چگونه‌شو.


+ یکی از دوستان گفتن اون جمله از کتاب انسان در جست‌وجوی معنا از ویکتور فرانکل روانشناس اتریشیه.

بیو اکانتی که تو کانال‌‌های مختلف هستم و تو گروهای دانشگاهی و کلا اکانتیه که دست همه هست و اینا بیوش اینه: "Meet me on the battlefield.. even on the darkest night.." برای یکی از آهنگای محبوبمه که اسمش هم همون جمله اوله!

 

اکانت دومم که فقط دست دوستای صمیمیم هست بیوش اینه: "بله بله بفرمایید 🤔" 

 

یه اکانت فیک هم دارم برای فوتبال و اینا که اینه: "خا :/" 

 

واتسپمم که استفاده‌ای ندارم ازش اینه: "هیممم.." 

پاسخ:
این سه‌تای آخری چه باحالن و چقدر فرق دارن با اولی :))

اینم پست کانالمه چندوقت پیش نشسته‌بودم بیوهای ملت رو میخوندم. میذارم اینجا تو هم ببینی =)

 

بیوهای محبوب: 

"سکوت مرا بشنو..." مترسک

"Nobody is coming to save you... Get up" دخترخالم

"Keep searching for the light" هویج

"kalbimin tek yıldızı🤍⭐️" سارا، بخاطر حس خوبی که میدونم پشتشه

"عین کلاف سر در گُمم :)" مهشید

+ نمیدونم یهو به سرم زد بیوهاتون و بیوهای ملت رو ببینم. در حالیکه من اصلا به بیوی ملت توجه نمیکنم :دی 
++ بیوی مترسک خیلییییی خوب بود و قطعا ازش خواهم دزدید..
+++ بیوی مهشید هم خیلی منه.. خیلی!..

پاسخ:
یه سری از هم‌کلاسیام بودن که من هر موقع عکس پروفایل یا متنِ درباره‌ام رو عوض می‌کردم واکنش نشون می‌دادن و میومدن به این بهانه سر صحبت رو باز می‌کردن. فکر کن مثلاً یه شعر عارفانه یا عاشقانه بنویسی و یه هم‌کلاسی بیاد اون شعر رو بشکافه! به این خاطر دیگه بی‌خیال شدم و حالا چند ساله که نه عکسمو عوض می‌کنم نه از این شعرها می‌نویسم.

آره خیلی! اون اولی هم تا مثلا چند وقت پیش‌ها " من یه پرنده‌مممممممم.. آرزووو دااااارمممممم" بود D= 

پاسخ:
خب پس هیچی :)))
"فریاد را علیه ستم آفریده اند"
"اِنَّ مَعِیَ رَبِّی"
"چنان باش که از تو حکایت کنند"
پاسخ:
گفتی فریاد... فریدون مشیری یه شعر داره با عنوان فریاد
اونجا می‌گه: می‌خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می‌کوبد بر در
پنجه می‌ساید بر پنجره‌ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چارۀ درد مرا باید این داد کند
از شما خفتۀ چند
چه کسی می‌آید با من فریاد کند

شجریان هم خونده آهنگشو:
۱۸ دی ۰۰ ، ۲۰:۵۸ اقای ‌ میم

مثل اینکه جمله از نیچه است که تو اون کتاب هم اومده حالا اصل معنی و مفهومشه

 

پاسخ:
بله، به قول معروف لا تنظر إلى من قال و انظر إلى ما قال

مدت‌هاست این جملات هستن

من عادت به عوض کردن ندارم 

اینا رو یادم رفته بود

نوشته‌هایی که خیلی ازشون حس می‌گرفتم

 

میشه اینارو هم مقاله کرد

 

من جدیدا دنبال پروپیمون کردن توشمم  همه‌چی رو به چشم موضوع تحقیقاتی می‌بینم :/

پاسخ:
توشه... پس شما هم فکر رفتنی انگار
آره، عکس پروفایل‌ها، بیوها، آی‌دی‌ها، و اسامی می‌تونه موضوع خوبی برای مقاله باشه. مثلاً من نام و نام خانوادگیمو نوشتم، بعضیا فقط اسم کوچیک، بعضیا فقط فامیل، بعضیا فقط یه حرف از اسمشون

توشه فقط واسه رفتن نیست.

یه سریا باید به ته خط برسن تا بتونن دل بکنن منم شاید اینجوری باشم.

هنوز دلیل زیاده واسه تلاش، برای موندن

با اینکه دوستاتو می‌بینی که اوضاعشون چیه با دلی که کندن....

 

ممنون از آهنگ :)

 

پاسخ:
آره، حق با شماست.
امروز دو بار واژۀ تلاشو دیدم. صبح تو یه مقاله دیدم. نوشته بود ترکی هست. باورم نمی‌شد. دهخدا رو چک کردم دیدم ترکیه. اصلاً بهش نمیاد ترکی باشه.
حالا هم تو کامنت شما دیدم این کلمه رو.
حس می‌کنم خیلی وقته تلاش نکردم.

آهنگ "آرام" از شاهین نجفیه

میگه که:
"قرار من کجاست که فرار من تویی انتحار من تویی و
سگ در رگم میدوَم روی شانه های تو
هی چکه چکه چکه میریختم که تو جان بگیری
و دوباره روی پا
بوسه های ممنوع و همنوع و هی
خوشه خوشه بمب بود دورمان
جان من بمیرد و اشک روی گونه های تو
نری زد توی گوشمان
نری که تف شد روی هوشمان
خونِ آغوشمان
بِرَهنه سه نقطه راه مانده بود تا آن سوی مرزهای بی بند و باری که روی دوشمان"

پاسخ:
پیچیده‌تر و سخت‌تر شد مفهومش. من شعرهای کلاسیکو بیشتر می‌فهمم تا این جدیدا
۱۸ دی ۰۰ ، ۲۱:۳۷ تسنیم ‌‌

اون جمله که ذکرش در کامنت‌ها رفت از نیچه است.

بیو هم نمی‌نویسم، نه واتساپ، نه تلگرام :)

پاسخ:
بهت میاد بیشتر منطقی باشی و شعردوست و احساسی نباشی و اگرم یه روز بخوای تو بیو چیزی بنویسی، به‌نظرم شعر نمی‌نویسی. 
کتاب نیچه رو ندارم ولی این کتابه رو دارم. بذار چک کنم ببینم چی نوشته.
پیدا کردم: همین ابتدای کتاب فرانکل به نقل از نیچه گفته:

علاقه‌مند درسته. نوشته علاقمند :|

سلام و درود دردانه خانوم عزیز 🌹


ای جانم‌م‌م 🤍💚 ! (مرسی نسرین عزیز) بعد از اینکه درگوشی بهت گفتم برای اطمینان از گفته‌ام باور کن بیش از یکساعت دنبال کتاب گشتم و پیداش نکردم😞 (خدا از غیب رسوند و خوشبختانه خودت داشتی) 🙏

این کتاب خودش داستانی داره : میگه (نقل ب مضمون) : ..... بازنویسی کردن این کتاب انگیزه‌ی زنده موندم شد . 
بار اول توی (آشویتس) کتابش رو میگیرند ولی باز می‌نویس‌اش ، یکبار هم توی (داخآو) ازش میگیرن و مجددن بازنویسی‌اش میکنه و بعد از جنگ در دهه‌ی پنجاه میلادی سخنرانی‌هایی از نظریه‌های این کتاب می‌کنه و کتابی ب اسم»آری ب زندگی« چاپ می‌کنه و چون تیراژش کم بوده کمیاب میشه و چند سال پیش ک این کتاب رو پیدا میکنن در بررسی‌ها ب این نتیجه میرسن ک (در جستجوی معنا) آخرین بازنویسی از همون کتاب هست !
ببخش ک دیوارت رو خط خطی کردم 

بزار یک تشکر از تسنیم خانوم و میم عزیز هم بکنم ک موجب شدن ولحرفی کنم ! 

اگر کتاب نیجه رو معرفی کنید ک خودم بخونم بی‌نهایت سپاسگرارتون می‌شم و بابت این محبت‌تون پنج‌تا کتاب ب انتخاب خودتون باکمال میل بهتون هدیه میکنم !  

شاد و سلامت باشی الهی

پاسخ:
سلام
کتاب غروب بت‌ها
مترجم: داریوش آشوری از آگه

If we have our own why in life, we shall get along with almost any how. Man does not strive for pleasure; only the Englishman does

Twilight of the Idols
Maxims & Arrows

 پست خوبی بود. بعضیاشون خیلی حرف دل بود. 

                                   
خوش آن کسی که بگردد گدای سفرۀ تو

و بهره‌مند شود ازعطای سفرۀ تو

 

عاقا شما اعجبوبه ای.خدایی من متنو خوندم داشتم سکته میکردم مثلاً وسط متن میگفتم یعنی چی شده؟ آخراش با خودم میگفتم (البته دور از جون) حتماً اتفاقی افتاده که ناراحت شدن و از اون جایی که شما یه سری چیزا رو بعداً توضیح میدین گفتم پس ناراحتی ادامه پست قبله (تحلیلگیریم تو حلق داعش):).  اینهمه خویشتن داری در من نمیگنجه                            

 یه سوال اینکه آدم نگران کسی بشه و ابراز کنه بده؟ خو طرف یا حتی صدیقتی میتونه بگه نگران نباش فقط  کمی مشغول. یاد دوستی افتادم که خیلی باهم چت داشتیم بعد این یهو چندین ماه غیبش زد و از اونجایی که من سرشتم دائم النگرانه و دوستمم مشکل قلبی داشت هیچ جوری ترسم کم نمیشد تا  اینکه یه روز دوستم پیداش شد و فهمیدم عقد کرده و همه نبودنا واسه اون دوران بوده. خو من که نمیتونستم بگم چه فکرایی کردم و چقـــــــــــدر  نگرانش شدم. دوست داشتم پیشم میبود و کلی کتکش میزدم به جای تبریک :(

البته یه سری ی مشاوری میگفت وقتی نگران اعضای خانواده این و دیر کرده عصبانیتتونو سرش خالی نکنین چونکه با این کار پیام محبتی ارسال نمیشه و در واقع شما خودخواه بودین که چرا جوابی نگرفتین اما خدایی اینم نمیتونم هضم کنم قسمت اولو قبول دارما ولی دومی رو نه. آخه خودخواه بودم که نگرانش میشدم و میگفتم به من چه!!

                 

پاسخ:
بله، حرف دل بودن اغلبشون

قدیما که تلفن و اینترنت نبود و ماشین هم نبود، وقتی یکی می‌رفت سفر، چند ماه بعد برمی‌گشت. دارم فکر می‌کنم چقدر خانواده‌ش نگرانش می‌شدن. ممکن هم بود تو راه اتفاقی براش بیافته و دیگه برنگرده. چقدر سخت بوده زندگی اون موقع. الان لااقل دلمون خوشه به آنلاین شدن. که بهمیم زنده‌ست.

سخت بوده ولی این حجم از نگرانی نبوده. خودشون میگن. گذر زمان و اتفاقاتش نگرانیارو بیشتر کرده

پاسخ:
شاید

خوشحالم ک نسرین عزیز خودت اقدام کردی و زیباست برام ک با خودت در اینمورد میتونم کمی تبادل افکار کنم .

 

البته اجازه بده ک مهمانداری امروزم رو تموم کنم و عصر یک نگاهی ب اصل کتاب 

Götzen-Dämmerung oder Wie man mit dem Hammer philosophirt (غروب بت‌ها یا فلسفیدن با  پتک) 

بکنم و بیام برات ولحرفی کنم ! 😊

یادمه 🤔 یادداشتی هم درمورد نقدی بر ترجمه نوشتم ، (مخصوصن ترجمه در حوزه‌های تخصصی‌ست  و ترجمه‌های جناب آشوری در حوزه‌ی فلسفه) موضوع اون یاداشتم هست .

 

ایمیلم رو داری لطف کن مشخصات بانکی‌ات رو برام بنویس ک منم ادای قول کنم ! 

با احترامات جغدی 🤍🌹

پاسخ:
ممنون. خوشحالم که جواب این سؤال هم پیدا شد. چون که از سؤال بی‌جواب بدم میاد. با تبادل افکار هم موافقم، ولی بعیده کمکی از دستم برای گره‌گشایی افکار شما بربیاد. چون من تقریباً هیچی از الفبای فلسفه نمی‌دونم و نیچه رو نمی‌شناسم. داریوش آشوری رو هم بیشتر به‌عنوان زبان‌شناس می‌شناسم تا فلسفه‌دان. ینی منظورم اینه که این وجه از این آدم رو می‌شناسم بیشتر (به‌عنوان مثال کتاب زبانِ باز رو خوندم ازش [این کتاب]). اگه این یادداشتی که نوشتید رو جایی منتشر کردید خوشحال می‌شم به اشتراک بذارید.

ایمیل شما رو دارم؟ ندارما. شما هیچ وقت با آدرس ایمیل کامنت نمی‌ذاری. بعدشم اینکه مشخصات بانکی بدم؟ نه واقعاً مشخصات بانکی؟ مثل اینکه پست پیتزای کتابخونه مرکزی رو فراموش کردید. من برای اینکه پیتزا به آدرس خودم ارسال نشه پا شدم رفتم کتابخونه، جغدهای میماجیل رو با هزاران واسطه دریافت کردم، برای هدایای واران و مگی آدرس خوابگاه اسبقم رو دادم بهشون، اون وقت مشخصات بانکی بدم که هویتم لو بره و بعدش بدزدنم و ترورم کنن؟ :| :)) نه آقا نه (این نه‌ی دوم کشیده‌تر ادا شود)! چی فکر کردی راجع به من 😊

+ شما از جایی که درش سکنی (سُکنا) گزیدی، به اپلیکیشن یا سایت طاقچه یا فیدیبو دسترسی داری؟ و می‌تونی ازشون خرید کنی؟

چرا ! 😊 (داستان پیتزا یادم افتاد) 😍

ممنون از توضیحات‌ات خانوم  ! کمترین بهر‌ه‌اش برای خودم تورق خونده‌هام شده و مطلبی ک بهش اشاره کردم . (جایی چاپش نکردم ک آدرس بدم و الانم ک می‌بینمش  علامت ادامه دارد یعنی کامل نیست رو یدک می‌کشه) 

نقد من ب ترجمه‌ی اینگونه متون بیش از اینکه اختلاف سلیقه یا عقیده با مترجم در معادل‌گذاری باشد در سبک ترجمه‌ی اینگونه کتب تخصصی ست . 

..... آشوری در دیباچه‌ی خودش بر ترجمه‌ی چنین گفت زرتشت درباره‌ی سبب رفتن ب سراغ این کتاب را «کُشتی گرفتن» با آن می‌نویسد :  «دست‌کم این فایده را برای من داشته است ک من از نهادِ جهان‌سومی‌ام و از سرنوشت شومی ک در آن نهفته ، ژرف‌تر آگاه شوم و انسانِ پیش‌مدرن و مدرن را بهتر بشناسم و در رمز و راز و معنای انسان و جهان و تاریخ و روان باریک‌تر بنگرم، و از سوی دیگر، زبان خود را ب کوشش وادارم تا هرچه باریکتر و روشن‌تر از عهده جذب صورت و معنای زبان آن در خود برآید . بنابراین کار من کار مترجمی نبوده است و نخواسته‌ام کتابی را از میان کتاب‌های بسیار ب زبان‌ مادری خود درآورم و بر معلومات هم‌زبانان‌ام چیزی بیفزایم، بلکه… ترجمه‌ی این کتاب…. برای من یک ماجراجویی روانی و زبانی بوده، یک اودیسه‌ی روح و زبان.» 

درک آشوری از نیچه یک‌سره متفاوت با برداشت اغلب نیچه‌شناسان سنجش‌گر و سخته‌زبانی مانند عزت الله فولادوند، بهروز صفدری، سیاوش جمادی، ایرج قانونی، مراد فرهادپور، و علی عبداللهی هست . آشوری متون نیچه را به مثابه‌ی اثری ادبی می‌خواند و ترجمه کرده و نیچه را دست‌کم شاعر فیلسوف و نه فیلسوف شاعر می‌شناسد . 
در توجیه خطای ترجمه‌ی عنوان فراسوی خیر و شر به فراسوی نیک و بد می‌نویسد: «علت گزینش نیک و بد به جای خیر وشر هم، به خلاف گفته‌ی آقای خلجی، نه گرایش من به سره‌نویسی بلکه برداشت من از معنای این عنوان بود.» یعنی ایشان، فروتنانه، اقرار می‌کند ک در زمان ترجمه‌ی فراسوی نیک و بد، نه تنها تبارشناسی اخلاق نیچه را نخوانده ، ک اساسن دیدگاه نیچه درباره‌ی موضوع و مضمون اصلی کتاب فراسو را ب درستی درنیافته بود .
از این موضوع ک هنوز برام قطعی نیست ک این جملات از نیچه هست بگذریم . 

خوشبختانه اینجا دسترسی ب دنیای مجازی کمتر محدودیت وجود داره ولی ب لحاظ حفظ و امنیت 🤣 اینترنتی خرید نکردم و نمی‌کنم !

خدا رو شکر توی شهرتون اونقدر دوست و آشنا دارم ک بی‌شک بتونم ازشون کمک بگیرم ک بیارن بدن ب مسجد محله‌تون ! (شایدم درخونتون) شما کتابهات رو انتخاب کن ! 

بقولی : اگه علی ساربونه ، می‌دونه شترش ....

 

پاسخ:
نمی‌خوام بابت این موضوع به زحمت بیافتید. می‌خواستم پیشنهاد بدم کتابی که می‌خوام رو به طاقچه‌ام اضافی کنید که به‌لحاظ امنیتی براتون مقدور نیست.
بذارید این جایزه‌م فعلاً طلب شما باشه تا یه روز یه جایی با یه واسطه برسونید دستم.

حالا که بحث ترجمه و مترجم شد، بگم که اون کاری که دوستم پیشنهاد داده بود تو همین مایه‌ها بود. ترجمۀ یه کتاب تخصصی که محتوای اون کتاب رو بلد بودم و زبان مبدأ و مقصد رو هم بلد بودم. اما چیزی که کم بود یا نبود، شناخت من از دنیای نویسنده بود. دلیل اینکه نپذیرفتم این بود که من اگه بخوام خودم یه کتابی رو از صفر شروع کنم بنویسم، بیشتر مهارت دارم تا اینکه یه کتاب دیگه (حتی اگه به زبان مادریم باشه) رو ترجمه کنم. من خیلی روی این موضوع حساسیت دارم که مترجم باید نویسنده رو کامل بشناسه و در دنیای ذهنی اون زندگی کرده باشه تا بتونه به بهترین شکل ممکن مطلب رو از زبان نویسنده به یه زبان دیگه منتقل کنه. هر چند که هرگز این اتفاق به‌طور کامل رخ نمیده و همیشه موقع ترجمه یه چیزایی از قلم می‌افته و این تقصیر مترجم نیست.

من هیچ بیویی ندارم :۱

تو وبلاگ هم درباره‌ی من ندارم حتی

پاسخ:
به جای شماها من چنان درباره‌ای برای وبلاگم نوشته‌ام که دو سه ساعت طول می‌کشه خوندنش :))

الان رفتم واتساپ دیدم نوشتم:   سلام :)

قشنگه خودم خوشم اومد😅

پاسخ:
خوبه دیگه، سلام سلامتی میاره

بزار ببینم درست متوجه شدم !🤔

من کتاب انتخابی دردانه رو توی سایت طاقچه سفارش بدم(میتونم اضافه کنم) خب این مستلزم اینه ک من با کارت‌ام از این سایت خرید کنم ! 😮 نوچ 😛

خدا خیرت بده دختر ! 

"قبول" من یک جایزه ب دردانه بدهکارم ـــــــــــــــــــــ امضا   🧐

برای پاراگراف آخر هم درگوش‌ات میگم 😉🌹

پاسخ:
آره درست متوجه شدید. موقع خرید کتاب از این سایت، وقتی گزینۀ هدیه رو می‌زنیم، لینک کتابو می‌ده و اون لینکو میشه به هر کی داد تا کتابو اضافه کنه به کتابخونه‌ش.

عکس جغدو فکر کنم یه جایی آپلود کردید و لینکشو دادید که دانلود کنم. ایمیل نزدید تا حالا. اینباکسمو چک کردم. به اسم شما چیزی ندارم. طبیعیه که نداشته باشم. چون که بعیده ایمیلمو بهتون داده باشم. چرا که من با ایمیلم هم مثل شماره‌م برخورد می‌کنم و راحت به همه نمی‌دم :| :)))

پس فراموش نکنیم که دردانه یه کتاب از شما طلب داره ^-^
۲۰ دی ۰۰ ، ۱۲:۵۸ مصطفی فتاحی اردکانی

چه پست خوبی، باعث تکاپو در محیط بلاگ شد

در مورد دیدن و جواب ندادن بنده شهره شهرم. نه اینکه نخوام جواب بدم. نه. فقط بعضی وقت ها دنبال یه جواب بهتر می گردم و میذارم که بعدا با حوضله جواب بدم که یادم میره. بعضی وقت ها درگیر کاری ام و نمی تونم جواب دم و بعدا یادم میره. بعضی وقت ها نمی تونم یعنی واقعا جوابی ندارم که بدم و بازم یادم میره در کل یادم میره.

واتس آپ : با جوانان کارها دشوار نیست

پاسخ:
من در چنین مواقعی همینایی که گفتید رو می‌گم به طرف. مثلاً یه جواب کوتاه می‌دم و می‌گم بعداً مفصّل می‌گم. یا می‌گم الان خیلی گرفتارم و بعداً بررسی می‌کنم. خلاصه یه واکنشی نشون می‌دم. هیچی هم به نظرم نرسه لااقل می‌گم «چی بگم والا»
۲۰ دی ۰۰ ، ۱۸:۰۷ علی‌رضا گ

تلگرام: خدایا شکرت که مداد و کاغذ را آفریدی.

واتساپ: صد بار اگر توبه شکستی، بازآ.

روبیکا: کیستم من؟

پاسخ:
آخ آخ روبیکا و سروش یادم نبود. من این روبیکا رو نصب کرده که به پارسا رأی بدم تو عصر جدید. بعدش لاگ‌اوت کردم. الان رفتم تو بیوم نوشتم اگر پیامی دارید از طریق تلگرام یا واتساپ بفرستید. و دوباره خارج شدم.
سروشم فکر کنم وقتی تلگرام فیلتر شد نصب کردم ولی استفاده نمی‌کنم و لاگ‌اوته اونم. الانم هر چی تلاش می‌کنم وارد شم تو بیوش بنویسم اگر پیامی دارید از طریق تلگرام یا واتساپ بفرستید وارد نمیشه :|
۲۳ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۴ جوهر سپید

بیوی من یا بی‌محتواست یا واقعاً کلمه‌ی "بی‌محتوا"

پاسخ:
چه جالب! محتوایی داره که اون محتوا بی‌محتواست.

سلام بر نسرین خانم عزیز

من چون کمتر آنلاین می‌شم متاسفانه پیام‌ها رو دیر می‌بینم و جواب میدم. البته بیشتر به این علته که معمولا کسی توی فضای مجازی کار فوری باهام نداره.

+ تلگرام ندارم، بیوی واتساپم خالیه.

پاسخ:
سلام
مثل یکی از دوستام که اگه کار فوری داشته باشم باید زنگ بزنم بهش.