۱۶۳۵- یه دختری دیدم همتا نداره مادر، من زن ندارم مادر
سهشنبه تو فاصلۀ بین دوتا کلاسم (کلاسِ استاد شمارۀ ۱۸ که ۸ تا ۱۰ صبحه و کلاس انفرادیِ استاد شمارۀ ۱۷ که ساعت ۱ شروع میشه تا هر موقع صحبتمون تموم بشه) هفتادوهشتمین خرید سوپرمارکتیمو با سفارش پنجتا دونه تن ماهی و یک عدد سس کچاپ ثبت کردم و زمان تحویل رو بین یازده تا یک تنظیم کردم که با کلاسام تداخل نداشته باشه. حدودای یازده گوشبهزنگ و چشمبهدر و کارتبهدست و چادربهسر! منتظر پیک بودم. خریدای اُکالا رو آنلاین پرداخت نمیکنم چون اولین باری که ازش خرید کردم و اینترنتی پرداخت کردم آدرسو پیدا نکرده بودن و نیاورده بودن و ده روز بعد پولمو به حسابم برگردوندن. اینجوری شد که از اون موقع دیگه پرداخت در محل میزنم که اگه اومدن و آوردن کارت بکشم. ولی خریدای اسنپفود و اسنپمارکتو آنلاین پرداخت میکنم چون که همیشه میارن و نیارن هم میدونم که همون لحظه که زنگ میزنن و خبر نیاوردنشونو میدن پولو برمیگردونن. معمولاً برای اسنپیا درو باز میکنم میگم بذارن تو و برن و نمیبینمشون، ولی برای اینا چون باید کارت بکشم، حتماً خودم باید برم پایین و هر بار یا اون پسر لاغره که بهش میخوره تازه هیژدهو تموم کرده میاد یا اون آقاهه که یه بار موقع اذان اومده بود و باد صباش اذان پخش کرد.
یازده و هفت هشت دقیقه گذشته بود که زنگ زد که رسیدم و دم درم. جَلدی پریدم پایین و درو باز کردم و سلام کردم و دیدم بر خلاف عادت مألوف پیکهای اُکالا که از ماشینشون پیاده نمیشن، پیاده شده و کارتخوان دستشه و با دکمههاش ورمیره و یه خانوم مسن هم صندلی جلو نشسته. همونی بود که یه بار موقع اذان اومده بود و باد صباش اذان پخش کرده بود. ماشینو تو یه زاویهای نگهداشته بود که من پلاک عقبشو میدیدم و پشت ماشین به من بود. خانومه برگشت عقب و چشمتوچشم شدیم و بعد برگشت جلو. آقاهه هم کارتخوانبهدست زیر لب یه چیزایی میگفت که از بین اون چیزا کلمات هنگ و قطع رو تشخیص دادم و فهمیدم که مشکل فنی پیش اومده و باید منتظر بمونم تا حل بشه. همینجوری که منتظر بودم کارتخوان درست بشه با خودم گفتم لابد مامانش جایی کار داشته و گفته بیا تو مسیر تحویل سفارشا تو رو هم برسونم. یا اینکه مامانه حوصلهش سر رفته و گفته بیام باهم سفارشا رو تحویل بدیم که یه هوایی هم بخورم. سعی میکردم بد به دلم راه ندم و حدسای دیگه نزنم :دی. چند دقیقه گذشت و من همچنان داشتم فرضیهسازی میکردم و رد یا اثباتشون میکردم که اگه نیت دیگهای داشتن از کجا مطمئن بودن که حتماً من میرم تحویل بگیرم و اصلاً کی تو رو میگیره با این اخلاقت؟ قیافۀ مامانه رو کامل نمیدیدم ولی پسره داشت با دستپاچگی و استرس هی پشت کارتخوانو باز میکرد و میبست و هی با دکمههاش ورمیرفت و منم غرق در بحر تفکر، دم در، چادربهسر، خیره به آسفالت کف کوچه معذب و ساکت وایستاده بودم و هر از گاهی هم از آینۀ بغل مادرشو نگاه میکردم و با کلافگی از خودم میپرسیدم ینی باتریش تموم شده؟ برم باتری بیارم براش؟ اگه شارژیه، اینجا پشت در برق هست، بگم بزنه به برق؟ کاش شال و مانتو میپوشیدم الان همسایهها منو با چادر میبینن زشته. بگم بذاره منم یه نگاهی بهش بندازم ببینم چشه؟، شاید تونستم درستش کنما. اگه کارتخوانا با وایفای هم کار میکنن اینترنت گوشیمو باز کنم وصل شه به گوشیم؟ مطمئنم ریاستارت بشه درست میشه. اصلاً حالا که اومده و آورده، به جای پرداخت در محل روش پرداختو ویرایش کنم آنلاین بدم بره؟ ببین حالا که فکرشو میکنم میبینم خیلی هم تن ماهی و سسلازم نیستیم. میشه مرجوع کنم برم پی کارم و این مختصات پرالتهاب رو ترک کنم و رها شم از این افکار؟
و بالاخره کارتخوان درست شد و همزمان با کشیدن کارت، منم یه نفس راحت کشیدم.
عنوان یه بخشی از یه آهنگه که نمیدونم کی خونده. تو سرم میچرخید، گفتم بذارمش برای عنوان.
این بین فقط برام سوال شد که همسایهها با چادر ببیننت زشته؟ 🤔