۱۶۲۵- از هر وری دری، منتخب خوانندگان، سری ششم
پنجاهتا از یادداشتهای منتشرنشدهای که تو وُرد نوشته بودمو شمارهگذاری کردم. و ازتون خواستم یه عدد از ۱ تا ۵۰ بگین. تو هر پست پنجتا از یادداشتهای منتخب شما اینجا منتشر شد. این بار، یادداشتهای شمارۀ ۱۶ و ۳۳ و ۴۱ و ۳۵ و ۳۹ انتخاب شدن. این یادداشتها رو تو این یکی دو سال اخیر تو یه فایل ورد موسوم به «خب که چی» نوشتهام.
۱۶. بعضیا اعتقاد دارن اگه پسر، مخصوصاً پسربچه هوس خوراکی کنه حتماً تحت هر شرایطی هر موقع از شبانهروز باشه زیر سنگ هم که شده باید تهیه بشه و یهجوری با قضیه برخورد میشه چنان که گویی زن باردار ویار کرده باشه. یکی از اقواممون تو حیاطشون درخت انگور دارن. و میدونیم که با برگ درخت انگور دلمۀ برگ مو درست میکنن و دلمه هم جزو غذاهای موردعلاقۀ بعضیاست و مخصوصاً تو شهر ما خیلی طرفدار داره این غذا. اصلاً اسمشم ترکیه. از دُلماخ (پر شدن) میاد. نصفشب نوۀ همسایهشون (البته این فامیل ما این سر کوچه هستن و این همسایهای که میگم اون سر کوچه) هوس دلمه میکنه. این وقت سال هم همۀ برگها حداقل تو شهر ما زرد و خشک شدن و به درد دلمه نمیخورن. مامانه رو فرستاده بودن دم خونۀ این فامیل ما که پسرمون هوس دلمه کرده و باباش میگه تو رو خدا یه کم برگ مو به ما بدید. پولشم هر چقدر بشه میدیم. اینا هم درخته رو نشونشون داده بودن و گفته بودن برگاش خشک شده و زرده. ولی از اونجایی که کسی که هوس دلمه کرده پسره و نباید به هوس کردن پسر «نه» بگی و حتماً تحت هر شرایطی هر موقع از شبانهروز باشه زیر سنگ هم که شده باید تهیه بشه، اومدن فکر کردن و گفتن حالا چی کار کنیم برای نوۀ همسایه؟ و از فریزرشون یه ظرف دلمۀ آماده درآوردن بردن براشون. حالا اینا نیتشونو گذاشتن خیرات امواتشون ولی من وقتی قضیه رو شنیدم بهقدری حرص خوردم و میخورم که حد نداره. اولاً که نباید بین هوس دختر و پسر فرقی باشه. هوس هوسه دیگه. ثانیاً پدر و مادر چرا باید دلبندشونو طوری تربیت کنن که هر چی دلش خواستو به زبون بیاره و تحت هر شرایطی زمین و زمانو به هم بدوزه و دست از طلب ندارد تا کام وی برآید یا تن رسد به دلمه یا جان ز تن درآید؟ بعد همین فامیلمون همسایۀ روبهروییشون یه پسر ششهفتساله داره. مامانه با افتخار میگفت بچهم نصفشب هوس حلوا کرده بود سریع پا شدم براش حلوا درست کردم. این چه طرز تربیت کردنه؟ لااقل تا صبح صبر کنن. بعد همینا بزرگ شن انتظار دارن انتظاراتشون روی شتر هم برآورده بشه. یه کم روی نفس امارهتون کار کنید خب.
۳۳. اگه یه بار دیگه به دنیا اومدم مقالۀ پایاننامۀ ارشدمو میفرستم برای مجلۀ دانشگاه اسبق، نه سابق.
۴۱. یه فیلم ترکی که اسمش یادم نیست میدیدم. با زیرنویس فارسی. طرف خیلی عصبانی بود. دوستش میخواست آرومش کنه، گفت آروم بمیر. اُل به زبان ما ینی باش، ئول ینی بمیر. مترجم، اُل (باش) رو ئول ترجمه کرده بود. و خب اشتباه کرده بود. و سؤالی که پیش میاد اینه که چرا تو زبان ما مفهومِ باش و نباش انقدر شبیه هم تلفظ میشن.
۳۵. یه نوع تلگرام هست که میگه طرف شمارهتو ذخیره داره یا نه. تو مخاطبا جلوی اسمش یه علامتی هست. اون نباشه ینی جزو مخاطباش نیستی. تلگرام من اون تلگرام اصلیه و نشون نمیده اینو. چند وقت پیش موبوگرامو در حد چند ثانیه نصب کردم که اون قسمتشو ببینم. بعد پاکش کردم. خیلیا تا همین سه چهار سال پیش شمارهمو داشتن. پیام میدادن، حتی زنگ میزدن. موقع چک کردن لیست مخاطبام و اینکه شمارهمو دارن یا نه حقیقتاً دلم گرفت. با خودم گفتم لابد گوشیشونو عوض کردن و شمارهم پاک شده. ولی پیش اومده که دوستام از طریق ایمیل یا حتی وبلاگ، یا به واسطۀ دوستان مشترک بهم پیام دادن و گفتن که شمارههای گوشیشون پاک شده و مجدداً شمارهمو گرفتن. الان روی سخنم با اون عزیزان دلم هست که با اینکه کلی راه ارتباطی مثل ایمیل و وبلاگ و اینستا ازم دارن ولی نه فقط شمارهم که حتی خودمم از ذهنشون پاک شدم و شمارهمو میخوان چی کار اصلاً.
۳۹. یه بلاگر بود به اسم لئو. هفتهشت سال پیش، قبل از انهدام بلاگفا. وبلاگش خیلی وقته که تعطیله. یه روز پست گذاشت و از خوانندههاش خواست لبخنداشونو براش بفرستن. عکسا رو گذاشت کنار هم و این تصویرو ساخت. من از سمت چپ، ستون اول، پنجمیام. بعضی از خوانندهها خودشونم بلاگر بودن. نمیدونم لبخند شما هم بین اینا هست یا نه، ولی حتم دارم خیلیاشون الان وبلاگهاشون تعطیله. بعضی وقتا منم به سرم میزنه لبخنداتونو جمع کنم تو یه قاب و یادگاری نگهدارم. شاید یه روز بعد از برداشتن ماسکهامون این کارو کردم. هر چند، بشخصه چشمو بیشتر از لب دوست دارم.
فعلاً شمارۀ جدید نگین؛ ترم جدیدمون شروع شده و درگیر رفتن و موندنم. میخوام از زمان حال بنویسم. بعداً سر فرصت دوباره یادداشتهای منتشرنشده رو منتشر میکنم.
واقعا این نگاه مردسالاری که هر چقدر هم توی جامعه کمتر میشه باز هم در مردها کم نمیشه!!! و پسران نسلهای جدید هم این نگاه رو دارن از همین تربیتهای غلط میاد.