۱۶۰۵- بِبُرد از من قرار و طاقت و هوش
از اون عکسهاست که هر موقع نگاش میکنم نیشم تا بناگوش باز میشه. اتفاقاً تو عکس هم نیشم تا بناگوش بازه. دو ماه پیش که اوضاع ظاهراً یا واقعاً کمی بهتر از حالا بود پا شدیم و با رعایت شیوهنامههای بهداشتی و فاصلۀ فیزیکی و ماسکبهصورت رفتیم شاهگلیای که دو خیابون اونورتر و همین بغل گوشمونه ولی بهلطف کرونا دو سالی میشد که ندیده بودیمش. گفتم شاه؟ زبونم نمیچرخه به ائلگلی. اصلاً این شاه که اون شاه نیست که اسمشو عوض کردن گذاشتن ائلگلی. شاهش شاه صفویه. شاه، شاهه به هر حال؟ چه میدونم. جای مرادِ سنگیمو عوض کرده بودن. بهنظرم قبلاً روبهروی عمارت بود. شایدم من اشتباه میکنم. به هر حال از روبهروی ساختمان اداری پارک پیداش کردم. اونورِ عمارت. هنوز همونقدر بیاحساس و عصاقورتداده بود که قبلاً. گفتم ای یار بیا باهم عکس بگیریم که بماند به یادگار. اعتنایی نکرد. از نگاه عمیق و متمرکز روی کتابش معلومه قصد ادامۀ تحصیل داره فعلاً. نشستم کنارش و دستمو با احتیاط انداختم دور گردنش. نمیدونم این احتیاطم بابت ویروسهای کرونا بود یا از روی شرم و حیا. لبخند زدم. این لبخندهای پشت ماسک هم مسخرهن. بود و نبودشون به چشم نمیاد. با تصور تصویری که ساخته بودم لبخندم یهو خنده شد و نیشم تا بناگوش رفت. ماسکمو برداشتم که نیشِ تا بناگوش رفتهم هویدا باشه تو این اثر پرمعنا و مفهوم.
شنبه و صبح رو برای گردش انتخاب کرده بودیم که خلوتترین روز و ساعت از روز باشه. ولی همون شنبه صُبِشم از اقصی نقاط کشور اومده بودن. تازه آدرس سایر اماکن تفریحی و تاریخی و فرهنگی و سیاحتی و زیارتی و بازارها رو هم میپرسیدن از آدم. مسافرای تنهایی که گوشیشونو میدادن ازشون عکس بگیریم از کادربندی و انتخاب زاویهم راضی بودن. دستامو بعد رفتم شستم البته. بعضی از این جاهایی که میپرسیدن کجاست و چجوری برن رو نمیشناختم. اسمشونم نشنیده بودم و باید گوگل میکردم. جاهایی که میشناختم هم خودم دو ساله نرفتم و نمیدونم هنوز سر جاشون هستن یا نه. تو نقشه نشونشون میدادم و میگفتم ولی کاش لااقل ماسک میزدید. خانومی ماسکشو از کیفش درآورد نشونم داد گفت دارم.
+ شنیدنی: حامد بهداد، دل و دین
یکی بزنه پس کلهی اقای مجسمه بگه این همه درس خوندی تهش چی شد؟ چشمهات رو باز کن اطرافت رو ببین خب😁