پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۴۹۴- یلدای نودویک

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۱۹ ب.ظ

از ترم پنجم که سال سوم کارشناسی باشه نقل مکان کردم به واحد ۴. واحد چهار، چهارمین واحدی بود که داشتم تجربه‌ش می‌کردم. هم‌اتاقی‌های جدیدم پریسا و میترا و الهام بودن. هر سه ورودی ۹۰ بودن و یه سال از من کوچیکتر. هر سه از تبریز بودن و هر سه مهندسی شیمی. پریسا هم‌مدرسه‌ایم بود و گویا قبلاً تو مدرسه از من جزوه گرفته بود. خودش می‌گفت. من چیزی یادم نمیومد. وقتی تصمیم گرفتم از واحد ۷۴ پست قبل برم، با خیلیا وارد مذاکره شدم که ببینم اخلاقم به اخلاقشون می‌خوره یا نه. یادم نیست این سه تا مهندس شیمی منو پیدا کردن یا من اونا رو پیدا کردم. اونا سه نفر بودن و دنبال نفر چهارم می‌گشتن که واحد چهارنفره بگیرن. واحدای چهارنفره از واحدای پنج‌نفره کوچیک‌تر بودن و بالکن نداشتن، ولی آروم‌تر و خلوت‌تر بودن. وقتی باهاشون هم‌اتاقی شدم، تازه فهمیدم زندگی مسالمت‌آمیز ینی چی. واحد ۴ به‌معنای واقعی کلمه بهشت بود. هرگز نه صدامونو روی هم بلند کردیم، نه دعوا کردیم، نه سر شلوغی و کثیفی بحثمون شد. هر کی به‌نوبت آشغالا رو می‌برد و برای تمیز کردن اتاق و آشپزخونه و سرویسا، توافق کرده بودیم که هر چند وقت یه بار از مستخدم‌های خوابگاه خواهش کنیم بیان این کارا رو انجام بدن و هزینه‌شو بدیم. هیچ وقت نه سر این هزینه‌ها بحثمون شد نه سر هیچ موضوع دیگه‌ای. بعضی وقتا هم خودمون بشور بساب داشتیم و چقدر روابطمون گرم و محترمانه بود. تو ساعت غذا خوردن بگوبخند داشتیم و بعدش دیگه انگار تو سالن مطالعه بودیم. یه همچین جایی برای من بهشت بود. چون رشتۀ من با اونا فرق داشت و یه سالم ازشون بزرگتر بودم و چون اتاق خوابمون بزرگ بود، توافق کردیم که من یه میز بذارم تو اتاق خواب و اونجا درس بخونم و اینا هم میز چهارمتریِ توی هال رو بین خودشون تقسیم کنن و اونجا درس بخونن. وقتایی هم که اونا خواب بودن و من شب می‌خواستم بیدار بمونم و درس بخونم، میز ناهارخوری آشپزخونه هم بود. و البته میز اونا هم بود. چقدر همدیگه رو مراعات می‌کردیم. یادمه وقتی فهمیدم میترا به گل حساسیت داره گلدونمو بردم گذاشتم تو حیاط خوابگاه. هندزفریای سوخته‌م رو هم می‌زدم رو دیوار. به‌نظرم این‌جوری خوشگل‌تر بود.



این مارمولکو از پشت پنجرۀ همین واحد کشف و ضبط کردم.



این قفسۀ کتابای من بود. تو آزمایشگاه هر آی‌سی‌ای که می‌سوخت، با اطلاع مسئول آزمایشگاه میاوردم می‌زدم به در و دیوار. چون که همچنان فکر می‌کردم خوشگل‌تر میشه اتاق.



یه نکتۀ جالب دیگه هم این بود که اون سه‌تا همه‌چیشون مشترک بود، از جمله جاقاشقی، ولی وسایل من جدا بود. خودم ترجیح می‌دادم وسیلۀ مشترک نداشته باشم با کسی. سمت چپیه مال منه. یه‌تنه بیشتر از اونا قاشق داشتم.



حالا که دارم سبک زندگی خوابگاهی رو می‌گم راجع به شستن لباس‌ها هم بگم. من هیچ وقت خودم نمی‌شستم لباسامو. ماشین لباسشویی داشتیم تو خوابگاه. این‌جوری جمع می‌کردم و هر ماه می‌بردم می‌دادم اونجا. مثل ماشین لباسشویی خونه بود. ولی هم‌اتاقیام چه قبلیا چه اینا و چه بعدیا ترجیح می‌دادن خودشون بشورن و لباساشونو نندازن تو ماشینی که همه ازش استفاده می‌کنن. من با اینکه وسواسم تو این چیزا بیشتر از اونا بود، ولی در توانم نبود هر ماه یه تشت بذارم جلوم این همه لباس بشورم.



اینم از میز یلدای نودویک. سومین شب یلدایی که کنار خانواده نبودم. البته برای هم‌اتاقیام دومین شب یلدا محسوب می‌شد. اونا یه سال از من کوچیکتر بودن. اون دسر سه‌رنگ کار خودمه. تو این جعبه‌های شکلات درست کردم. شکلاتاشو خورده بودیم و جعبه رو نگه‌داشته بودم که به‌عنوان قالب ازش استفاده کنم. چون ژله دوست نداشتم و ندارم همچنان، فکر کنم اون ژله‌های قرمز کار میترا بود. اون شیرینی بدون فر هم کار خودمه. انارها رو هم بچه‌ها دون کردن. هندونه هم نداشتیم.



سال بعد که ۹۲ باشه، ما بازم می‌خواستیم باهم باشیم. ولی چون مسئولین خوابگاه می‌خواستن بلوک ما رو بکوبن نوسازی کنن، دوتا بلوک رفتیم اون‌ورتر و در واحد ۲۸ سکنی گزیدیم.

از واحد ۴ کلی فیلم دارم. یکی از فیلما رو می‌خوام نشونتون بدم. آهنگی که روی فیلم گذاشتم ترکیه. اگه متوجه می‌شید که خوش به حالتون، ولی اگه متوجه نمی‌شید، با ترجمه کردن فکر نکنم حسش منتقل بشه. میگه گدنلره یاس ساخلاما گلنلره بل باغلاما گلن گیدجی بیرگون آغلاما کونلوم آغلاما. معنیش میشه برای اونایی که رفتن، عزا نگیر و غصه نخور، روی اونایی هم که دارن میان حساب نکن. اونی که میاد، یه روزی هم میره، پس گریه نکن. نمی‌دونم کی خونده که گوگل کنم. فایلی که خودم دارمو براتون آپلود می‌کنم [لینک آهنگ، ۳ مگابایت][لینک فیلم، ۲۷ مگابایت]. حجم فیلم واحد ۴ زیاده، اگه نتونستید دانلود کنید می‌تونید عکسای واحد ۲۸ رو ببینید. واحد ۴ و ۲۸ عین هم بودن به‌لحاظ معماری و چینش. تو این پست:

۹۹/۰۹/۲۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

الهام هم‌اتاقی سال سوم

میترا هم‌اتاقی سال سوم

پریسا هم‌اتاقی سال سوم

نظرات (۱۹)

۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۹:۴۵ فاطمه ‌‌‌‌

برام سوال شد که آی‌سی‌ها رو داری هنوز؟

پاسخ:
بله بله. تو یه جعبه گذاشتم و بعضی وقتا که می‌رفتم شریف بازم جمع می‌کردم میاوردم به کلکسیونم می‌افزودمشون.
۲۸ آذر ۹۹ ، ۱۹:۴۷ 1 بنده ی خدا

خدا از این اتاقا و هم اتاقیا نصیب همه بکنه.واقعا هم بهشت بوده. ولی میدونی من یکم برام سخته هم اتاقی غریبه پیدا کردن .یعنی حتی سال اخر هم که مجبور بودیم دونفر غریبه پیدا کنیم(چون بااشناها نمیساختیم در قالب هم اتاقی) واقعا وضعیت سختی بود ولی خب این پوین مثبتو داشت که واسه ماهایی که خیلی اهل اول کار صحبت کردن و اینا نیستیم،خوب بود.همون اول معضلاتو گفتیم و واقعا هم در صلح وصفا بودیم

پاسخ:
خبر بد اینکه تو پستِ بعد از بعدی! مجبور خواهم شد این بهشتو ترک کنم :(

از میز یلدایی 91 مشخصه کلا هم اتاقی و اون سال، سال باکلاس و ترتمیز و خفنی بوده :))

 

و یه چیزی. تو تخت بالا دوس نداری؟ میترسی؟ سختته؟ همش پایین بودی چون. و آیا قانون نانوشته ی خاصی تو خوابگاها هست که هرکی زودتر بیاد پایین رو برمیداره یا هرکی سال بالاییه یا هرکی زورش بیشتره یا هرکی مامانشو بیاره :| :))) یا هرچی؟ :دی

پاسخ:
بعضیا که حساسن کسی رو تختشون نشینه بالا رو انتخاب می‌کنن. اونایی که دیرتر می‌خوابن پایینو انتخاب می‌کنن. چون وقتی دارن از پله‌ها میرن بالا، پایینیه از خواب می‌پره اگه اونی که دیر می‌خوابه بالا باشه. من چون بیشتر رو تختم درس می‌خوندم، راحت‌تر بود که پایین باشم که هی بالا پایین نکنم اون پله‌ها رو. مژده و دنیز و ساناز چون مشکل پزشکی داشتن، اولویت با اونا بود که پایینو انتخاب کنن. در کل برای من فرقی نمی‌کرد کجا باشم. 
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۰:۴۵ 1 بنده ی خدا

حیف واقعا
+از پستای خوابگاهیت میشه یک آموزش چگونه در خوابگاه زندگی کنیم درآورد

پاسخ:
چگونه در خوابگاه زنده بمانیم :))
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۰:۵۹ فاطمه ‌‌‌‌

ایول! منم یه چیزایی از اون دوره نگه داشتم. حالا قطعه‌ی الکترونیکی نبوده برا ما. ولی مثلا تو آزمایشگاه مقاومت مصالح یه قطعه‌ی استوانه‌ی شکلو تحت پیچش شکوندیم! اونو نگه داشتم :)) یا اولین قطعه‌ای که تو کارگاه ساختیم رو. به هیچ کارم نمیان ولی آدم دلش می‌خواد نگه داره :)

پاسخ:
من از دوران راهنمایی و دبیرستان هم چندتا گچ نگه‌داشتم

با این که دو سه باری که تو خوابگاه موندم، همه‌ش در حال لحظه‌شماری برای برگشتن به خونه بودم، ولی دلم خوابگاه خوات الان:\

پاسخ:
من ولی حتی برای این واحد بهشت هم دلم تنگ نمیشه. اگه ماشین زمان داشتم ترجیح می‌دادم برگردم دانشکده نه خوابگاه
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۱:۰۶ سها (اسم مستعار)

اینا که همه تکراریه.. قبلا گذاشتی..

پاسخ:
می‌دونم. بیشتر برای خواننده‌های جدید گذاشتم. البته حرف‌هایی هم که زدم قبلاً نزدم با این صراحت.

امسال را چگونه یلدا بگیریم کرونا خونت ویران ک خانه ویران کردی همه را 

پاسخ:
با تماس تصویری و از راه دور
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۲:۲۱ گیسو کمند

چقدر مرتب و تر تمیز. راستی همیشه برام سؤال بود که چرا نسرینی که حتی قوری چای جدا داره لباسهاشو تو لباسشویی مشترک میشوره که خب خدا رو شکر امشب از گمراهی دراومدم. سفره ی یلدای این سال از همه ی قبلیا قشنگتر بود :)

راستی همین واحد بود که بهت میگفتن چرا از چای قوری ما نمیخوری و مثل اقلیم کوردستان :))))  اقلیم جدا داری و قوری چاییت از ما جداست؟

پاسخ:
ببین روال استفاده از ماشین لباسشویی خوابگاه شریف این بود که لباسای کثیفتو با پودر ماشین لباسشویی و دویست تومن پول (اون موقع دویست تومن، پول یه وعده غذا بود!) بذاری پشت در اتاق لباسشویی و خانوم مسئول بیاد برداره بندازه تو ماشین و بعدش بریزه تو همون کیسه و پولو برداره و کیسه رو بذاره پشت در. ولی من یه موقعی می‌رفتم که خانومه اونجا باشه و به بهانهٔ کمک، خودم لباسامو می‌نداختم توش و سر موقع می‌رفتم خودم برمی‌داشتم. بعدها هم باهاشون صمیمی شدم و کلید اونجا رو بهم دادن (در واقع جای کلیدو بهم گفتن) که هر موقع لازم داشتم خودم برم بندازم تو ماشین :دی
ولی حالا اگه دیر می‌رسیدم و خانومه خودش لباسامو بیرون می‌کشید  از تو ماشین هم مشکلی نداشتم. 
تو دورهٔ ارشد هم لباسشویی مسئول نداشت. خودم می‌رفتم می‌نداختم توش.

نه اون خاطره برای دورهٔ ارشد بود. البته من از ترم اول کارشناسی تا ترم آخر ارشد، همیشه همه چیم جدا از بقیه بود.

توجه کردی هر خوابگاهی می‌رفتی مسئولین نوسازی و بازسازی خوابگاه‌ها تصمیم می‌گرفتن بکوبن و از نو بسازنش؟ :))

 

 

من شش سال تخت بالایی بودم ( به جز یک ترم که چون ارشد پنج ترم خوابگاه بودم میشه همون شش سال). دلیل زیاد داشت ولی یکی اینکه دوست دارم قبل از خواب خیالبافی کنم و منظره‌ ی بسته‌ی تخت پایین اون حس رو نداشت. یه مزیت فوق‌العاده‌ی تخت بالا اینه که کسی به ویژه مهمون اتاق، روی تختت نمی‌نشینه، با لباس بیرون به بالشت تکیه نمی‌ده و همیشه تمیز و منظمه. فقط باید یه سری تجهیزات دم دستت باشه که در صورت نیاز هی نخوای بری پایین مثلا سه راهی برق که دکمه خاموش روشن داشته باشه، آینه کوچک دیواری، جعبه دستمال کاغذی و یه سطل زباله کوچک که من با جعبه دستمال خالی می‌ساختم و یه کیف کوچولو حاوی وسایل مورد نیاز و کمی خوراکی خشک :)

پاسخ:
ببین حتی ترم آخر، من داشتم وسیله‌هامو جمع می‌کردم برم خونه، کارگرا پشت در با کلنگ وایستاده بودن من برم بیرون اینا بیان تو تخریب و نوسازی کنن. ترم آخر بلوک ۱۳ بودم، واحد ۱۴۴. همون واحد ترم ۲. تعریف می‌کنم چرا سر از اونجا درآوردم.
تخت پایین هم مزیتش این بود که زیرش می‌تونستی خرت و پرتاتو بذاری. ما البته زیر تختو نصف نصف تقسیم می‌کردیم
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۲:۲۹ تسنیم ‌‌

خب لباسا شکل و فرمشون رو به مرور از دست نمی‌دادن تو اون حالت فشرده‌ی یک ماهه؟

پاسخ:
نه، من لباسای کثیفمم تا می‌کردم می‌ذاشتم تو کیسه
۲۸ آذر ۹۹ ، ۲۲:۵۰ امیررضا ...

توی یکسری از عکس ها نظم داره موج میزنه :///
چرا تو خوابگاه پسرونه همچین کیفیتی وجود نداره؟

پاسخ:
خوابگاه پسرانهٔ مرتب و منظم هم وجود داره. ولی کمه. 
مسئولین خوابگاه می‌دونستن هر جا من باشم اونجا مرتبه. لذا، هر موقع وزرا و سران کشور میومدن بازدید، هدایتشون می‌کردن سمت واحدی که من اونجام.

در راستای اون چیپا، الان یهو اینو دیدم، گفتم بیام اینجا هم ارائه‌ش بدم:))

لینک!

پاسخ:
منم یه جعبه تو همین ابعاد دارم

خدایی بعد دیدن عکسا باید گفت خوابگاهای قبل تو همه سوء تفاهم بود :)

باید گفت بابت این ترم و لباسشویی نظرکرده بودین :) برام سوال بود که چرا هفته به هفته لباسارو نمی‌بردین که احتمال دادم ظرفیت لباسشویی زیاد بوده و نمی‌صرفیده همچین چیزی

 

پاسخ:
یه نفر آدم مگه چقدر می‌تونه در طول یک هفته لباس کثیف تولید کنه؟ :))

داشتم کامنت طویله مینوشتم یهو دیدم پست شد! تصمیم گرفتم پستش کنم.

پاسخ:
به تصمیمت کی جامۀ عمل می‌پوشونی؟ منتظرم :دی

سلام 

من آموزش اون دسرو می خوام😊😅 اگه لطف کنید

پاسخ:
سلام
اون زرده که کاسترده. پودر آماده داره. قرمزه ژله اناره. اونم پودرش آماده هست. اون یکی رو با نشاسته و شکر و تخم‌مرغ و شیر درست کردم. اونجا پودر کاکائو قاطی نشاسته کردم، تو این لینک سفیدشو درست کردم:

آخ جون پشمک تربزه :d

عکس اتاق تختها منو یاد خوابگاه دانشگاه کاشان انداخت دقیقا عین همین هم تختها هم پرده هم چیدمان.

چقدر لباس فکم افتاد:d

پاسخ:
اون ترم انقدر کتاب و لباس و کیف و کفش برده بودم که موقع برگشتن به خونه واقعاً اشکم درومده بود. بس که اتاقمون مرتب بود، هی می‌دیدم جای خالی دارم هی از خونه وسیله میاوردم پر می‌کردم کمدا رو.
آره پشمکا ازآب‌گذشته بودن
۲۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۴۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

مارمولک نگون بخت😶😐 کشتینش؟😨

همکار، همکلاسی، هم‌خوابگاهی خوب نعمتی هست اصلا، بگو بخند😯

پاسخ:
نباید می‌کشتم؟ :)) البته یادم نیست با چی کشتم که اثر ضرب و جراحت رو بدنش نیست اصلاً :))
۲۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۵۲ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

مارمولکی بود اسمش رو گذاشته بودم ماری بهش  غذا هم می‌دادم😂

خب، ما ایجو چیزای رو زنده می‌گیریم  بعد پرتش می‌کنیم فضای بیرون، هر کی روشی داره دیگه😊

پاسخ:
فکر کنم با اسپری خفه‌ش کردم :|
به‌نظرم اومده بود داخل اتاقمون