۱۴۶۰- سیگارهای بهمنش را دوست دارم (۲)
یکی از دانشگاهها وبینار داشت و از دانشجوهای سراسر کشور دعوت شده بود که شرکت کنن. استادی که تو این جلسه قرار بود صحبت کنه استاد موردعلاقهم بود. درسی باهاش نگذروندم، ولی اخلاق و منش و برخوردشو دوست دارم و تخصصش رو هم. بعد از اینکه صحبتهاش تموم شد، زمانی رو اختصاص داد به دانشجوها که سؤالاتشونو بپرسن. شمارۀ همراهش رو هم داد و گفت همهتون میتونید هر روز از فلان ساعت تا فلان ساعت زنگ بزنید و راجع به مسائل درسی باهم صحبت کنیم. با دقت و مهربانی به سؤالات بچهها جواب میداد. یک آن دیدم سیگاری درآورد و روشن کرد. جا خوردم. همۀ اون یک ساعتی که در حال پاسخگویی بود، به سیگار گذشت. تموم که میشد بعدی رو روشن میکرد. اولین بارم بود سیگار کشیدنشو میدیدم. اما همچنان استاد موردعلاقهم بود. بعضی از کارها هستن که من انجامشون نمیدم و به انجامشون علاقهمند نیستم. یا عقایدی وجود دارن که من باهاشون مخالفم. تبعاً از کسانی هم که اون کارها رو انجام میدن و اون عقاید رو دارن هم خوشم نمیاد. باهاشون ارتباط نمیگیرم و اگر هم بهاجبار در ارتباط باشم همون یه کار و یه عقیده بهونۀ خوبیه برای فاصله گرفتن ازشون و اینکه ازشون بدم بیاد و اگر بدم میاد بیشتر بدم بیاد. لزوماً هم کارهای زشت یا نادرستی نیستن. ممکنه یه کار معمولی و حتی خوب باشه که من باهاش حال نمیکنم. ترجیح میدم جز همین سیگار کشیدن مثال دیگهای نزنم. چون الان صحبتم سر اینکه چه کارهایی رو دوست ندارم و با چه عقایدی مخالفم و کیا اون عقایدو دارن و اون کارها رو انجام میدن نیست. مسئله اینه که یه عده هم هستن که بیشتر از بقیه دوستشون دارم و اونا به این عقایدی که باهاشون حال نمیکنم پایبندن. و فعالیتهایی دارن که من ازشون بدم میاد. اینجاست که دچار تناقض میشم. نمیدونم همچنان اون افراد رو دوست داشته باشم یا چون طرف داره کاری که دوست ندارمو میکنه ازش بدم بیاد. کما اینکه از بقیهای که اون کارو میکردن هم بدم میومد. ممکنه کار، کار خوبی باشه، عقیده، عقیدۀ درستی باشه و بهنفعتم باشه. ولی الان بحث سر نفس و ماهیت اون کار نیست. بحث سر تغییر دیدگاه ما نسبت به اون کار هست. بحث سر این بیمنطقیه. تازه مسئله وقتی پیچیدهتر میشه که اون افراد رو خیلی فراتر از حد معمول و میانگین دوست داشته باشم و بهنوعی مریدشون باشم. اینجور مواقع کمکم حس بدم نسبت به اون عقیده یا فعالیت رو از دست میدم و بهمرور منم همرنگشون میشم. باهاشون همراهی میکنم. تأثیر میپذیرم. اینکه سیگار دست کی باشه نظرمو نسبت به سیگار تغییر میده و هیچ منطقی هم پشت این تغییر دیدگاهم نیست. این ترسناکه.
انشاءالله متوجه هستید که سیگار کشیدن مثالی بود برای تقریب ذهنتون. لذا توصیه میشود کامنتهاتون حول محور سیگار نچرخه.
خوب به نظرم یکی از اصول اولیه تبلیغات همینه و استفاده از سلبریتیها در تبلیغ کالا به همین علته...