۱۳۶۲- حُبُّ الشیء یُعمی و یُصم
چند روز پیش، من و مامان هر کدام یک مانتو از دیجیکالا سفارش دادیم. قبل از سفارش، تکتک مانتوها را با وسواس تمام بررسی کردیم و مشخصاتشان را خواندیم و تصمیم گرفتیم و انتخاب کردیم. من از لحظۀ پرداخت بیصبرانه منتظر مانتوی عزیزم بودم و هی عکسش را نگاه میکردم. لحظهشماری میکردم برای وصال محبوبم. مامان اما چپ میرفت میگفت به خرید اینترنتی اعتباری نیست و راست میآمد میگفت به خرید اینترنتی اعتباری نیست. مینشست میگفت پرو نکرده از کجا بدانم اندازۀ تنم میشود و بلند میشد میگفت پرو نکرده از کجا بدانم اندازۀ تنم میشود. من همچنان خیره به عکس مانتوام بودم که گل سرخ و سپیدم کی میایی بنفشه برگ بیدم کی میایی تو گفتی گل درآید من میایم وای گل عالم تموم شد کی میایی. مأمور پست آمد و مانتوها را آورد. پوشیدم و رفتم جلوی آینه. ذوق کردم و عکس گرفتم و برای خالهها و عمهها فرستادم و در حالی که هنوز ذوق میکردم گذاشتمش داخل کمدم. مامان اما داشت دکمههای مانتواش را بالا پایین میکرد و میپرسید آستینش بلند نیست؟ بهنظرت دکمۀ آخری بد دوخته نشده؟ اینجا را ببین. چروک است. یقهاش بد دوخته شده و بد تا خورده. اینجا هم باید دکمه میگذاشتند. دکمههایش را دوست ندارم. آستینش را هم. بدهم دکمههایش را عوض کنند؟ نخکش هم شده پایینش. بدهم کوتاهش کنند؟ من اما در فکر این بودم که اولین بار کجا بپوشم این دلبر را. گفتم میخوای مرجوعش کنیم؟ عیبهایش را یکییکی بگو بنویسم برایشان. مانتوی مامان مرجوع شد. آمدند و بردند و پولمان را هم پس دادند. بعد مامان آمد سراغ مانتوی من که بده ببینم یک موقع عیبی ایرادی چیزی نداشته باشه دلبرت. داشت موشکافانه بررسیاش میکرد که گفتم من دوستش دارم. انقدر دوستش دارم که اگر عیبی هم داشته باشه نمیبینم. و سپس دلبر نازم رو گرفتم گذاشتم توی کمد.
عنوان: علاقۀ شدید به چیزی آدمی را کور و کر میکند.