عید تا عید ۳۴ (رمز: ب**) کجا بمونم
این یکی دو ماهی که تهران میرفتم و برمیگشتم بیشتر از رفت و برگشت، اونجا موندنا اذیتم کرد. فامیلای تهران و کرج یه مدت تبریز بودن و خونۀ اونا نمیتونستم برم. خودم که خوابگاه نداشتم، خوابگاه دوستامم محدودیت داشت و بنیاد سعدی هم از تنهایی میترسیدم. تو خوابگاه یا بنیاد مشکل غذایی هم دارم. بالاخره تا یه حدی میتونم شام و ناهار مهمون دوستم باشم یا بیرون غذا بخورم.
بعد از عروسی مریم رفتم خوابگاه نگار. جمعه هم بعد از دورهمی رفتم کرج خونۀ پسردایی بابا. تازه از تبریز اومده بودن. فکر میکردم شنبه هم پایاننامهمو تحویل استادهام میدم و برمیگردم تبریز. ولی استاد مشاورم برای دوشنبه وقت داشت و مجبور بودم تا دوشنبه بمونم تهران. فرهنگستانم که اون هفته کلاً تعطیل بود. پس مجبور بودم تا هفتۀ بعدش بمونم تهران. کجا؟ دخترخالۀ بابا هم از تبریز برگشته بود و حالا دیگه تهران بودن. گفت بیا خونۀ ما. با اینکه بچه ندارن و با دخترخاله خیلی راحت و صمیمیام، ولی از همسرش خجالت میکشیدم. رفتم خونهشون، ولی صبح میرفتم شریف و شب دیروقت برمیگشتم خونهشون که حداقل ناهارو راحت باشن. فرهنگستان تعطیل بود و تو اون موقعیت، شریف تنها پناهگاه من بود. میرفتم و مینشستم تو مسجد یا سالن مطالعه و تغییراتی که استاد مشاورم دوشنبه بهم گفته بود رو روی پایاننامهام اعمال میکردم.
ظهرا بیرون یه چیزی میخوردم و زحمت شام و صبونهام دیگه با دخترخاله بود. مشکل جای خوابم هم حل شده بود. چه مشکل دیگهای داشتم؟ بله؛ لباس. من به هوای اینکه پنجشنبه میرم و شنبه برمیگردم، برای این سه روز تدبیر اندیشیده بودم نه یازده روز. یه دست لباس خونه برداشته بودم که اونم تنم بود. شلوار راحتی هم برنداشتم کلاً. گفتم کسی با سه روز شلوار لی پوشیدن نمرده و الکی کیفمو سنگین نکنم. فقط یه مانتو شلوار و روسری دیگه برداشتم برای عروسی و لباس عروسی و همین.
اینجا اون اپ فیدیلیو بهکارم اومد. به چه کارم اومد؟
اون اپه یادتونه معرفی کردم گفتم اسم و آدرس رستورانها و کافهها و قنادیا رو داره؟ بعد اگه راجع به این مکانها نظر بدی یا عکسشونو بذاری یا اگه اسمشون تو لیست نباشه معرفیشون کنی، بهت امتیاز هم میده. من ۶۱ هزار امتیاز داشتم و میتونستم با امتیازام از فروشگاه فیدلیو خرید کنم. هر کدوم از این تیشرتا ۳۰ هزار امتیاز میخواست. قبل از اینکه برم تهران با امتیازام دو تا تیشرت خریدم. بعدش زنگ زدن آدرس خونه رو خواستن که بفرستن. وقتی گفتم تبریز، گفتن فقط ارسال به تهرانو داریم. گفتم خب شما آدرس بدین من بیام بگیرم. آدرسشون میرداماد بود. اون هفتهای که تهران بودم و لباس لازم داشتم اینا به دادم رسیدن. یکشنبه صبح رفتم گرفتم. و بازم امتیازامو جمع میکنم ازشون چیز میز بخرم. هیچ پولی هم بابت اینا نمیگیرن. حالا شما برو کلش بازی کن امتیاز جمع کن هی هویج بکار.
عکس تو مترو
یه دوست ارشدم دارم که اینجا کمتر راجع بهش نوشتم. ارومیهایه و سالپایینی. ولی از من چند سال بزرگتره. اینم کارشناسی شریف بوده و ارشد اومده فرهنگستان. یه مدرک ارشد دیگه هم داره و با داداشش خونه گرفتن و تهران زندگی میکنن. یه بار که داشتیم راجع به مزایا و معایب خونه و خوابگاه باهم صحبت میکردیم میگفت اگه یه وقت خونه گرفتی، با داداشت همخونه نشو، چون نه اون میتونه دوستاشو بیاره خونه باهم فوتبال ببینن و نه تو میتونی دوستاتو بیاری درس بخونین. دیدم به نکتۀ خوبی اشاره کرد که خودم تا حالا بهش دقت نکرده بودم. حالا این دوستم از اونجایی که خبر داشت من خوابگاه ندارم و خوابگاه دوستامم سه روز بیشتر نمیتونم بمونم و فامیلامون تا اواخر تیر تبریزن و خونۀ اونا هم نمیتونم برم، هی میگفت بیا خونۀ ما. ینی هر بار که من پامو میذاشتم تهران میگفت بیا خونۀ ما. چون اونم کنکور دکتری شرکت کرده بود، از روز مصاحبهها اطلاع داشت و آمارم دستش بود. و هی میگفت بیا خونۀ ما. فکر کردم لابد داداشش تهران نیست. ولی یه بار وقتی گفت الان خونه است و داره والیبال میبینه، فرضیهام رد شد. سری آخر که تو اتوبوس بودم و داشتم برمیگشتم تبریز پیام داد گفت چرا نموندی و نیومدی پیشم و منم غیرمستقیم بهش گفتم چون تنها نیستی. بعد دیدم داره به اصرارش ادامه میده و مستقیم گفتم آقا! تو داداش داری و داداشت هم که خونه است. چجوری بیام آخه؟ که دیدم میگه اتاق زیاد داریم و اون چی کار به ما داره آخه. دیدم نه! این اصلاً متوجه نیست من چی میگم. داداشه چند سالش بود؟ نمیدونم. ولی از اونجایی که یه بار شنیده بودم که خیلی وقته درسشو تموم کرده، اگه از دوستمم کوچیکتر بود، از من نمیتونست کوچیکتر باشه. حالا نمیدونم از این اصرارها چه منظوری داشت، یا نداشت، ولی خب چند وقته ارتباطمو باهاش کم کردم. یه اعترافی هم بکنم و آن اینکه یه بزرگواری رو میخواستم به این دوستم معرفی کنم و دوستمو به اون بزرگوار معرفی کنم و این دو تا رو به هم بپیوندونم. ولی بیشتر که فکر کردم گفتم آنچه را برای خود نمیپسندی برای دیگران هم نپسند. وقتی من خودم خوشم نمیاد اینجوری پیوند داده بشم، پس احتمالاً بقیه هم خوششون نیاد. تازه بیشتر که فکر کردم دیدم تا حالا از این کارا نکردم و بلد هم نیستم.