پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

عید تا عید ۱۷ (رمز: خ******) بهشتی

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۴۴ ب.ظ

دوازده شب خوابیدم، پنج صبح بدون هیچ آلارمی بیدار شدم. ینی من هر چقدر که در امر خواب جغدم، عملکردم موقع بیدار شدن مثل خروسه. بیدار شدم و اول رفتم اینستا این بیدار شدن رو به سمع و نظر خانواده و فامیل رسوندم بعد صبونه و بعدشم حاضر شدم برم مصاحبهٔ دکتری. یادداشت‌های اینستا:

ساعت ۵ صبح. دونن گجه اِله یادتم کی کاسیبین بختی کیمین. زلزله هم میومد، توپ و تانکم بغلم منفجر میشد، بیدار نمی‌شدم. اینجا آشپزخونه است. از نظر امکانات مجهزه، همه چی داره ولی، یخچالشون کاسیبین جیبی کیمین بُشدی. به عبارت دیگر من امروز برای صبونه چای و بیسکویت خواهم داشت. تا شعاع یه کیلومتری اینجا رو قبلاً گشتم، نونوایی نیست. بقالی هم نیست. تره‌بار و اینا هم نیست. یه هایپرمارکت خفن هست که همه چی داره و ملت زنگ می‌زنن چیزایی که لازم دارن رو براشون میارن. نونم از سوپری می‌خرن. و سؤالی که پیش میاد اینه که اگه دلشون نون گرم بخواد چی کار می‌کنن؟ می‌کوبن میرن پایین‌شهر؟ دو تا سوسک مرده هم در قسمت مرکزی تصویر توی چاهک آشپزخونه قابل مشاهده است که گفتم حیفه ازشون اسم نبرم تو خاطراتم.



ساعت ۶ صبح، جلوی پنجره. عاشق طبقهٔ شش ساختمون روبه‌رویی شدم. منتظر بودم هوا روشن بشه عکس بگیرم نشون شما هم بدم. خیلی خوشگله تراسش. من اگه پولدار بشم این طبقه رو می‌خرم. فعلا که حساب کردم دیدم وسعم در حد خرید نصف نصف یک مترمربع از این خونه‌هاست. این ساختمون بغلی استخرم داره.



ساعت ۸ صبح. کاسیب دیلخُشلوغی ینی بوکی بِله بیر خفن یرده گالاسان، ولی اَرییین چردیین گُیاسان جیبیوه کی یُلدا داش تاپاسان سندراسان ییه سن. دارم بنیاد سعدی رو به مقصد دانشگاه شهید بهشتی ترک می‌کنم. و جا داره بگم اینجا وای‌فای داشت و من نمی‌دونستم و با دیتای گوشیم پست می‌ذاشتم. الان دیدم رو دیوار رمز وای‌فای رو نوشتن. افسوس که دیر فهمیدم. حالا سری بعد خواستم بیام جبران می‌کنم این حجم از دست رفته رو.



ساعت ۹ صبح. دانشگاه شهید بهشتی رو اگه دیده باشین یا توصیفشو از دانشجوهاش شنیده باشین، همه از شیبش می‌نالن. خیلی بدمسیره. بام تهرانه و مسیرش شیب ۴۵ درجه داره. حالا ما بعد از کلی کوهپیمایی رسیدیم جایی که تازه شصت تا پلهٔ دیگه هم باید بریم بالاتر تا برسیم دانشکدهٔ مدّنظرمون. دقیقاً ۶۰ تا پله است. شمردم.



ساعت ۱۰. طبقهٔ دوم دانشکده، پشت در اتاق اساتید نشستم منتظرم اسممو صدا کنن. نفر ششمم. کیفمو باز کردم گوشیمو دربیارم اینستا پست بذارم براتون دیدم نیست. جیبامو گشتم دیدم نیست. دوباره کیفمو گشتم دیدم نیست. رفتم جاهایی که از اونجاها رد شده بودم یا اونجاها نشسته بودمو بگردم نبود. بعد دیدم دو تا دختر همکف نشستن با گوشی‌ای که شبیه مال منه با یکی حرف می‌زنن. داشتن قرار و مدار می‌ذاشتن گوشیمو بدن بهش برسونه دست من. تو غربت و تو این اوضاع اسفناک اقتصادی، داشتم بی‌گوشی می‌شدما. خدا رحم کرد.

پ.ن: پستایی که تو اینستا می‌ذارم، چون برای فامیل و خانواده هست، جملات ترکی هم داره. بعضی از پستامم که کلاً ترکیه. الان براتون ترجمه‌شون می‌کنم. «دونن گجه اِله یادتم کی کاسیبین بختی کیمین» ینی دیشب چنان خوابیدم مانند بخت آدم فقیر. یه جور ضرب‌المثل یا اصطلاحه که موقع خواب عمیق و راحت می‌گن. «یخچالشون کاسیبین جیبی کیمین بُشدی» ینی یخچالشون مانند جیب آدم فقیر خالیه. «کاسیب دیلخُشلوغی» یه اصطلاحه. یه چیزی تو مایه‌های دلخوشی فقیرانه و فقرا. «کاسیب دیلخُشلوغی ینی بوکی بِله بیر خفن یرده گالاسان، ولی اَرییین چردیین گُیاسان جیبیوه کی یُلدا داش تاپاسان سندراسان ییه سن»، ترجمه‌ش میشه دلخوشی فقیرانه اینه که در یک همچین جای خفنی بمونی، ولی هستۀ زردآلو رو بذاری تو جیبت که تو راه سنگ پیدا کنی و بشکنی و بخوری. پس یاد گرفتیم که «کاسیب» به زبان ترکی ینی فقیر و «کیمیین» ینی مانندِ، مثلِ. «دونن گجه» ینی دیشب، «یادتم» ینی خوابیدم. «بُش» هم ینی خالی. بشقابی که هر روز توش غذا می‌خورین هم ترکیه. بُش که معنیش میشه خالی، قاب هم ینی ظرف.

۹۸/۰۵/۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

یابندۀ گوشیم