يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۷ ق.ظ
برای تکمیل مبانی نظری پایاننامهم به یه مبحثی تو حوزهٔ کسبوکار نیاز دارم (یه جوری فرهنگستان و مدیریت رو درهم آمیختم که خودمم هنوز باورم نشده چطور). از فهرست یه کتاب کت و کلفت مبحثی که دنبالش بودمو پیداش کردم و خب نمیارزه کتابه رو بخرم برای چند صفحه مطلب. کتاب کوچیکی هم نیست. بخوام بخرمم پیدا نمیشه اینجا. اینترنتی هم سفارش بدم طول میکشه برسه دستم و فردا لازمش دارم. پاشم برم تهران؟ بازم نمیارزه این همه هزینه برای چند صفحه مطلبی که بهش اشراف دارم و فقط برای ارجاع دادن میخوامش. از هفت هشت ده نفر از دوستای کارشناسیم که تغییر رشته داده بودن مدیریت و اقتصاد پرسوجو کردم و هیچ کدوم نداشتنش. یکیشون نسخهٔ انگلیسیشو داشت که خب از هیچی بهتره و یکیشونم گفت توی دانشکده آقای فوتوکپی کتابه رو داره و هر کی بخواد براش کپی میکنه.
۹۷/۰۸/۲۷
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)
پاسخ:
به خدا دوستم گفت آقای فوتوکپی :)))
الان یکی از خوانندگان عزیزم شمارهٔ آقای فوتوکپی رو برام فرستاد. الان دقیقاً دارم فکر میکنم زنگ بزنم چی بگم؟ بگم سلام آقای فوتوکپی. بیزحمت از فصل ۹ اون کتاب سفیده عکس بگیر تلگرام کن؟
شوربختانه تلگرامشم یه هفته است چک نکرده
پاسخ:
نه. منظورم خوم بودم. خدایی به چه درد شما میخوره :))
پاسخ:
شما کپی رو میندازین؟! :دی
+ مثل اون دو بزرگواری که تو پستای من به جای تو، تلاش و وبلاگنویسی رو انجام داده بودن.
پاسخ:
خودتون کامنت بذارین. از رو دست هم تقلب نکنید :))
پاسخ:
نه هنوز به سرانجام نرسیدم :))
پاسخ:
خواستنشو که میخوام :)) ولی من اگه روم میشد از کسی کاری چیزی بخوام که ارشیا الان دانشجوی ارشد همون دانشکده است. از اون میخواستم :|
پاسخ:
شما رو ارجاع میدم به مبحث فعل مرکب کتب دستور، بهویژه مقالهٔ بسیار بسیار کامل دکتر دبیرمقدم
عکسو میگیرن و میندازن
کپیو میکنن، تلاش و وبلاگنویسی رو هم میکنن
اصن یکی از تواناییهایی زبان فارسی اینه که با کلمات دخیلی مثل کپی، شارژ، رزرو و... با اضافه کردنِ کردن! فعل مرکب درست میکنه
پاسخ:
نه هنوز
تماس گرفتن با آقای فوتوکپی که فی نفسه سخت نیست. آنچه که دشواره بیان درخواست از کسیه که نمیشناسمش و نمیدونم میتونه انجامش بده یا نه. از عکس تلگرامش فهمیدم لباس نگهبانی تنشه همسن بابامه، یه دختر و یه پسر داره و مهربونه :)) الان همینقدر ازش اطلاعات دارم
پاسخ:
ممنون :) شماها چقدر خوبین همهتون
سختیش بیشتر از این بابته که شاید نتونه انجام بده. خیلی بدم میاد از یکی یه چیزی بخوام نتونه و ندونه. ینی حتی تو دانشگاهم اگه مطمئن نبودم استاد جواب سؤالمو بلده نمیپرسیدم :|
پاسخ:
یکی که امروز بره از کتابخونه امانت بگیره عکسشو بگیره بفرسته چیه؟ همونم نداریم :))
پاسخ:
سلام :)
نرسیدم هنوز :)
پاسخ:
ببین من فکر میکردم مترجمهاش که از اساتید شریفن خودشون اجازه دادن بچهها از انتشاراتی کپی کنن. ولی الان تنها حالتی که راضی میشم عکسشو برام بفرسته کسی، اینه که از کتابخونه به نیابت از من امانت بگیره و عکس بگیره
این لینک کتابخونهٔ ملی هست. داره این کتابو:
ینی قشنگ معلومه دست در دست هم دادید به مهر که من دفاع کنم :))
فصل ۹ این کتابو لازم دارم. فصلِ رشد اسشکل: همهگیریها، انتشار نوآوری و رشد محصولات جدید
به ویژه بخش سوم این فصل که از ۴۸۸ شروع میشه تا ۵۲۴. ینی بخش انتشار نوآوری به مثابه سرایت؛ مدلسازی ایدههای نو و محصولات جدید
پاسخ:
حالا اگه پیداش نکردی هم خودتو اذیت نکن. همین که نیت کمک داری همین نیتت هم لحاظ میشه :))
پاسخ:
کلش نه. فصل ۹ از صفحهٔ ۴۴۵ شروع میشه تا ۵۲۴
من بخش سومش که از ۴۸۸ شروع میشه رو لازم دارم.
پاسخ:
اینم عکسشه: [عکس]بعد فکر کن آقای فوتوکپی گفت چند ماه پیش ۳۶ بود الان ۴۰ میدیم. چند روز دیگه برم لابد میگن ۵۰ :))
انگار سیبزمینیه :| هر هفته میاد رو قیمتش
پاسخ:
یاران من؟! نه باهم نیستن. من در اقصی (بخون اقصا) نقاط کشور یار دارم :دی
+ آقا الان کامنتتو یه جور دیگه خوندم یه جور دیگه برداشت کردم که فکر کنم به منظورت نزدیکتره :)) منظورت از یارها مجموع تکتک یارهامون (یار من، یار تو، یار آسوکا و..) بوده گویا. خب عرضم به حضورت که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
پاسخ:
البته قولشو نداده و نتونه و نشه هم اشکالی نداره
من یکی دو ماه بیشتر نیست با مهرناز آشنا شدم و انقدر لطف داره. دیگه ببین خوانندههای قدیمیتر و صمیمیتر چه کارایی برام میکنن
[الکی مثلا من سلطان قلبهام :دی]
پاسخ:
آمین :))
هوپ و حنا چی صدا میکنن مرادشونو؟ اونا رو هم لحاظ کن از قلم نیفتن
ظهور دلبر لافکادیو رو هم نزدیکتر بگردان بار الها :))
پاسخ:
یه کمپین بزنیم نیمههای گمشدهمونو پیدا کنیم :))
پاسخ:
مهییییییین!!! تو کجایی دختر. ببین این سریاله هست شبکهٔ دو؟ دوستش ندارم اصن. نمیبینمش. ولی مامانم نگاه میکنه. هر موقع از جلوی تلویزیون رد میشم خانوماشونو میبینم یاد تو میافتم هی :))
+ یار شکیلا رو شنیدی؟ همه یار دارن و بییار ماییم :))
بیا گوش بده:
پاسخ:
آره دیگه :))
نزار قبانی یه شعر داره از زبان من خطاب به مراد:
همهٔ کسانی که مرا میشناسند میدانند که من آدم حسودی هستم
و همهٔ کسانی که تو را میشناسند؛
لعنت به همهٔ کسانی که تو را میشناسند
پاسخ:
برای کامنت مهین آهنگ بییار شکیلا رو گذاشتم
اینم به افتخار تو و کمپینمون:
پاسخ:
:)) آره. خب که چی؟ چند تا آهنگ کردی هم دارم توشون نسرین هست. فکر کردی فقط برای اسم تو آهنگ خوندن؟ :))
پاسخ:
اسمشو میدونم. ولی همه انگار اینجوری صداش میکنن
زنگ زدم بهش :)
نشد :(
پاسخ:
ممنونم :) فکر نکنم بشه به خلاصهٔ کتاب و پیدیاف ارجاع داد پایاننامه رو، ولی به هر حال بهتر از هیچیه. متشکرم :)
پاسخ:
تو که هیچی، تکتک هماتاقیاتم یادمه بابا
مامان و بابات و فامیلاتون که باهاشون میومدی تهران هم یادمه
چی فکر کردی راجع به حافظهٔ من؟
دو تا عکس جغدی و هتل شباهنگ مشهد هم که فرستاده بودی یادمه. یکیش یه مدت پسزمینهٔ گوشیم بود
شمارهتم یه بار بهم دادی ذخیره کردم :دی ولی شمارهمو بهت ندادم :دی
نه من نیستم. من هر موقع پست بذاری از اینوریدر متوجه میشم و میام میخونم. الان پست نمیذاری که بیام. من نیستم خلاصه.
پاسخ:
:) شوربختانه این چیزی که میخوام تو این چند صفحه نیست
پاسخ:
خب که چی؟ اسم منم تو شعرها اومده. منم عادت کردم اتفافا :)))
پاسخ:
دیگه برای اینکه به حافظهٔ من ایمان کامل رو بیاری، تکتک سؤالاتی که روز مصاحبهٔ فرهنگیان ازت پرسیده بودن هم یادمه :)) و هر موقع برای خودم مصاحبه پیش میاد اولین کسی که یادم میافته تویی
پاسخ:
تو مقدمهٔ جلد اولش نوشته جلد دومش به زودی منتشر میشه
گویا نشده هنوز
جلد دوم فصل ۱۳ به بعده. من ۹ رو میخوام :(
پاسخ:
:)) یکی از سؤالاتشون اخبار روز بود. خواستی بری مصاحبه قبلش تلویزیون ایرانو راهاندازی کن یه کم راجع به قتل خاشقچی مطالعه کن. ینی یه ماهه صبح و ظهر و شب راجع به ایشون خبر میرن
+ خیلیا به من شماره میدن. ولی من نمیدم. مثل گروه خونی AB شماره میگیرم ولی نمیدم :))
پاسخ:
تازه اسم من، اسن گله اسم تو اسم گل نیست :))
پاسخ:
آره از همین زاویه نگاه کن :)) همین زاویه درسته
پاسخ:
:دی یه فرشته هست نیمههای گمشده رو به هم میرسونه. با کمپینمون آشناش کن :دی
پاسخ:
بله بله کلا ما زیر تریلی بریم مغزمون بپاشه وسط آسفالت هم مثبت میاندیشیم :))
پاسخ:
چایی هم دم کنم؟ کی میرسن؟
پاسخ:
خب اگه بخوایم باهاش فعل مرکب درست کنیم باید بگیم: او وبلاگنویسی میکرد، نه که وبلاگنویسی انجام میداد :)) مشغول وبلاگنویسی بودن فعل مرکب نیست که.
پاسخ:
باشه باشه دیر نکنی منتظرم منصورم پخش کردم فضا فضای انتظار بشه :))
پاسخ:
من جلد یکشو میخوام :(
پاسخ:
نه این آقاهه خیلی مهربون بود. تبریزم آقای مهربون داره. یه پیرمرد تپل هست. یه کم از آبرسان پایینتر. یه کتابخونه داره پر کتابای کنکور و مدرسه و دانشگاه. اون روزا که در به در دنبال منابع دکتری بودم مغازهشو پیدا کردم. مغازهش در اعماق یه ساختمون بود. بعد این پیرمرده انقدر مهربون و کارراهبنداز و خوشصحبت بود که یه ساعت سر پا تو سرما! وایستاده بودم و حواسم به ساعت نبود و همینجوری از در و دیوار و زمین و زمان حرف زدیم باهم. آخرشم شمارهشو داد اگه کتاب روانشناسی لازم داشتم ازش پرسوجو کنم. شمارهشو گرفتم ولی شمارهٔ خودمو ندادم :دی
این آقای فوتوکپی هم بهنظر آدم مهربون و کارراهبندازی میرسید. من چون خودم مهربونم همیشه آدمای مهربون به پستم میخورن. فقط قسمت سخت مکالمهام با آقای فوتوکپی اونجا بود که باید در کمتر از بیست ثانیه قبل از اینکه طرف بترسه، یا فکر کنه مزاحمی و پیش خودش فکر و خیال کنه خودتو خلاصهطور معرفی کنی بگی شمارهشو چجوری بهدست آوردی و چی کار داری باهاش و چه کمکی از دستش برمیاد.
پاسخ:
سلام
نه بابا. همین که حسن نیتتونو بیان میکنین باارزشه.
این کتاب الان مینیمراد محسوب میشه :))
پاسخ:
آره میاد :)
ببین اگه انصراف بدی، و اگه فرهنگیان قبول نشی، چجوری دوباره برمیگردی رشتهٔ خودت؟
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
فاطمه خانوم شما رو هم یادمه ها :))
کمپیدایی. بیشتر باش، بیشتر دلجویی کن، بیشتر هوامونو داشته باش. ما از قدیمیا انتظارات داریم :))
پاسخ:
لشکر دنیا نتواند که جوابم دهد :))
حتی! ما اهل کوفه نیستیم شباهنگ تنها بماند
پاسخ:
الان از خواب بیدار شدم. همهش خوابِ صفحهٔ ورد پایاننامو میدیدم و استاد شمارهٔ ۵ :|
پاسخ:
بله. البته فصل سه نه و بخش سه.
در واقع فصل نهم، بخش سوم. از ۴۸۸ تا ۵۲۴
پاسخ:
خیلی ممنون :) هم از شما و هم از دوستتون. اگه نشد و نتونستید هم اشکالی نداره. راضی به زحمتتون نیستم.
فرستادن اون همه عکس حجم اینترنت زیادی رو از شما و دوستتون میطلبه و من الان نمیدونم چجوری جبران کنم :|
+ انگار مهرناز هم میخواد ایمیل کنه. تا شب دست نگهدارید. خبر میدم بهتون.
+ مهرناز اسکن کرده. داره میفرسته :)
+ فرستاد :)
پاسخ:
برای همین خدا گفته فاستبقوالخیرات
ینی در کارهای خیر از هم سبقت و پیشی بگیرید و عجله کنید :))
مهرناز گوی سبقت را ربود :دی
بله بله خدا در همهٔ زمینهها شانس داده بهم الا در رسیدن به مراد :((
پاسخ:
البته من باور دارم که خدا هیچ وقت دیر نمیکنه
پاسخ:
برای من راهآهن یه حس دوگانه و متضاد داشت. هم شوق رسیدن به خونه رو داشتم هم غم دل کندن از تهران. موقع برگشت هم غم دلتنگی خونه بود و هم شوق تهران. هنوزم این حس باهامه
قبل از زدن ضربدر یه نفس عمیق بکشید و بفرستید. من نظرات رو با جان و دل پذیرایم :)
وقتایی هم که نظرات رو میبندم، دوستان میدونن که نظر خصوصی بازه. شما هم که وبلاگ نداری، خوبه که عمومی نظر میدی :)
اصن بیا قانون بذاریم بیوبلاگان از قانون کامنت خصوصی مستثنا هستند. اونا هر جا دیدن کامنت بازه میتونن نظرشونو عمومی بگن
پاسخ:
آره :) من هر موقع میبینم کسی با دید منفی به فضای مجازی نگاه میکنه و همهش بدیاشو میگه، همین مثالهایی که زدی رو میگم و تا ثابت نکنم اینجا هم آدم خوب به وفور یافت میشه دست از سر طرف برنمیدارم تا ایمان بیاره فضای مجازی همهش هم بد و سیاه نیست و کلی فرشته توشه
پاسخ:
عه! تو بیستودو رو هم میخونی؟! :)
بیستودو مثل گلنگدن تفنگه. میاد، میره، دوباره میاد، میره. گلنگدن معنیش دقیقا همینه :دی
پاسخ:
من از ۹۴ میشناسمش. تا پارسال کارمون گیس و گیسکشی بود. اون رو اعصاب من بود، من رو اعصاب اون. ولی الان عاشقشم :دی اونم عاشق منه :دی
پاسخ:
من معمولا دوستامو از میدان جنگ پیدا میکنم :))
+ ایشالا