1189- نَجور اُرگَدیم اُ شِیی کی اُزوم باشارمرام
«آخشام گلدیم اوا هر نمه ایستدیم دیمیم اولمادو». میخواد بگه عصر اومدم خونه، هر چی خواستم نگم نشد. نمه رو اشتباه نوشته فکر کنم. «هر چی» میشه «هر نمنه». هر نمه نداریم. «دوردوم گتدیم مطباخا گوردوم سوگلیم دوروپ سماورین اوستونه. چای دملیردی». بلند شدم رفتم آشپزخونه و دیدم دلبر ایستاده روی سماور و چای دم میکنه. (اولا ما به آشپزخونه نمیگیم مطبخ، ثانیاً روی سماور آخه؟ دلبر روی سماور؟ «دوروپ سماور اوستونه»؟ مگه مرد عنکبوتیه دلبرت که وایستاده روی سماور؟ ما میگیم «سماور باشیندا» نه «اوستونده». «هشزاد دیمدی. اله باخدی منه». هیچی نگفت. همینجوری نگام کرد. «مننه دوردوم پنجره این یانوننا هی باخدوم اشیکه». منم ایستادم کنار پنجره و بیرونو نگاه کردم (البته «منم» میشه «منده»، نه «مننه»). «بیر بش دیقه اوجور گچدی. دا صبریم توکندی». یه پنج دقیقه همینجوری گذشت و دیگه صبرم تموم شد (ما توکندی نمیگیم و اصن توکندی نداریم). «دیدیم هانسو قبلیینن سنن من گرک بوجور اولاخ؟». گفتم از کدوم چی چی من و تو باید اینجوری باشیم (قبلیینن نداریم ما. نمیدونم چیه). «دا هاردا سنی آختارام؟» دیگه کجا دنبالت برگردم؟ «بو مثنوی هاردا توکنر؟» این مثنوی کجا تموم میشه؟ (عه! بازم گفت توکنر. فکر کنم اینا به تموم شدن میگن توکنماخ. اونجا که صبرش تموم شده بود هم گفت صبرم توکندی. ولی خب ما میگیم گوتولدی و اونی که ما میگیم معیاره. پس مال ما رو یاد بگیرید دوستان. به تموم شدن بگین گوتولماخ نه توکنماخ). «دوردو گلدی منیم یانومنا. گنه هشزاد دیمدی». بلند شد اومد کنار من و بازم هیچی نگفت. «الیمی توتدو. باخدوم بلسینه». دستمو گرفت! نگاش کردم. (خاک به سرم دستتو گرفت؟ نچ نچ نچ نچ. بعد تو هم همینجوری نگاش کردی؟ وااَسفا! وااسلاما!!!) «چخ گوزل. چخ ایستملی». خیلی زیبا، خیلی خواستنی. «گولدو. طاقتیم توتمادی گوزلرینه باخام». خندید. طاقتم نگرفت چشماشو نگاه کنم. «باشومو سالدوم آشاغوا». سرمو انداختم پایین (آفرین! کار خوبی کردی :دی حالا شد!). «گتدی چای توکدو گتیردی». رفت چای ریخت آورد. «اتدو منیم یانومنا. دیدی بویوروز». نشست کنارم و گفت بفرمایید. «ایکیمجی دفیدی بیر نفر منه چای توکوردو». بار دوم بود یه نفر برام چای میریخت (بار اولشم همین دلبر خانوم ریخته بود ینی؟). «دا المازدی دیم من چای ایچمنم». دیگه نمیشد بگم چای نمیخورم (اینا (تُرکستانِ لافکادیو اینا) انگار صرف اول شخصِ فعلهاشون با ما فرق داره یه کم. ما (تُرکستانِ شباهنگ اینا) اگه بگیم نمیخورم میگیم ایچمرم. ایچمنم نداریم ما). «چایونو گتورنده گوردوم گولور. باخدوم بلسینه». وقتی داشتم چایی رو برمیداشتم دیدم داره میخنده. نگاش کردم (مگه شما سرتو ننداخته بودی پایین؟ باز که داری نگاش میکنی! :دی). «تلیسیردیم بلسینه دیم که اویاندیم! گوزلریم یاش اولموشدو». عجله داشتم که بهش بگم که بیدار شدم. چشمام خیس شده بود. «دیلیمنه دیدیم: دا هانسو دلینن دییم؟» به زبونم گفتم دیگه به چی زبونی بگم.
گذاشتم به حساب اینکه اونا لابد تُرکیشون اونجوریه. یه سری تفاوتهای آوایی و دستوری و نگارشی. خوان رو هم خان نوشته بود. فکر کرد ندیدم. بعداً ویرایش کرده بود. دکتر کزازی میگه هر دوش درسته. از دو دید؛ یکی اینکه خان با واژهی خانه همریشه است و جایی است که پهلوان چندی در آن به سر میبرد و کار بزرگ پهلوانی خود را به انجام میرساند؛ پس باید با الف نوشته شود. و اگر خان را با واو هم بنویسیم بیراه نیست، زیرا در متنهای کهن، خان با واو نوشته شده است. یه عده هم میگن چون پهلوان در هر جا خوانی میگسترده و سفرهای پهن میکرده، خوان میگن که حرف چرتیه این استدلال. یاد وقتایی افتادم که سر اینکه کدوم تلفظ تلفظ معیاره... کدوم املا درسته... دلم تنگ شد... البته که ترکی ما همیشه معیار بوده و هست. گفت «یه روز ترکیِ ترکستان خودمونو معیار اعلام میکنم و اون روز باید بیای یه نسخه آکسفورد ترکستان ما رو بخری. والا. با اون تُرکستان تعصبیتون» گفت «همین الان هم دقت کنی تنها متن ترکی وبلاگهای بیان پست منه. قدم اول رو برداشتم. هیچ ترکی معیار دیگهای دور و برت نوشته نشده. اگه تمام کتابهای ترکی دنیا و ترکها و باقی سایتها و کتابها و همهی کانالها یه روز معدوم بشن و فقط وبلاگ من بمونه، فضاییا باید ترکی رو از اینجا یاد بگیرن نه وبلاگ تو. میدونی چرا؟ چون تو یه پست ترکی هم نداری. ولی من دارم».
خب کاری نداره که. منم ترکی مینویسم. دست به گیرندههاتون نزنید میخوام بقیهی پُستی تورکی یازام. دِدیم من ایستیرم اوشاخلاریما فارسینن تورکینی همزمان اورگدم گورم بولولر که ایکی دیل اورگشیلر و بیر بیرینن آییرا بولولر بو دیلری یا یُخ. بیر وقت گردون ایکیسینده باهم اورگشیب فرقین بولمدیلر، دلبرلرینه ددیلر من سنی چخ دوست دارم. ددی اوشاخلاریوا سُویماخ و دوز سُویماخ و نجور گشماخ و یاددان چیخاتماخ اورگت، اوزلری دیلین تاپالار. ایستدیم دیم نجور اورگدیم او شِیی کی اوزوم باشارمرام. دمدیم. ۱
تو محوطه قدم میزدم و فکر میکردم. به اینکه چطور یاد بدم چیزی رو که خودم بلد نیستم. از بلندگوهای پارک موزیک بیکلام آذری پخش میشد. دو تا خانوم که داشتن باهم حرف میزدن پشت سرم بودن. سمت راستی به سمت چپی میگفت از کجا اومدن و تا عصر باید برگردن شهرشون. از کجا... برگشتم طرفشون ناخودآگاه. سن یاریمین قاصدی سن، اَیلش سنه چای دئمیشم. تو قاصد یارم هستی بنشین، برایت چای سفارش دادهام، بیشتر بمون. صدای شهریار بود. از بلندگوهای پارک. حالا وقتش نیست. وقت این شعر نیست. قدمامو کندتر کردم خانوما دور شن. نشستم روی نیمکت و خیره به زمین، پاهامو جلو و عقب تکون میدادم. خیالینی گوندریب دیر، بسکی من آخ، وای دئمیشم. خیالش را فرستاده، از بس که من آخ و وای گفتهام. نشنیده بودم تا حالا این شعرو. هر چی بود، وقتش حالا نبود. آخ گئجه لَر یاتمامیشام، من سنه لای، لای دئمیشم. آخ که چه شبها که نخوابیدم و برای تو لالایی گفتهام. سن یاتالی، من گوزومه اولدوزلاری سای دئمیشم. و تو خوابیدی و من به چشمانم گفتهام ستارهها رو بشمار (تو خوابیدی و من شبها در فکر تو خوابم نمیبره و ستارهها رو میشمارم). هر کس سنه اولدوز دییه، اوزوم سنه آی دئمیشم. هر کس تو رو شبیه ستاره دونسته، ولی من به تو ماه میگفتم (از بس که زیبایی، اگر همه به ستاره تشبیهت میکردن، فقط من بودم که تو رو مثل ماه میدیدم). سننن سورا، حیاته من، شیرین دئسه، زای دئمیشم. بعد از رفتن تو، زندگی اگر شیرین هم بوده من تلخ میدیدم. هر گوزلدن بیر گول آلیب، سن گوزه له پای دئمیشم (متوجه نشدم معنی اینو. از هر خوشگلی که میدیدم گل میگرفتم و به خوشگلی مثل تو نمیدونم چی چی... یا مثلاً از هر خوشگلی شاخه گلی گرفته و برایت دسته گلی فرستادهام... یه همچین چیزی). سنین گون تک باتماغیوی، آی باتانا تای دئمیشم. رفتن تو، مثل غروب خورشید بود اما من شبیه غروب ماه میدیدم (منظور اینم نفهمیدم). ایندی یایا قیش دئییرم، سابق قیشا، یای دئمیشم. الان به تابستون، زمستون میگم. قبلاً حتی زمستونها رو هم تابستون میگفتم (میخواد بگه زمانی که تو بودی، با گرمای وجودت زمستونها هم برام تابستون میشد). گاه توییوی یاده سالیب، من ده لی، نای نای دئمیشم. گاهی خاطرهی عروسیت رو به یادم میاندازم و مثل دیوونهها نای نای (هلهله) میخونم. سونرا گئنه یاسه باتیب، آغلاری های های دئمیشم. بعدش دوباره عزادار میشم و با های های، گریه میکنم. عمره سورن من قره گون، آخ دئمیشم، وای دئمیشم. چنین عمرم رو سپری میکنم و من سیاه روز، آخ میگم و وای میگم. سرمو بلند کردم و خیره شدم اون دور دورا. هنوز اون دو تا خانومو میدیدم.
۱ گفتم میخوام به بچههام همزمان فارسی و ترکی رو یاد بدم ببینم میفهمن دارن دو تا زبان یاد میگیرن و میتونن از هم تفکیک کنن این دو تا زبانو یا نه. یه وقت دیدی هر دو رو باهم یاد گرفتن و به دلبرشون گفتن من سنی چخ دوست دارم. گفت «به بچههات دوست داشتن و درست دوست داشتن و چطور گذشتن و فراموش کردن رو یاد بده. خودشون زبان گفتنش رو پیدا میکنن». خواستم بگم چطور یاد بدم چیزی رو که خودم بلد نیستم. نگفتم...
ما یه لهچه داریم بلد نیستیم حرف بزنیم
لهجه مون در حال انقراضه و از لهجه برامون فقط ته لهجه مونده :|
من بچه مو کلاس خصوصی میفرستم گیلکی یاد بگیره :|
بعد هم، تو این همه به مراد عرض ارادت کردی
یعنی اینایی که گفتی توش دوست دارم نبود :D