پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1164- مکتب‌خونه ۲

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ق.ظ

این چند وقتی که فیلم‌های مکتب‌خونه رو می‌دیدم، نکات و چیزهای جدیدی که یاد می‌گرفتم رو برای خودم یادداشت می‌کردم. نکاتی رو هم که فکر کردم ممکنه برای شما هم جالب باشه، اینجا میارم. اگه روی اعداد کلیک کنید، فیلمشم می‌تونید ببینید.

قسمت 105، یه سری نکات تخصصی در مورد پیکسل و چشم و دیدن و نحوه‌ی بازنمایی در مغز بود. مفهومِ پیکسل از اهمیت فراوانی در زندگی من برخورداره و تا یه دوربین یا موبایل دستم بیافته اول چک می‌کنم ببینم چند مگاپیکسلی‌ه. قبلاً یه جایی در راستای تبلیغات یه تلویزیون خفن! خونده بودم که اگه کیفیت تلویزیون از یه حدی بیشتر باشه، ما و چشم ما دیگه نمی‌تونیم کیفیت بالاش رو تشخیص بدیم. اینجا به اون نکته اشاره می‌کنه.

قسممت 107، در مورد شبکه‌ی هرمان و تفاوت منطق رنگ و منطق نور میگه. همیشه فکر می‌کردم چرا چیزایی که ما تو فیزیک و اپتیک در مورد نور و طول موج‌ها می‌خونیم با چیزایی که تو کتابای هنر دبیرستان در مورد رنگ‌ها می‌نویسه فرق داره. چند بارم با معلم هنر و فیزیک و استادامون بحثم شده بود و به این فکر کرده بودم یا اطلاعات من ناقصه، یا اطلاعات اونا (اعتماد به نفس موج می‌زنه در من کلاً). امروز فهمیدم منطق رنگ، جذب و منطق نور گذر هست و یکی از سوالات زندگی‌م حل شد خدا رو شکر. 

قسمت 113، عکس اوباما رو برعکس نشون میده و وقتی برش می‌گردونه، عکسه شبیه اوباما نیست. دلیل تشخیص ندادن تفاوت‌ها (تشخیص چهره‌ی چینیا، تفاوت عکسی که سر و ته شده، تشخیص قیافه‌ی حیوانات) رو توضیح میده و میگه کفتربازا، تفاوت چهره‌ی پرنده‌ها رو تشخیص میدن و می‌تونن تفکیکشون کنن.

قسمت 114، در مورد یه سری اختلالات مغزیه. آدمایی که دنیا رو سیاه و سفید می‌بینند و رنگا رو تشخیص نمی‌دن، نمی‌تونن از خیابون رد شن چون تشخیص نمی‌دن ماشین کی می‌رسه و در واقع حرکت رو نمی‌فهمن، نمی‌فهمن لیوانی که دارن پر آب می‌کنن کی پر میشه و تا سرریز نشه و نریزه پرش می‌کنن، آدمایی که کاراشونو نصفه انجام می‌دن، مثلاً اگه بگیم لیوانو پر کن تا نصفه پر می‌کنن و یه چند تا اختلال دیگه.

قسمت 124، سال 1957 یه پسر نوجوانی بوده که هی تشنج می‌کرده. فکر می‌کنن دلیل تشنجش بخش ام تی الِ مغزشه. مغزشو باز می‌کنن و اون تیکه رو برمی‌دارن و قطع میشه تشنج. ولی اون قسمت حافظه است و اون پسر حافظه‌شو از دست میده. در واقع هاردش بوده و خب دیگه هارد نداشته بنده خدا. از این داستان نتیجه می‌گیریم هر موقع خواستین یکیو فراموش کنین برین ام تی الِ مغزتونو بکَنین بندازین دور. تشنجتونم قطع میشه حتی.

قسمت 130، دو نفرو معرفی می‌کنه که روی این حوزه‌های شناختی کار می‌کنن. بعد میگه اتفاقاً اغلب اینایی که به این چیزا علاقه دارن یهودی‌ن و اسرائیل حمایتشون می‌کنه و اینا از این تحقیقاتشون هدف دارن. اسم یکی‌شون مسکوویچ بوده و یکی‌شونم تیم‌شریف. حالا شاید شریف نبوده باشه و من شریف می‌شنوم. علی ایُ حال از اسمش خوشم اومد :دی

قسمت 131، برج لندن و هانوی! و ما ادراکَ ما برج لندن و هانوی!!! باید حداقل سه واحد برنامه‌نویسی پاس کرده باشی و با کُدِ اینا چند شب و چند روز کشتی گرفته باشی تا عظمت دردی که با دیدن اینا بر آدم مستولی میشه رو درک کنی.

قسمت 134 و 135، در مورد قواعد ساده‌ای که تو زندگی‌مون ازشون استفاده کنیم میگه. مثلِ قاعده‌ی همه‌ی تخم‌مرغاتو توی یه سبد نذار و دو تا مَویز بهتر از یه دونه خرماست که خب من هیچ کدومشونو قبول ندارم. حداقل در مورد مَویز و خرما ترجیح می‌دم یه دونه خرمای بزرگ داشته باشم تا چند تا مَویز (کشمش) کوچیک. در واقع من از اینایی‌ام که همه‌ی دارایی‌مو می‌ذارم رو هم و ترجیح میدم یه خونه‌ی بزرگ و یه ماشین خوب داشته باشم تا اینکه چند تا خونه‌ی نقلی و چند تا ماشین معمولی. ینی می‌خوام بگم یه دونه باشه.

قسمت 138، میگه واژه‌ی صندلی و دیدن خود صندلی و فکر کردن به صندلی یه ناحیه رو در مغز فعال می‌کنه و در واقع صندلی با صندلی توی مغز فرقی نمی‌کنه. این نکته رو داشته باشید تا یه چیز جالب‌تر و ترسناک‌تر بگم.

قسمت 142، میگه وقتی در چیزی و کاری مهارت پیدا می‌کنیم جاهای کوچیکتری از مغز نسبت به وقتی که مهارت نداشتیم و اون کارو انجام می‌دادیم فعال میشه. در حالی که اوایل که چیزی یاد می‌گیریم جاهای بیشتری توی مغزمون روشن میشه. بعد میگه وقتی یه متنی می‌خونیم که روش خط کشیده شده توجه‌مون یه جور دیگه بهش جلب میشه. :دی 

قسمت 144، یه چند تا میمونو معتاد به کوکائین می‌کنن و وابستگی‌شونو بررسی می‌کنن. به این نتیجه می‌رسن که برای از بین بردن اثر یک هفتگی مواد یه سال زمان لازمه. ما از این داستان نتیجه می‌گیریم که اگه معتاد بشیم بدبخت میشیم. پس نباید معتاد بشیم.

قسمت 149، میگه چشم طرف مقابل اگه به اندازه‌ی یه درجه حرکت کنه و جابه‌جا بشه مغز ما اونو تشخیص میده. بعد در مورد theory of mind صحبت می‌کنه و قضاوت‌های اشتباهی که مغزهای مریض! از آدم می‌کنه. مثلاً میگه افراد معتاد معمولاً با بدگمانی قضاوت می‌کنن و قضاوتاشون نادرسته.

قسمت 150، میگه مغز هر چیزی که شبیه چهره‌ی آدم باشه رو تشخیص میگه. مثل وقتی که آسمون آفتابی رو نگاه می‌کنیم و ابرها رو شبیه آدما می‌بینیم. بعد میگه هر کاری که دیگران انجام بدن و ما ببینیم، شبیه سیستمی که تو مغز اون آدم فعال شده تو مغز ما هم فعال و روشن میشه و همون اثرو داره انگار. برگردیم به قسمت 138. واژه‌ی صندلی و دیدن خود صندلی و فکر کردن به صندلی یه ناحیه‌ی خاصی رو در مغز فعال می‌کنه. حالا هر کاری که دیگران انجام بدن و ما ببینیم اون کارو، شبیه سیستمی که تو مغز اون آدم فعال شده تو مغز ما هم فعال و روشن میشه. در واقع همون اثرو روی سیستمِ کننده‌ی اون کار می‌ذاره که روی بیننده‌ی اون کار و فکر کننده به اون کار. ینی حتی نیّت هم مهمه. ینی حتی نیّت هم اثرشو می‌ذاره. ینی دیدن و فکر کردن و انجام دادن یه کاری، معادلن باهم. ینی می‌خوام بگم بیاید از این به بعد بیشتر دقت کنیم در انتخاب فیلم‌ها و صحنه‌هایی که می‌بینیم :دی

ادامه دارد...

۹۶/۰۹/۰۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

دکتر ح. الف.

مکتبخونه

نظرات (۲۲)

۰۳ آذر ۹۶ ، ۰۹:۳۳ پسر مشرقی
حجمشون چقدره این فیلما؟

آخری واقعا ترسناک بود وقتی بهش خوب فکر می کنم...
پاسخ:
چون هر کدوم پنج شش دقیقه است کمه حجمش. با حجم کم دانلود کنید حدودا چهار پنج مگابایت
۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۰:۵۲ آرزو ﴿ッ﴾
۱۱۴ غم‌ناک بود کمی. زندگی بدون رنگ :(
هانوی‌شون رو درک کردم :دی
من این قائده‌ی تخم‌مرغ و سبد رو بیشتر واسه غافگیری‌ش دوست دارم! مثلا در حالی که فکر می‌کنم پول نقد و در دسترسم تموم شده یادم میاد سبد های دیگه‌ای هم هست. و البته یادم نمیاد دقیقا کجان :دی
هروقت اسم اسرائیل و علم کنار هم بیاد من یاد فیلم چشمان آبی زهرا میفتم که دوازده سیزده سال پیش تلویزیون زیاد پخش می‌کرد.
پاسخ:
فکر کن نه آبی آسمونو بفهمن، نه قرمزی انار و لب یار و :)))
من چون همیشه حواسم جمع‌ه، هیچ وقت پیش نیومده با کشف پولی در جیبی و جایی ذوقناک بشم :(
منم این سریال یادمه
بیشتر از ده دوازده سال بود فکر کنم. شاید تو بعدا تکرارشو دیدی. شونزده هفده سالی از تولیدش می‌گذره فکر کنم. سال تولیدش ۸۰ بود
مورد آخر رو می خونه و خیره می شه به دیوار رو به روش..
له می شویم. 
پاسخ:
البته ما بچه‌های خوبی هستیم و منظور منم فیلم‌های بد نبود :دی 
می‌گفت طرف تو ذهنش تمرین رانندگی کنه و فیلم‌های رانندگی ببینه و حتی بازی‌های رایانه‌ای رانندگی، تأثیر می‌ذارن روی یادگیری عملی طرف
۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۱:۱۵ آرزو ﴿ッ﴾
خیلی غم‌ناکه واقعا. ولی اگه مادرزادی می‌بود تحملش راحت‌تر می‌شد فکر کنم!
من چون می‌دونم یادم میره، زیاد از این کارا می‌کنم :))
اوه! آره پس حتما تکرارش رو دیدم. فکر نکنم از ۴سالگی یادم مونده باشه :)
پاسخ:
تو این کتابی که الان می‌خونم نوشته بعضیام فقط یه رنگو می‌بینن
فکر کن دنیا رو همه‌ش سبز ببینن
یا قرمز 
یا آبی
کلا خدا به دور کنه همچین بلایایی رو
منم اون موقع تازه جدول ضرب و محیط و مساحتو یاد گرفته بودم :)))
ها.. به جنبه ی مثبتش فکر نکرده بودم.
من بیش تر ذهنم رفت سمت اون حدیثایی که همینو می گفتن و همه ی لحظاتی که تو ذهنم کشت و کشتار راه انداختم و دعوا کردم و راهکار های احتمالی برای فرار از موقعیت های مختلف ساختم. 
بعد ترسیدم از تاثیری که داشته و حالا می بینم واقعا داشته.
پاسخ:
دوره‌ی کارشناسی‌م و وقتایی که خوابگاه بودم، یه سری فیلما و سریالا بودن که دست به دست بین بچه‌ها می‌گشتن و نبودِ تلویزیون باعث میشد رو بیاریم سمت اینا و خب منم شُل فیلم بودم (شُل فیلم بر وزن شُل حجاب :دی). ینی اگه فرصت داشتم، می‌دیدم و فیلتر اخلاقی خاصی نداشتم اون موقع. بعدِ اره‌ی یک و دو و سه و... یه چند تا فیلم از جن و روح تصمیم گرفتم فیلم ترسناک نبینم. ولی بقیه‌ی ژانرها رو می‌دیدم. بعد کم‌کم به این نتیجه رسیدم که بهتره فیلمای خارجی رو از صدا و سیمای جمهوری اسلامی‌مون دنبال کنم و سانسور شده‌ش رو ببینم. قشنگ یادمه ترم آخر کارشناسی بودم، حدودای دو، سه‌ی شب وسطِ دیدن یه فیلمی! این تصمیمو گرفتم و دیگه تا آخر ندیدمش. لپ‌تاپمو خاموش کردم، فیلمو پاک کردم و تا امروز که سر حرفم و تصمیمم بودم و هستم فعلا :) البته اول پاکش کردم بعد خاموش کردم لپ‌تاپو :| تف به ریا در کل :دی
این نکته آخرو هستم...کاملا هم از روی تجربه و مقادیری تفکر.
علت اصلیش این بود که دلم می خواست خودم و ذهنم و اخلاقم و احساسم تو یه فاز خاصی که مورد قبول و تأیید و تحسینمه باشه و فهمیدم در صورت رعایت نکردن این قاعده، ممکن نیست مگر از اون ایده آله کوتاه بیام که خوب نمی خوام کوتاه بیام:)
جوابت به خورشید هم لایک:))
پاسخ:
هر کی به نفس خودش آگاه‌تره و 
صرف نظر از مذهب و دین حتی! این خودشه که باید به این نتیجه برسه که چی براش خوبه و چی بده.
بازم خسته نباشی شباهنگ جان :)
من واقعا برام جالبه مکتب خونه ی تو :))
*** 
پاسخ:
خواهش می‌کنم :)

مکتب‌خونه‌ی من؟
مکتب‌خونه متعلق به همه است
۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۴:۵۰ آقاگل ‌‌
قسمت 138، یک استاد زبان تخصصی داشتیم می‌گفت برای اینکه زبان رو خوب یاد بگیرید وقتی من بهتون می‌گم اپل شما باید بلافاصله تصویر این چیزی که روی میز من گذاشته بیاد تو ذهنتون. نه اینکه توی ذهنتون اول اپل رو ترجمه کنین به سیب و بعد با شنیدن کلمه سیب این تصویر توی ذهنتون شکل بگیره. می‌گفت اگه بدون واسطه تونستید یک متن انگلیسی رو بفهمید اون موقع یک زبان جدید رو کامل یاد گرفتید. 
پاسخ:
به عنوان یک دوزبانه تایید می‌کنم حرفشو. ولی فقط تو حوزه‌های عمومی میشه. مثلا اگه بخوام چیزای تخصصی رو به ترکی یا انگلیسی توضیح بدم، مدام باید تو ذهنم از فارسی ترجمه کنم به این زبان‌ها. حالا شایدم یکی باشه که برعکس من باشه.
این کتابی که الان دستمه (همون یارو هشتصد صفحه‌ای) فصل بعدیش در مورد زبان و ذهن دوزبانه‌هاست. اگه نکته‌ی جالبی داشت عکس می‌گیرم و به اشتراک می‌ذارم این بخش رو
چون خودم دارم می‌بینمش، نکته‌هات رو بعداً می‌خوام بخونم که بدون پیش‌زمینه باشه :)

روحت هم باطراوت، اولاً به خاطرِ معرفیش و دوم به خاطرِ اینکه زحمت می‌کشی و خلاصه‌هاشو برامون می‌ذاری.
ولی نکته‌ی آخر رو خوندم که بچه‌ها خیلی بابتش شوکه شدن. یادِ الاعمالُ بالنیات افتادم.
پاسخ:
البته من همه‌ی نکات فیلمو نمی‌نویسم. بیشترش تخصصیه و حوصله‌ی خواننده ممکنه سر بره
قسمت ۱۵۰ رو که دیدم، به اولین چیزی که فکر کردم اینایی بود که شب و روز فوتبال می‌بینن. ینی رسما اون تیکه از مغزشون نابوده :)))
۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۵:۲۱ نیمچه مهندس ...
کشمش با مویز فرق داره،قیمه ها رو نریز تو ماستا شباهنگ جان
بعد این که من نمی تونم مورد صندلی و کلمه ش و دیدنش رو بپذیرم:| حالا فرض کنیم جسم نبود.یه کار خاص بود،مثلا غذا خوردن.به نظر من که دیدم کلمه ی غذا با دیدن خودش و خوردنش کلی فرق داره.حالا شاید یه قسمت خاص تو مغز روشن شه ولی طریقه ی روشن شدن یا مسیرش یا اتفاقاتی که بعدش تو مغز میفته قطعا متفاوته.
بعد این مورد نیت یعنی چی؟؟
من تو ذهنم تمرین رانندگی کنم شاید رو بهبود عملکرد اثر بذاره ولی همون قسمت تو مغز دیگران روشن بشه؟نشدنیه.اون از تو ذهن من چجوری میخواد خبر داشته باشه؟
از نظر انجام یه کار به خصوص یا دیدن چیزی چرا،به نظرم ممکنه.تو ذهنم استد آپ کمدی اومد با خوندن این مطلب،که با شنیدن یه چیز یا دیدن یه پانتومیم همه ی افراد حاضر میخندن که این نشون میده جمله ی مورد نظر یا حرکت مورد نظر همه رو یاد یه مفهوم انداخته و یه قسمت خاص مغزشون رو روشن کرده که این اتفاق افتاده که به نظرم میشه از این بعد بهش نگاه کرد و فقط بعد ترسناکش رو در نظر نگرفت.
باز هم در مورد فکر و نیت،اگه این طور باشه ما باید بتونیم خواب هامون رو یا احساسات و حرف ها و ایده هامون رو با هم شیر کنیم ولی در واقعیت این طور نیست.پس بازم به نظرم این مورد صندلی،هر کاری که فیزیکی باشه( به این معنا که دیده بشه با چشم و شنیده بشه) میتونه اون اثر روشن کردن مغز دیگران رو داشته باشه ولی باز هم نه همون قسمت.که به نظرم اگه این طور بود پس چرا برداشت ها از یه مطلب این قدر متفاوته؟
پاسخ:
آقا این داستان قیمه و ماست چیه؟ :))) من خندوانه رو دنبال نمی‌کردم و می‌دونم که یه ربطی به استندآپ‌ها (ایستاده طنز؟) داره. ولی در کل ارتباط برقرار نمی‌کنم با این جمله
خب عرضم به حضورت که من زیاد انگور دوست ندارم. اون انگورایی که هسته دارن و قرمزنو که اصلاً و ابداً دوست ندارم. این سبزای ریزه میزه رو اگه هسته نداشته باشن و شیرین باشه، یه کم دوست دارم. کشمش هم دوست ندارم. کیک کشمشی و کشمش‌پلو و اینا هم دوست ندارم. کلاً تو خانواده‌مون خاطرخواه ندارن این چیزا. برای همین زیاد باهاشون سر و کار نداریم و فرقشونو نمی‌دونم. حتی انواع خرما و رطب و خرمای خشک و زرد و مشکی و اینا رو هم فرقشونو نمی‌دونم و همه رو خرما صدا می‌کنیم.

از نظر زبان‌شناسی و جامعه‌شناسی، من چون تو منطقه‌ای زندگی کردم که کوهستانیه، مفهوم خرما تو ذهنم گسترده نیست. ولی جنوبیا تفکیک قائلن. در مورد برف هم اسکیموها شاید چهل نوع برف داشته باشن، اون وقت کسی که تو عربستانه، همون برف معمولی رو هم ندیده. حالا چون کشمش و مویز و این چیزا تو شهر یا حداقل خانواده‌ی ما رایج نیست و منم نه دیدم و نه خوردم، یه مفهومن تو ذهنم و تفکیک قائل نمیشه ذهنم.

حالا اگه بگن تعریفشون کن میگم انگوری که خشک و چروکیده شده :دی

سوال دوم!
ینی چی که نمی‌پذیری؟ ببین مهندس! این چیزا ریاضی و معادله نیست که دو دو تا چهار تا کنی و بپذیری یا نپذیری. علوم تجربی اسم روشه. تجربیه. ینی یه عده میرن تو آزمایشگاه و چار تا الکترود وصل می‌کنن و صندلی رو نشونش می‌دن ببینن چی میشه. بعد صندلی رو روی کاغذ می‌نویسن. حالا اگه طرف ایتالیایی باشه، به همون زبون می‌نویسن صندلی. بعد ازش می‌خوان به صندلی فکر کنه. بعد می‌بینن تو ذهنش یه اتفاق مشابه می‌افته.

اینکه جسم باشه یا نباشه بحثش جداست. این مثالی که من یا استاد زدیم صندلیه. ولی میشه به روح و جن و پری و چیزای ذهنی هم فکر کرد. تو این هفتصد و اندی قسمت، در مورد اینا هم توضیح میده. اینکه یه همچین سوالی تو ذهنت ایجاد شده، طبیعیه. چون تو همه‌ی این قسمت‌ها رو ندیدی. حتی شاید همین یه قسمت رو هم ندیدی و فقط یادداشت منو خوندی.

من گفتم وقتی می‌بینیم دیگران کاری انجام می‌دن، اون کار رو تصور می‌کنیم. حالا اگه اون دیگری یه کاری انجام بده که من به چشمم نبینم واضحه که نمی‌تونم تصور کنم :| چیزی که من گفتم در مورد کارهای ملموس و دیدنیه. ینی من توپ فوتبال رو شوت می‌کنم، تو به توپ و شوت کردن فکر می‌کنی. حالا اگه من تو ذهنم به معادلات ماکسول و انتگرال سه‌گانه فکر کنم، تو که علم غیب نداری ذهنمو بخونی. 
۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۷:۱۸ ادامه چند نکته
- راجع به سوال و جواب کامنت پست قبلی ترجیح میدم فعلاً بحثو ادامه ندم....،
- اما راجع به این پست های مکتب خونه باید بگم که اگه همه درس های کنکورتون همینطوریه، توفیق اجباری نصیبت شده، چون اینا اغلب واقعاً درستن و چیزایین که به طور تجربی داریم میبینیم و من همیشه بهشون فکر می کنم....
- بالاخره 400 صفحه اولو تموم کردی که الان پست گذاشتی؟ ؛)
پاسخ:
- من زندگی‌م از اول تا آخرش توفیق اجباری بوده والا :)))
- آره 430 تا خوندم دیشب. هر روز صد صفحه می‌خونم و تا 800 صفحه تموم نشه، از مکتب‌خونه‌ی سه خبری نیست. این قولیه که به خودم دادم.

+ کاش می‌دونستم آقایی یا خانوم؟ از من کوچیکتری یا بزرگتر. برخلاف بقیه‌ی کامنت‌های ناشناس که حس بدی توشونه این، این‌طوری نیست. در عینِ ناشناسی آشناست. نمی‌دونم. ولی کاش حداقل خصوصی کامنت بذارید و خودتونو معرفی کنید. واقعیت اینه که من تو زلزله‌ی بلاگفا خیلی از خواننده‌هامو از دست دادم. خیلیاشونم یهو خاموش شدن و بدون کامنت می‌خونن. یه عده هم هستن نمی‌دونم می‌خونن یا نه. یه جورایی برام مهمه دارم با کی حرف می‌زنم و اینی که جوابشو می‌دونم چقدر منو می‌شناسه و من چقدر می‌شناسمش.
چقدر سری پست‌های مکتب‌خونه‌تون برام جالبه. این مباحث واقعاً جالبن. :) 
پاسخ:
این درسا همه‌شونم جالب نیستن البته. بعضیاشون زیادی سخت و حوصله‌سربره. ولی من جالباشو انتخاب می‌کنم. اینو گفتم که یه طرفه تبلیغ نکرده باشم
۰۴ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۲ شهاب الدین ..
سلام
حالتون خوبه؟
این دو تا مطلبتون خیلی برام جالب بود. از این جهت که اینهمه زحمت میکشید و دانسته های جدیدتون رو مجانی در اختیار بقیه میذارید. 
کم پیش میاد از این اخلاقا تو این دور و زمونه. 
من خودم دبیرستان و اوایل دانشگاه، دو هفته قبل امتحان مینشستم جزواتم رو به صورت نمودار درختی خلاصه میکردم و خیلی راحت و بی منت به همه هم کلاسی هام میدادم. 
ولی بعد دیدم همه ظرفیت هاشون به یک اندازه نیست، بعضیا اینجور محبت ها براشون سوءهاضمه ایجاد میکنه، دیگه خلاصه هام رو برای خودم نگه میداشتم. 
شبتون به خیر و التماس دعا
پاسخ:
سلام
ممنونم :)
خواهش می‌کنم. قابل شما رو نداره. درسته که مجانی در اختیار شما می‌ذارم و پولی ازتون نمی‌گیرم، ولی همین که قدر می‌دونید و تشکر می‌کنید و دعای خیرتون پشتمه، کافیه برام. تازه اگه به فرض محال نمک‌نشناس باشید و دچار سوء هاضمه بشید :))) بازم من ضرر نمی‌کنم. چون مدلی که از داد و ستدها دارم مثلثیه که ضلع سومش خداست. اون جبران می‌کنه :)
چه جالب - خیلی خوب بود ! 
یعنی از روانشناسی و علوم انشانی خوشم میآد ؟! 
نکات مفیدی بود - ممنون
پاسخ:
:) خب این رشته، میان‌رشته‌ایه. فقط انسانی نیست. تازه اینایی که پست کردم، یک چهارمِ این درسه. این درس هم یک دهمِ این گرایشه. این گرایش هم یک چهارمِ این رشته است
الان یه کتابی دستمه که 800 صفحه است و 430 تاشو خوندم و از این 430 صفحه فقط از 3 و فقط از 3 صفحه‌ش خوشم اومد :|
۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۱:۴۰ نیمچه مهندس ...
اگه سریال خانه به دوش رو دیده باشی این دیالوگ قیمه و ماست تو اون جا بین حمید لولایی و علی صادقی برقرار شده.سه چهار بار می پرسه و دائم در جواب میگه ها؟ باحاله.
کشمش کوچیک و بی دونه س شباهنگ جان.مویز درشته و دونه داره و اصلش اینه که با همون دونه ش بجوی و قورت بدی.علاوه بر تفکیک خرما و رطب که من خودم چند ماهیه یادش گرفتم انگورها هم انواع مختلف دارن.
در مورد جواب سوال این طوری که تو گفتی و در مورد چیزایی که میشه تصور کرد آره قبول دارم.بعد این که به قول خودت علم تجربیه.یعنی الان این درسته ولی ممکنه چند سال بعد این طوری نباشه و مثلا اون حرف من که گفتم مسیر روشن شدن مغز در هر کسی متفاوت باشه ،درست در بیاد:)
ولی اگه میشد همه بتونن ذهن همو بخونن چه شیر تو شیری میشد.
پاسخ:
آهان. خب اینم ندیدم درست و حسابی. می‌دونم کدومو می‌گیا. بگذریم...
با تشکر بابت شفاف‌سازی. کلاً با چیزای شیرین حال نمی‌کنم زیاد
اونی که تو میگی رو یا الان نمیشه آزمایش کرد، یا کلاً نمیشه آزمایش کرد
داوطلب گرامی، خانم شباهنگ، ثبت نام آزمون نیمه‌متمرکز ورودی دوره دکتری (Ph.D) سال ۱۳۹۷ شما در تاریخ 1396/09/04 12:53 تکمیل گردید.
پاسخ:
عه. پس بالاخره ثبت‌نام کردم :)
موفق باشم
۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۷:۱۷ ادامه چند نکته
- خب به نظرم معلومه که من مؤنث هستم و از تو هم خیلی بزرگترم....
- چرا رو غریبه ها اینقدر حساسی؟! به نظر من طبیعی تره که غریبه ها وبلاگ کسی رو بخونن و نظر بذارند تا آشناها.... حداقل برای وبلاگ های دیگه که اینطوریه و کسی هم براش مهم نیست....
- آشنایی ما شاید در این حدّه که قبلاً هم کامنت هایی گذاشتم که با اسم های مختلفی بوده، و در آینده هم احتمالاً با اسم های دیگه ای کامنت میذارم....
- منم بعضاً مطالبتو میخونم چون در مورد روش درس خوندن منو یاد قدیمای خودم میندازی (و البته خیلی ها اینطوریند و منم هنوز اینطوریم، اما قدیما خیلی خاص تر بود....)
پاسخ:
:) خب خدا رو شکر

فرق وبلاگ من و بقیه‌ی وبلاگ‌ها اینه که ده سال پیش، من وبلاگمو برای هم‌مدرسه‌ایام ساختم و با هم‌دانشگاهیام ادامه دادم و خانواده همیشه می‌خوندنش. در واقع اینجا یه جایی بوده که آشناهام بخونن از حالم باخبر بشن. کم‌کم غریبه‌ها هم به جمع ما اضافه شدن و خب تو این مدت، کم ضربه ندیدم از حضور ناشناس‌ها و غریبه‌ها
برای همین همیشه نسبت به غریبه‌ها گارد می‌گیرم و دیر بهشون اعتماد می‌کنم
خیلی اوضاع بدیه طرف به خودش میگه موفق باشم:)
اثرات گرونی و آلودگی و هوا و ... است

اینا هیچی اصلا
چرا بیان درست نمیشه؟
پاسخ:
:)) داغونم آقا داغون. لهِ له. 
صبح از پستام بک‌آپ گرفتم که اگه وبلاگم پوکید افسوس نخورم.
در رابطه با پاسخت به کامنت خورشید، عارضم که به نظر من فیلمی که نتونی خودت فیلتر کنی و ببینی، سانسور شده ش رو هم از تلویزیون نبینی بهتره. چون اگه تو نتونی اون فیلم رو برای خودت سانسور کنی تلویزیون و سانسور چی ملی قطعا نخواهد تونست، داستان رو عوض می کنه میره.

مثال می زنم، توی انیمه ناروتو یه کاراکتری هست، رهبر دهکده ست، یک خانمیه با لباسِ یه مقدار خیلی باز. توی نسخه دوبله شده فیلم، ایشون رو تبدیل کرده ن به روح محافظ دهکده :| اصلا تصویر نداره. در حالی که آدم خیلی مهمیه تو فیلم. حالا حساب کن این یه فیلم سینمایی از ناروتو بود که میشد با فرضِ روح بودنِ بانو تسوناده نگاهش کرد. تو کل انیمه اگه تسوناده رو روح فرض می کردن، نیمی از کل فیلم بی معنی می شد. :| بنابراین چه اصراریه چیزی رو ببینی که نمیشه دید؟ نبین خب. :دی
پاسخ:
بستگی داره به اینکه دیدنِ اون فیلم برام چقدر مهمه و چرا دارم می‌بینمش.
مثلا همین وکیل مدافع شیطان که تو کانالت ازش نوشته بودی. فرض کن من حقوق می‌خونم یا عاشق پرونده‌های حقوقی و چنین موضوعاتی‌ام. قطعا از آقایون سانسورچی سپاس‌گزار خواهم بود اگه اون تیکه‌هایی که ایشون تو خونه با بانوشون سپری می‌کنن رو حذف کنن و من تیکه‌های دادگاهشو ببینم. در واقع می‌خوام بگم اگه هدف من دیدن روابط عاطفی دیگرانه، خب چرا تقویت زبان و بهره‌مندی از مباحث علمی و اجتماعی رو بهونه کنم؟ و اگه هدفم دیدن فیلمی حقوقی یا بزن بزن و حتی تقویت زبانه، چه لزومی به بوس و بغله خب؟
فلذا اگه یه روز بخوام بازی فوتبال ایران و هند رو ببینم، ترجیحم اینه از شبکه‌ی سه ببینم. چون هر آنچه غیر از فوتباله رو برام فیلتر کرده و چنانچه هدفم دیدن زیبارویان هندی و حرکات موزونشون باشه، کافیه یه سر به یوتیوب بزنم و چند تا کلیدواژه در این راستا رو سرچ کنم.

ولی اینی که گفتی رو قبول دارم
خب اگه بخوای صرفا پرونده های حقوقی رو ببینی و نفهمی فیلم از چه قراره آره، ولی اگه بخوای فیلم رو هم ببینی و بفهمی خب نمیشه. حالا من کل فیلم وکیل مدافع شیطان رو دیدم-بعضی جاهاش با مانیتور خاموش :|-ولی بازم نفهمیدمش :))

در مورد فوتبال و پخش های زنده می پذیرم، ولی در مورد داستانی که قراره قیمه قیمه بشه و دست آخر ازش سر در نیاری خب توصیه نمی کنمش. :دی
پاسخ:
خلاصه‌ی کلامم اینه که قیمه رو نریزیم تو ماستا. اینجوری تکلیفمون با خودمون مشخصه که قیمه می‌خوریم یا ماست
حالا اگرم ریختیم، یکی باید باشه که جداشون کنه و خب یه وقتایی موقع جداسازی، ماستا قیمه‌ای میشه و قیمه‌ها ماستی
این پست و پست بعدیو امروز خوندم ، امروز این حدیث رو هم دیدم ، فکر کنم به مورد آخری که اشاره کردین بی ربط نیست ، اینکه حضرت علی علیه السلام میفرمایند :
دل، کتاب دیده است . نهج البلاغه، حکمت ۴۰۱

منظور حدیث همون ک نوشتین میشه فکرکنم.
پاسخ:
:) حدیث قشنگیه
ز دست دیده و دل هر دو فریاد، 
هر آنچه دیده بیند دل کند یاد :)
اوه. خیلی جالب بود. مخصوضا قسمت صندلی .یعنی همون تیکه ی اخر. اوه.
ممنون .
پاسخ:
آره. جالبه :)