1140- بیاتنوشت2 (این قسمت: مختصات)
زمین همون زمینه و توپ همون توپه و ورزشگاه همون ورزشگاهه و منم همون آدمم لابد. نشستم پای تماشای فوتبال. بعدِ چند سال؟ یازده؟ دوازده؟ سیزده؟ چهارده؟ یادم نیست. غریبی میکنم. دیگه هیچ کدوم از بازیکنا رو نه به اسم میشناسم نه به قیافه. طبیعیه خب. اون روزا که نه موبایل بود و نه لپتاپ و نه اینترنت بود و نه اینستا و نه هیچی؛ مجلهها و روزنامهها و مصاحبهها رو میخوندم و خبرا و عکسا رو جدا میکردم و میچسبوندمشون توی دفترچهام و زیرش مینوشتم فلانی این فصل میره فلان تیم. فلانی گروه خونیش فلانه و دو تا خواهر داره و یه خواهرزاده. فلانی چپدسته و قرمهسبزی دوست داره. اون روزا فلانیا ده پونزدهی سالی ازم بزرگتر بودن؛ ولی امشب اسم هر کیو یاد گرفتم و بیوگرافیشو سرچ کردم دیدم ازم کوچیکتره.
گزارشگره میگفت نتیجهی بازی برای حال ما فرقی نمیکرد، ولی ازبکستان ناراحته که ما بازیو نبردیم. سوریه ولی بدجوری خوشحال بود. برام عجیبه که یه اتفاق واحد و مشخص و تعریف شده در یک چارچوب معیّن بیافته و هر کدوم یه جور متفاوت ببینیمش و حس مشترکی نداشته باشیم. برام عجیبه که حس من تابع مکان و زمان من باشه و عجیبه که چرا با زاویهی دید خودمون در مورد خوب یا بد، خوشایند و ناخوشایند بودن اون اتفاق قضاوت میکنیم. و دارم به تمام اون اتفاقاتی فکر میکنم که خوشحالم کردن و میتونستم خوشحال نباشم، ناراحتم کردن و میتونستم ناراحت نباشم. یا اتفاقاتی که افتادن و افتادنشون فرقی به حالم نداشت و میتونست داشته باشه. خوبه که داشته باشه؟ نکنه احساس و برداشت ما تابع مختصات و زاویهی دید ماست؟ مهمه که کجای زمین و زمان باشیم؟ من چقدر نقش دارم تو عوض کردن جایی که درش قرار دارم؟ دارم فکر میکنم.
و دارم فکر میکنم گزارشگرِ عربی، دژاگه رو چه جوری میگفت؟ /14 شهریور 96، بازی ایران-سوریه/
بیاتنوشت چیست؟ نوشتههای منتشر نشده، از دهن افتاده و بیاتی که خاصیت و اهمیت چندانی نداره و پیام مهمی درش نهفته نشده.
احساسات هم که بله تابع هست
+
*******
***********************************
(بخشی از این نظر شائبه تمسخر داشت و حذف شد:)