1100- فروشنده
برادرم میگه اگه نمیخوای تو وبلاگت چیزی بنویسی و تعطیلش کردی قبل از اینکه آمارت ریزش کنه و ملت از پیرامونت پراکنده شن سهامشو بفروش به من؛ به قیمت خوبی ازت میخرمش. پوکر فیس نگاش میکنم و میگم: فروشی نیست. چرتکهشو میاره و میگه ده سال سابقه و اعتبار، 237 تا دنبالکننده از بیان؛ فکر کنم صد تا از بلاگفا و بلاگاسکای و غیره. خیلیاشونم وبلاگ ندارن کلاً. اینا رو جدا مینویسم. قیمتشون بیشتره. چه پست بذاری و چه نذاری چهارصد تا بازدیدتم که تکون نمیخوره لامصب. میخندم و میگم آقااا! فروشی نیست. یه کم فکر میکنه و میگه پشیمون میشیا! پولم نقده. ماشین حسابمو میارم و میگم تو میتونی رو این یازده تا قیمت بذاری؟ (این یازده تا: 1 و 2)
این حنجره این باغ صدا را نفروشید
این پنجره این خاطرهها را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، بهخدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچۀ راز خدا را نفروشید
سرمایۀ دل نیست به جز اشک و به جز آه
پس دستکم این آب و هوا را نفروشید
در دست خدا آینهای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید
در پیلۀ پرواز به جز کرم نلولد
پروانۀ پرواز رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هرولۀ سعی و صفا را نفروشید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظرۀ دورنما را نفروشید
قیصر امینپور
رادیوبلاگیا فراخوان «خبرنگار شو» رو تمدید کرده. بجنبید دیگه! همدیگه رو سوژه کنید، خبر بنویسید و بخونید و بفرستید برای رادیو. خدا رو چه دیدی! شاید کارتون برنده شد و برای همکاری دعوتتون کردن رادیو.