پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1079- ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۳۳ ب.ظ

چمدون کتابا رو بردم گذاشتم دم در. سنگین بود. شصت هفتاد جلد بیشتر. نفس نفس می‌زدم. ماشین دم در منتظرم بود. سریع رفتم چمدون لباسام و پتوم هم آوردم. دیگه نای بالا رفتن از این سه طبقه رو نداشتم. برگشتم لپ‌تاپمو گذاشتم توی کوله‌پشتی و هر چی خرت و پرت دیگه بودو ریختم توش و بطری آبی که گذاشته بودم جایخی رو گذاشتم تو کوله و با بچه‌ها خدافظی کردم و برگشتم پایین. چمدونا رو گذاشتم تو ماشین. چمدون سنگینه رو راننده گذاشت. با نگرانی پرسیدم تا هفت و نیم می‌رسیم راه‌آهن؟ سرشو به نشانه‌ی تایید تکون داد. سوار شدم. کمربندمو بستم. تشنه‌م بود. بطری رو درآوردم. درشو باز کردم و بردم سمت دهنم. درست وقتی که لبام خنکی‌شو حس کرد یادم افتاد ماه رمضونه. نخوردم. درشو بستم و دوباره گذاشتمش تو کیفم. چشامو بستم. آخرین روزِ آخرین ترم ارشد. چشامو بستم و این هفت سال، همه‌ی هفت سال از ذهنم گذشت. همه‌ش مثل یه خواب بود. یه رویا، یه کابوس. چشامو باز کردم دیدم پشت چراغ قرمزیم. به این هفت سالی که گذشت فکر می‌کردم، به کارایی که خنکی‌شونو روی لبام حس کردم و نکردم، به همه‌ی چراغ قرمزایی که پشتشون وایستادم، به چیزایی که می‌تونستم بخورم و نخوردم، به حرف‌هایی که می‌تونستم بزنم و نزدم، به هدیه‌هایی که می‌تونستم بگیرم و نگرفتم، به هدیه‌هایی که دلم خواست بدم و ندادم، به احوالپرسیایی که نکردم، به تبریک‌هایی که نگفتم، به سوال‌هایی که نپرسیدم، به لبخندهایی که نزدم، به فیلم‌هایی که ندیدم، به کامنتایی که خواستم بذارم و نذاشتم، به پستایی که خواستم بنویسم و ننوشتم، خواستم بخونم و نخوندم، خواستم بشنوم و نشنیدم، خواستم ببینم و ندیدم، خواستم باشم و نبودم. به آهنگایی که خواستم بفرستم و نفرستادم، به آدمایی که می‌تونستم باهاشون باشم و نبودم، به... به... به هزار تا کاری که خواستم بکنم و نکردم. هر خواستنی توانستن نیست. یه وقتایی می‌خوای و می‌تونی و انجام نمی‌دی. به این هفت سالی که گذشت فکر می‌کردم، به کارایی که خنکی‌شونو روی لبام حس کردم و...


* عنوان از سعدی

۹۶/۰۳/۱۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)