1070- و علیرغم فتنهی چشمت به نگاه تو رأی خواهم داد
داشتیم بستنی میخوردیم و سلفی میگرفتیم و حرف میزدیم. یه دختره اومد گفت ببخشید؟ شما به کی قراره رأی بدی؟ بدونِ اینکه فکر کنم گفتم به ایکس. یه لحظه به خودم اومدم و گفتم نه. شاید به ایگرگ. رنگِ نواری که به دستش بسته بودو دیدم و گفتم شایدم ایکس. گیج شده بودم. تا حالا این جوری موردِ تفتیش عقیده واقع نشده بودم به واقع. گفت میخوای یه کم باهم صحبت کنیم؟ شاید نظرت عوض شد. نگاه به دوستم کردم که بعد از مدتها باهم قرار گذاشته بودیم که همو ببینیم. به دختره گفتم ببخشید ما وقت نداریم. گفتم تو نمیدونی رأیِ من به کیه، ولی قطعاً نمیتونی با چند دقیقه توضیح و توجیه و تحلیل، یه باور قلبی رو تغییر بدی.
یکی از خانومای گروهِ حوزهی شریف اجازه گرفت که مطالب سیاسی تو گروه بذاره. گفت اگر نمایندهی کلاس خواست اطلاعرسانی کنه مطلب رو پین کنه که همه ببینن. گفت با توجه به اوضاع انتخابات، ما هم یه قدمی برداریم. شاید تونستیم رأیِ کسی رو عوض کنیم. پرسید نظر شما چیه؟ موافقین؟ من هیچ وقت تو این گروه بحث نکردم و پیام نذاشتم. ولی اون لحظه لازم دونستم مخالفتم رو ابراز کنم. گفتم موافق نیستم. چون اولاً آرای اعضای این گروه واضحه و ثانیاً معلومه قراره تبلیغات حولِ کدوم نماینده باشه و ثالثاً هیچ کس نظرش با پستهای تلگرامی عوض نشده و نمیشه و نخواهد شد. یه چند نفر با من موافق بودن. ولی وَقَعی به نظرات مخالف ننهاده شد و شروع کردن به تبلیغات. من هم وَقَعی به پیامهای تبلیغی ننهادم. به نظرم تبلیغ وقتی معنی داره که گروهِ مقابل هم حقِ مخالفت داشته باشن.
تو گروهِ هممدرسهایام همه دارن از ایکس طرفداری میکنن و فضای تبلیغی گروه فامیل رو طرفداران ایگرگ دستشون گرفتن. تعداد معدودی از اعضای گروهِ دورهی کارشناسیم هم طرفدار ایگرگ هستن. ولی فضای تبلیغی این گروهها منصفانه و عادلانه نیست. چون هر پستی که بر خلاف فضای حاکم بر گروه باشه به سرعت سرکوب میشه. مخالفتم رو مبنی بر توقف بحث سیاسی بیان کردم و گفتم واقعیت اینه که سلایق متفاوته و کسی درست یا غلط نمیگه. گزینهی ایکس یه سری محاسن و امتیازات داره و گزینهی ایگرگ هم یه سری محاسن و امتیازاتِ دیگه. مثل این میمونه که یه عده دوست دارن بهرهی مدارشون بیشتر بشه یه عده سویینگ و یه عده مقاومت ورودی. هر کی سلیقهی خودشو داره. نکته اینجاست که پستها و مطالب، رأی کسی رو تغییر نمیده و به نظر میرسه هدف، درآوردنِ لجِ گروهِ مقابله.
داشتم به طرفدارانِ ایکس و ایگرگ فکر میکردم. نمیشه گفت باسوادها به ایکس رأی میدن و بیسواد به ایگرگ. مثال نقضش همهی همدانشگاهیایی که طرفدارِ ایگرگن. نمیشه گفت مسجدیها و مذهبیها به ایگرگ رأی میدن و غیرمذهبیها به ایکس. مثال نقضش چادریها و اعتکافرفتههایی که پروفایلشون تا 1400 با ایکسه. حتی نمیشه گفت فقرا به ایگرگ رأی میدن و دستشون به دهنشون میرسهها به ایکس. که برای این مورد هم مثال نقض دارم. همین قدر میدونم که طرفدارانِ ایکس دو دستهن: یک. اونایی که میخوان ایکس بازی رو ببره، دو. اونایی که به ایکس رأی میدن چون نمیخوان ایگرگ بازی رو ببره. طرفدارانِ ایگرگ هم دو دستهن: یک. اونایی که میخوان ایگرگ بازی رو ببره، دو. اونایی که به ایگرگ رأی میدن چون نمیخوان ایکس بازی رو ببره.
زمانِ استراحت بینِ کلاسا بود. رفتم... اممم... کجا رفتم؟ اونجایی که رفتم اسم نداره. یه اتاقه که به ما ارشدا اختصاص دادن و چند تا میز و صندلی و یخچال و سایر امکانات رفاهی! از قبیل لیوانِ یه بار مصرف، چای، قند، آبسردکن، آبگرمکن، کمد، کشو، رختآویز، جارختی و حتی پریز داره. ولی اسم نداره. رفتم همون جا. همون جایی که اسم نداره. ینی بعدِ دو سال هنوز برای اون اتاق اسم انتخاب نکردیم. داشتم لیوانِ نسکافهمو هم میزدم و فکر میکردم. به هزار تا چیز فکر میکردم. به اینکه چی کار کنم که به اون دو نفری که از اولِ ترم نیومدن کلاس جزوه ندم و به بقیه بدم، به اینکه یه هفته تعطیلیِ بعدِ کلاسا رو برم خونه یا نه. به اینکه با پساندازم چی کار کنم؟ اینجا یه خونه اجاره کنم و بمونم کار کنم؟ برگردم و ماشین بخرم مسافرکشی کنم؟ :دی طلا بخرم؟ دلار؟ یا حتی گندم و جو؟ به اینکه مایحتاجِ یخچال رو آخرِ هفته بخرم و هفتهی دیگه پامو از خوابگاه بیرون نذارم. به اینکه آیا ممکنه گروهِ بازندهی انتخابات به خوابگاهِ ما حمله کنه؟ به اینکه کاش تو این بُحبوحهی سیاسی با شوهرم! آشنا میشدم و مدلِ فکر کردنشو میسنجیدم. خب واقعاً برام مهمه بدونم چه جوری عصبانی میشه، چه جوری از نظرش دفاع میکنه و چه جوری به نظرات مخالف جواب میده. فکر میکردم. به هزار تا چیز فکر میکردم و نسکافه رو هم میزدم و خودمو با تمام قوا برای کلاسی بعدی آماده میکردم که بچهها هم اومدن. دوستم گفت شوهرم یه شعر جدید گفته و میخواد منتشرش کنه. قبلِ انتشار فرستاده یه دور بخونمش. یه قُلُپ از نسکافه رو سر کشیدم و گفتم بلند بخون منم بشنوم. ولی شمرده شمرده بخون که هضمش کنم.
و علیرغم فتنهی چشمت به نگاه تو رأی خواهم داد
نه! من آدم نمیشوم حوا! به گناه تو رأی خواهم داد
با تو بودن همیشه و هر جا به منِ بیتو خوب میچسبد
هم به راه تو رأی خواهم داد هم به چاه تو رأی خواهم داد
من چه میخواهم از تو غیر از تو؟ هر چه از دوست میرسد نیکوست
سهمم از زندگی شود حتی اشتباهِ تو، رأی خواهم داد
چادرت انقلاب اسلامیست، عشوههای تو سلطهی طاغوت!
هم طرفدار نهضتت هستم هم به شاه تو رأی خواهم داد
نفست وحی زندگی دارد شور و حال پرندگی دارد
آه، عیسیترین پدیدهی قرن! من به آهِ تو رأی خواهم داد
سادهای مثل مشکی مویت، بکر، وحشی، طبیعی و کولی!
بین این رنگهای امروزی به سیاه تو رأی خواهم داد
شعرهای تمام شاعرها، خود گواه تواَند با این حال
هم اگر حجتی نباشد جز روی ماه تو، رأی خواهم داد