1050- گر برانی نرود ور برود باز آید، ناگزیر است مگس دکّهی حلوایی را
با تقریب خوبی بعد فارغالتحصیلیم حداقل هفتهای یه روز و اغلب چهارشنبهها شریف بودم. چون کارتِ فارغالتحصیلی نداشتم و ندارم، هر بار باید کارت ملی نشون میدادم و شمارهی دانشجویی سابقمو میگفتم و وارد سیستم میکردن ببینن راست میگم که دانشجوام یا تروریستم و میخوام برم جایی رو منفجر کنم. بعدشم توضیح میدادم قراره کجا برم و چی کار کنم. یه موقع میگفتم اومدم کلاسای حوزه و تدبر در قرآن، سخنرانی ایکس، همایش وای، کنفرانس زِد. یه موقع هم میگفتم اومدم از کتابخونه کتاب بگیرم یا پس بدم، یا حتی دوستامو ببینم، یا مثلاً برم مسجد نماز بخونم. بماند که یه وقتایی نیتم ذرت مکزیکی بود و بس.
هفتهی پیش، هم میخواستم دوستمو ببینم هم یه سری کتاب پس بدم کتابخونه و هم برم جلسهی سخنرانی فلسفهی علم. این جور وقتا واقعاً سختمه از بین انگیزههای مختلف یکی رو انتخاب کنم و بگم. یه چند وقتی میشه فقط میگم کار دارم. دیگه نمیپرسن چی کار دارم. یه چیزی تو مایههای من همون همیشگیام که لابد یا دارم میرم کتابخونه، یا میخوام دوستامو ببینم یا برم بشینم سر کلاس تدبّر. فیالواقع دارم قیافهی نگهبانو تصور میکنم که امروز قراره جلومو بگیره بگه خانوم ارشدا کنکور دارن و دانشگاه تعطیله و منم کارت ورود به جلسهمو نشونش بدم و بگم منم کنکور دارم. حوزهی امتحانم هم همینجاست.
محل کنکور کارشناسیم مدرسهی راهنماییم بود و ارشد برق و زبانشناسی، دانشگاه تهران و امیرکبیر. فکرشم نمیکردم این یکی تو شریف باشه. صادقانه اعتراف میکنم نتیجه برام مهم نیست. همین که یه بار دیگه و شاید برای آخرین بار این فرصتو بهم دادن که برم بشینم رو صندلیای اِبنِس برام کافیه. ولی خب یکی نیست بگه همین جوری نمیتونستی بری بشینی رو صندلیای اِبنِس؟ حتماً باید 33 تومن وجهِ بیزبانو میریختی تو جیب سازمان سنجش و دو ماه خودتو با تست و کتاب خفه میکردی که بری بشینی رو صندلیای اِبنِس؟
اِبنِس همان ابنسینا میباشد. منظور نگارنده ساختمانی موسوم به ساختمان ابنسیناست.
عنوان از سعدی. شاعر در این بیت نگارنده رو به مگس و دانشگاه سابق نگارنده رو به حلوا تشبیه کرده.
عجب حلوای قندی تو!