42- یکی نیست کامنت بذاره بگه مجبوری با این اوضاع عکس بذاری؟
يكشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ب.ظ
ینی این ادیت کردنم تو حلقم!!!
کلاس بیوسنسور, دکتر ف.
من اونی ام که کنار اونی که مانتو سبز یا به قول شما آبی پوشیده (بهنوش) ایستادم
چون دکترهای تهرانو نمیشناختم, ظهر رفتم کرج که با دخترخاله بابا برم دکتر
به خاطر همین درد دست چپم
شب که داشتم برمیگشتم, ایلیا میگه میشه بمونی؟
گفتم نه, باید برم مشقامو بنویسم
یه دونه سیب بهم داد گفت پس اینو تو مترو بخور از حال نری!
بعدشم یه سیب دیگه داد گفت اگه اون توش سیاه بود اینو بخور
بعدش یه سیب دیگه آورد گفت اگه اونا خراب بود اینو بخور
بعدشم چندتا گوجه سبز داد که وقتی دارم مشقامو مینویسم بخورم
ایلیا, محصول مشترک دخترخاله بابا و پسردایی بابا
من, مترو!
پست امروز رو با این عکس خاتمه میدم
23 سالو رد کردم, هنوزم عین چی! از آمپول میترسم
میترسماااااااا! اصن یه وضعی
+ نمیتونم بیشتر از این تایپ کنم, دستم درد میکنه
۱۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲