پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مانا» ثبت شده است

ینی بعضیا انقدر از کمبود شعور رنج می‌برن 

که حاضرم یک سوم شعور خودمو بلاعوض و مادام العمر در اختیارشون قرار بدم 

تا التیامی باشد بر دردهای بشریت!

مشروح سه خط بالا:

دیشب بچه های کلاس, حالا کدوم کلاس مهم نیست, تو گروه, بازم مهم نیست کدوم گروه!

اعلام کردن که بیاید امروز همه باهم تمرینارو تحویل ندیم و تمدید کنیم

منم گفتم این هفته علی‌رغم 4 تا پایانترم تمرینامو نوشتم و اوکی تحویل نمی‌دم 

ولی اگه شماها تحویل بدید من می‌دونم و شما


امروز بعد امتحان, من و بهنوش داشتیم فکر می‌کردیم چه خاکی بریزیم سر تمرینامون 

که ملت حالا مهم نیست کدوم ملت, جلومونو گرفتن که تحویل ندیدااااااااا! 

منم گفتم اوکی خدافیظ میرم خوابگاه!

حالا تو این گرمای هوا خسته و گشنه و درب و داغون و مجروح و شهید, 

بدون اینکه صبونه و ناهار خورده باشم, رسیدم دم خوابگاه و 

دیدم بهنوش زنگ زده که "نسرین تمریناتو بیار اینا میخوان تحویل بدن!!!"


ینی کارد می‌زدی خونم درنمیومد! 

ینی از حرص می‌خواستم بشینم جلوی خوابگاه تمرینامو ریز ریز کنم و 

خودمو بندازم جلوی یکی از ماشینا و خلاص شم از این دنیای پلیدی ها!


دوباره با اون حال زار و نزار ناشی از یه سری عوامل طبیعی, 

تو این گرمای هوا خسته و گشنه و درب و داغون برگشتم دانشگاه و 

رفتم آزمایشگاه منفی یک و دیدم بچه ها دور استاد جمع شدن و 

همین که من وارد شدم دکتر گفت نسرینم اومد!


دستشو گرفت سمت من و گفت تو تمریناتو نوشتی؟

یه نگاهی به ملت کردم و تمرینارو گرفتم سمت استاد و

یه نگاه دوباره به ملت کردم و

ملت: شما مگه 4 تا پایانترم نداشتی؟

استاد: پس چرا بعد از امتحان تحویل ندادی؟

من: قرار بود باهم تحویل بدیم

استاد: هر کی آماده نکرده تا شب فرصت داره بیاره تحویل بده, به هر حال یه فرقی هست بین کسی که وقت میذاره برای تمرینش تا به موقع تحویل بده با کسی که دیرتر تحویل میده

من: 



خاطره1

یه روز حالا مهم نیست کدوم روز, یه همچین چیزی آورد سر کلاس گفت این ویفر سیلیکانه, 

خیلی حساسه, مواضب* باشید, زود میشکنه, کمیابه, تحریمیم, خدا تومن قیمتشه, 

بهتون میدم دست به دست بچرخونید و نگاش کنید

انقدر رو این خدا تومنه تاکید کرد که ملت بی‌خیال شدن که آقا ما دیدیم نمیخواد بدین دستمون, می افته میشکنه, تحریمم که هستیم 

منم که از هیچ سوژه ای برای وبلاگم دریغ نمی‌کنم 



خاطره2



خاطره3

یه روز, حالا مهم نیست کدوم روز, همین استاد گرام: بچه ها میدونید 1تسلا چه قدر بزرگه؟ 1تسلا انقدر بزرگه که اگه یه خط کش فلزی دستتون بگیرید و در راستای میدان 1تسلا بایستید, خط کشو یه جوری میکشه سمت خودش که دستتون قطع میشه

من: 

دستم: 

خط کش فلزی 15 سانتی:  

مواظب با ظ نوشته میشه, اشتباه تایپی بود  با تشکر از فاطمه (خودکار بیک)

۱۷ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

سیب زمینی سرخ کرده رو عرض می‌کنم

نیم ساعت پیش داشتم سیب زمینی سرخ می‌کردم, 

مژده گفت این همه سیب زمینی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم نصفش برای ناخنک زدنای خودم موقع سرخ کردنه, نصف نصفش برای شام

اون یکی نصف نصفشم برای خورشت ناهار فردا

ولی حالا منم و یه ماهی‌تابه خالی!!!

همه رو موقع سرخ کردن خوردم

الان باید دوباره سیب زمینی سرخ کنم 


تو این گروه بیوسنسور (مهندسی پزشکی شریف) من عضو سایلنت بودم

دیشب دیدم نمونه سوال میخوان, زبونم باز شد بالاخره

اینم بگم که اینا همه‌شون 91 ای‌ن و همیشه حس مادربزرگانه نسبت بهشون داشتم



و یه مکالمه موازی, همزمان با مکالمه‌ی بالا

(فرزاد 89 ایه)

اینم بگم که ما این درسو به عنوان درس اختیاری برداشتیم


ولی خیلی بده آخرین کاری که آدم بخواد تو دانشگاه انجام بده زدن یه بچه باشه

بچه که زدن نداره

والا

این پست آلمارو خوندم, خوشم اومد

۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

ینی این ادیت کردنم تو حلقم!!!

کلاس بیوسنسور, دکتر ف.

من اونی ام که کنار اونی که مانتو سبز یا به قول شما آبی پوشیده (بهنوش) ایستادم



چون دکترهای تهرانو نمی‌شناختم, ظهر رفتم کرج که با دخترخاله بابا برم دکتر

به خاطر همین درد دست چپم

شب که داشتم برمی‌گشتم, ایلیا میگه میشه بمونی؟

گفتم نه, باید برم مشقامو بنویسم 

یه دونه سیب بهم داد گفت پس اینو تو مترو بخور از حال نری!

بعدشم یه سیب دیگه داد گفت اگه اون توش سیاه بود اینو بخور

بعدش یه سیب دیگه آورد گفت اگه اونا خراب بود اینو بخور

بعدشم چندتا گوجه سبز داد که وقتی دارم مشقامو می‌نویسم بخورم



ایلیا, محصول مشترک دخترخاله بابا و پسردایی بابا



من, مترو!



پست امروز رو با این عکس خاتمه میدم 

23 سالو رد کردم, هنوزم عین چی! از آمپول می‌ترسم

می‌ترسماااااااا! اصن یه وضعی

+ نمی‌تونم بیشتر از این تایپ کنم, دستم درد می‌کنه 


۱۰ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)