۱۴۱۱- مانتوسبزِ شالنارنجی
هفتۀ آخر اردیبهشت بود. هفتهٔ لباس محلی. سال ۹۴. واپسین روزهای دورهٔ کارشناسیم. دانشجوها با لباس محلی میومدن دانشگاه و با همون لباسا مینشستن سر کلاس. غرفه هم داشتن. یه روز ظهر بعد از تموم شدن کلاسام رفتم دیدن دوستام. همه داشتن عکس میگرفتن. تو اون شلوغی با دوربینی که نمیدونم مال کی بود و دست کی بود، جلوی یکی از غرفهها با یه عده که نمیدونم کی بودن یه عکس یادگاری گرفتم. عکسو میخواستم بذارم وبلاگم. از اون جمعی که تو عکس بودن فقط یه نفرو میشناختم و دورادور دو نفر دیگه رو. اون روز همه دوربین دستشون بود. عجله داشتم. زود رفتم. گفتم بعداً از بچهها میگیرم عکسو. ولی چجوری این عکسو پیدا میکردم وقتی نمیدونستم کی با کدوم دوربین گرفته؟ اون روز به هر کی که فکر میکردم سر نخ اون عکس باشه پیام دادم و کلی شماره از این و اون گرفتم و به صاحبان اون شمارهها پیام دادم بلکه به عکسم برسم. کلی عکس تو دوربیناشون بود. به همهشون میگفتم عکسی که فلان روز فلان ساعت فلان جا گرفته شده رو میخوام. توصیف میکردم که تو اون عکس، حدوداً ده نفریم و از سمت چپ اولی، یه دختر ایستاده و مانتوی سبز و شال نارنجی پوشیده و دومی لباس عربی. بالاخره پیدا کردم عکسو. ولی شمارهها و پیامها رو پاک نکردم. به هر حال همدانشگاهیم بودن و شاید یه روز این شمارهها به دردم میخوردن.
چند وقت پیش تو گروه ویراستاران یکی از اعضا یه پیامی فوروارد کرد که محتواش دعوت به همکاری برای یه طرحی بود که به معادلهای فارسی کلمات انگلیسی ربط داشت. یه نگاهی به سایتشون انداختم و متوجه شدم به شریف هم ربط داره این طرح. یه شماره گذاشته بودن که در صورت تمایل به همکاری پیام بدیم بهشون. شماره رو ذخیره نداشتم و جدید بود. به اسم سایتشون ذخیره کردم، ولی از اونجایی که ایمو دیرتر از بقیۀ اپهام با اسم مخاطبام سینک یا همگام میشه، وقتی شماره رو ذخیره کردم، اطلاع داد که اچ تی عضو ایمو هست. من به اسم سایتشون ذخیره کرده بودم شماره رو، ولی ایمو اچ تی نشون میداد. احتمالاً حروف اول اسم و فامیل صاحب شماره بود. بعد از چند ثانیه ایمو هم با اسمی که خودم ذخیره کرده بودم سینک شد. نام کاربری تلگرامش به اسم سایت بود و عکس پروفایلش لوگوی سایت. تو مخاطبای گوشیم بین چندصد نفر فقط دو نفر اسمشون با اچ شروع میشد و فامیلیشون با تی. اولی یکی از اون دو نفری بود که تو اون عکس بودن و دورادور میشناختمش و دومی هم یکی از همونایی که بهشون پیام داده بودم و خواسته بودم عکسهایی که دوشنبه ۲۸ اردیبهشت، ساعت دوونیم نزدیک کتابخونه، جلوی سالن ورزش گرفته رو نگاه کنه ببینه بینشون عکسِ حدوداً دهنفرهای هست که سمت چپ یه دختر با مانتوی سبز و شال نارنجی کنار یکی که لباس عربی پوشیده ایستاده؟ به خیلیا این پیامو فرستاده بودم و تو دوربین اونا این عکس با این مشخصات نبود، جز همین آقای اچ تی. گویا اون روز دوربینشو داده بود به نمیدونم کی که این عکسو بگیره. نمیدونستم رشته و مقطع تحصیلیش چیه. حتی نمیدونستم همونیه که تو همون عکس، سمت راست با لباس کردی ایستاده. شاید مسئول غرفه بود، یا شایدم با یکی از اینایی که تو عکس بودن دوست بود، یا همسر یکی از دخترای تو عکس بود. نمیدونم. اون موقع دکترا بود و هیچ ربطی به ما که همه کارشناسی بودیم نداشت. شمارهشو با چند واسطه از دوست دوست همون لباسعربیه گرفته بودم. بهش پیام داده بودم و تصویری که تو ذهنم بود رو توصیف کرده بودم. عکسهای دوربینشو گشته بود و چیزی که دنبالش بودمو پیدا کرده بود. آخرین پیامی که بین ما رد و بدل شده بود همین عکس بود و بله همین منظورم بود و ممنون. اون موقع برام مهم نبود بدونم صاحب دوربین کیه، رشتهش چیه و کیا تو این عکسن، ولی حالا حدس میزدم مدیر این طرح، همون اچ تیِ صاحب دوربینه و دوست داشتم بدونم حدسم درسته یا نه. به لطف عکسایی که تو سایتشون گذاشته بودن و تطبیقش با عکس پروفایل تلگرام صاحب دوربین که همون آقای لباسکردیِ سمت راست عکس بود این اطمینان حاصل شد. به لطف گوگل و چند تا مصاحبهای که ازش تو چند تا روزنامه و مجله چاپ شده بود هم رشته و شهر و سال ورودشو فهمیدم. همون بود. پیام دادم و اعلام آمادگی کردم برای طرحشون. استقبال کردن و قرار شد همین روزا جلسه داشته باشیم. حالا دغدغهم اینه که وقتی رفتم شرکتشون، آیا بهشون بگم من همون دخترهام که سال نودوچهار دربهدر دنبال عکسش بود یا صبر کنم یه روز اتفاقی بخواد با شمارۀ خودش پیامی چیزی بده و ببینه قبل از اینم دو سه تا پیام ثبت شده تو تلگرام و تعجب کنه و پیاما رو بخونه و یادش بیفته من همون مانتوسبزِ شالنارنجیام که دنبال عکسم بودم؟ یا به روم نیارم و اونم هیچ وقت نفهمه؟
پ.ن۱: البته همیشه سرِ سبز بودن یا آبی بودن این مانتو بحث هست بین من و دوستان. دقیقتر بخوام بگم رنگش سبزآبیه. ولی من سبز میبینمش.
پ.ن۲: اگر پنج سال و چهار ماه پیش، تو همون غرفه بهم میگفتن صاحب اون دوربینی که دارین باهاش عکس یادگاری میگیرین یه روز شرکتی تأسیس میکنه که ربطی به رشته و مدال المپیادش نداره و تو هم در نقش نمایندۀ فرهنگستان باهاشون همکاری میکنی به عقل گویندۀ این خبر شک میکردم؛ چرا که من اون موقع نه میدونستم فرهنگستان چیه نه میدونستم رئیسش کیه. و سندِ این ادعا یادداشتیه که اواخر خردادِ ۹۴، روز مصاحبهٔ ارشد، تو فرهنگستان نوشته بودم.