پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر ط. ک.» ثبت شده است

چند وقته این خواننده‌های جدید وبلاگم پیغام پسغام میذارن که یه کم از مدرسه و محیط دانشگاه بنویسم!

یکی نیست بگه آقااااااااا, بانووووووووووووو, دیگه سنی از من گذشته, 

خاطرات مدرسه‌مو چه جوری بنویسم آخه؟! پستای منم که جوششی ه نه کوششی,

ینی یا نمیاد نمیاد نمیاد, یا یهو استفراغ ذهنی می‌گیرم,

صبح از فرهنگستان زنگ زده بودن و دوباره جو منو گرفت و گفتم فرصت رو غنیمت بشمرم و

درخواست این خواننده‌هارو لبیک بگم و چند خط راجع به محیط‌های آموزشی که تجربه کردم بنویسم

مهدکودک رو بی‌خیال, از مدرسه شروع کنیم!

مدرسه‌مو دوست داشتم و دارم...

زمان ما طرح محرم سازی بود و معلمای مدارس دخترونه مرد نبودن

ولی مدرسه‌ی ما با بقیه‌ی مدرسه‌ها فرق داشت و معلمامون مرد بودن

مجبورمون نمی‌کردن بریم راهپیمایی یا نماز جماعت شرکت کنیم

حتی مجبورمون نمی‌کردن حتماً چادر سر کنیم

اینارو بعداً وقتی با مدرسه‌های دیگه مقایسه کردم فهمیدم

بعداً فهمیدم یه سری از مدارس اصن اسمشون چادر اجباره!!!

الانو نمی‌دونم ولی زمان ما دخترا قبل از دانشگاه تغییری تو چهره‌شون اعمال نمی‌کردن :)))))

اگرم یکی دو نفرم همچین کاری می‌کردن باز مدرسه‌مون واکنش بدی نشون نمی‌داد,

پوشیدن مانتوی سبز اونم سال 88 برامون عذاب بود (بس که پسرا تیکه انداختن) همون عکس هدرم!

ولی اگه مانتو مشکی هم می‌پوشیدیم بازم مدرسه اذیتمون نمی‌کرد,

المپیادیا می‌تونستن کل سال رو نیان مدرسه و غیبتاشون موجه بود و 

چه قدر سر همین کلاسای المپیاد با ما راه اومدن! از تهران معلم المپیاد برامون می‌فرستادن و

هیچ وقت یادم نمیره از 6 صبح تا 9 شب مدرسه بودیم و شاهنامه و مثنوی و گلستان و بوستان خوندیم

دقیقاً یادمه عاشورا, تاسوعا بود و همه جا تعطیل! ولی مدرسه خیلی هوامونو داشت!

دو تا دختر بودیم و معلمامون دو تا دانشجوی پسر بودن (آقای ر. و خ.)

یادم باشه برم پیداشون کنم دلم یهویی براشون تنگ شد :دی لابد منو یادشونه, چه قددددددددر با این موجودات خاطره داشتم, چه قدر خاطره نوشتم از کلاسای دوره, یه بار آقای خ. سرما خورده بود, گفت دچار انسداد مِنَخرَین شدم, انتظار داشت ما هم منظورشو متوجه بشیم :))))) سال اول دبیرستان که بودم کلاسای المپیاد سال سومیا شرکت می‌کردم, سال دوم هم همین طور, سال سوم که دیگه خودم المپیادی بودم, پیش دانشگاهی هم که بودم بازم رفتم کلاس سال سومیا شرکت کردم, آخرشم برق خوندم :)))))) پیش‌دانشگاهی که بودم, یه بار یهویی آقای ر. برگشت بهم گفت دختر تو هنوز بزرگ نشدی؟ هنوز همون شکلی هستی که سال اول بودی :))))) چه قدر خندیدیم اون روز, انتظار داشت چه قدر تغییر کنم از سال اول تا پیش دانشگاهی آخه!

سال اول دانشگاه, ترم دوم ادبیات داشتم, یادمه دقیقاً فردای روز تولدم بود, استادمون یه سمیناری دعوت بود و کلاسو تعطیل کرد گفت اگه کسی علاقه منده با من بیاد سمینار, سمیناره در مورد تاریخ بیهقی بود, منم علاقه مند, پا شدم با استادمون رفتم سمینار و چشمتون روز بد نبینه همین معلم المپیاده که سال اول تا پیش دانشگاهی باهم بودیمو اونجا دیدم, ارائه داشت, ینی اصن سمینار به خاطر ایشون تشکیل شده بود :)))) جلوی جمع چیزی نگفت, بعداً هم نرفتم احوالپرسی, ولی جا داشت بگه دختر تو هنوز بزرگ نشدی؟ ولی خب همون شکلی نبودم که سال اول دبیرستان بودم! فکر کن الان برم پیداش کنم بگم آقای ر. منو یادتونه؟ یادتونه اولین بار که اومدید تبریز جلسه اول معنی چند تا فحش ترکی که تو تاکسی شنیده بودید رو ازم پرسیدید؟ یادتونه هر چی تلاش کردم نتونستم بگه خر, ترکیش چی میشه؟ بعد اونم بگه آرررررررره تو همونی هستی که موقع خوندن شاهنامه بر او بسته چهار پرّ عقاب رو چهار پرّ الاغ خوندی و تا آخر کلاس فقط خندیدیم و

چی داشتم می‌گفتم؟

آهان!

خلاصه مدرسه‌مو دوست داشتم

شریفم دوست داشتم

نسبت به بقیه جاها آزادی بیان بیشتری داشتیم, و همین طور آزادی عمل!

البته این آزادی‌ها از بدیهیات و ابتدائی‌ترین نوع آزادی محسوب میشه

ولی همین دانشگاه تبریز خیییییییییییییلی رو این چیزا حساس بود

مثلاً ما می‌تونستیم دسته جمعی با پسرا بشینیم رو چمنای دانشگاه حتی ناهار بخوریم

ولی چند باری که رفتم دانشگاه تبریز, اصن جوّش این اجازه رو نمی‌داد

حالا نه که ملت صف کشیدن با ما ناهار بخورن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

والا!

با اینکه نگهبانای دانشگاه ما به لاک و آرایش و پوشش گیر میدادن

ولی گیرشون همون دم در بود

خیلی وقتام خودشون می‌گفتن برو از اون یکی در بیا تو!

حالا همین رفتارو مقایسه کنید با رفتار مسئولین دانشگاه تبریز

که پارسال اجازه ندادن حتی با کارت دانشجویی شریف وارد دانشگاهشون بشم

 ینی راه ورود به دانشگاه تبریز این جوری بود که یواشکی برم!


خوابگاهمونم دوست داشتم

بقیه دانشگاها, خوابگاهشون سوئیت نبود, شبیه خونه نبود

یه اتاق سه در چهار بود و سرویس و آشپزخونه مشترک برای چهل پنجاه نفر؛

از نظر امکانات و نحوه برخورد مسئولین و گیر دادن‌ها و ندادن‌ها خوابگاه ما خوب بود

 

همه‌ی اینایی که گفتم تا وقتی خوبن که با بقیه جاهای داخل کشور مقایسه کنیم

ینی اوضاع بقیه مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها و خوابگاه‌ها ببین چیه که من به اینا میگم خوب

ولی اگه با محیط‌های آموزشی غربی یا شرق آسیا مقایسه کنیم واقعاً تاسف باره

تاسف می‌خوردم وقتی به عمر تلف شده ام پشت در اتاق اساتید و اداره آموزش فکر می‌کنم

چه قدر درگیر تاییدیه کاراموزیم بودم, چه قدر الکی پشت در اتاق دکتر الف. منتظر موندیم

تا بیاد و گزارش کاراموزی رو تحویلش بدیم, کاراموزی که برای ما 0 واحد محسوب میشد و نمره نداشت,

گزارشی که حتی ورق نزدن ببینن چی توش نوشتیم,

یا گزارش پایان‌نامه ام که دوستم می‌گفت استاد فقط صفحه اولشو نگاه کرده بود

و چه قدر دردسر موقع انتخاب گرایشی که ظرفیتش 30 نفر بود و من 31 امین متقاضی بودم و

بعدش شد 35 نفر و پیگیری‌های من هیچ تاثیری تو افزایش ظرفیت نداشت و

اصن چرا راه دور بریم؟ اگه ترم دوم آنالوگ و معادلات میدادن بهم کارشناسیو 5 ساله تموم نمی‌کردم

چه قدر موقع انتخاب واحد اعصابمون رنده شد!

و حالا چه قدر باید انرژی بذارم برای کارای فارغ‌التحصیلی و امضا از این استاد و اون استاد و آموزش و

این همه مقدمه‌چینی کردم فرهنگستانو بگم و اینکه زنگ زده بودن چی بگن

بگم یا بمونه برای بعد؟

:دی بمونه برای بعد :))))

۲۳ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)