اون کتلتهایی که برای ناهار فردا درست کردمو امشب میخوام بخورم؛
ینی منظورم اینه که دارم میخورم :دی و برای ناهار فردا تصمیم گرفتم الویه درست کنم ببرم
فلذا! سیبزمینی و تخم مرغو گذاشتم بپزه و اومدم سراغ مرغِ داخلِ یخچال و دیدم اوووووووووووووووووو این کی یخش باز شه کی بپزه کی رنده رنده کنم و گفتم بیخیال! بدون مرغم میشه الویه درست کرد... خم شدم
هویج بردارم و یادم اومد همه رو خرد کردم و پختم برای سوپ و اصن هویجم بی خیال... کالباسم که دوست ندارم و نخود فرنگی و زیتون و ذرتم که ندارم برای تزئین و
خیارشور که دارم! به قول همین آقای تتلو حالا که وجه کاری ندارم لیسانس معماری ندارم ماشین سواری ندارم ویلا تو ساری ندارم یدونه هزاری ندارم حساب جاری ندارم ملک تجاری ندارم چیزایی که تو داری ندارم؛ کت پوست مار ندارم شلوار لی که دارم، پاسپورت کانادایی نه ولی کارت ملی که دارم، چایی ساز نه ندارم ولی قوری که دارم، یخچال ساید بای ساید نه ولی معمولی که دارم!
فلذا! بیخیال تزئین و تشریفات شدم و گفتم با یه کم سسم میشه الویه درست کرد و یه نگاه به درِ یخچال انداختم و یک دقیقه سکوت به احترام سسی که دیشب و دقیقاً همین دیشب تموم شد و امروزم اصن نرفتم بیرون سس بگیرم.
یه دونه موز به انضمام سه فقره نارنگی برداشتم گذاشتم تو بشقاب و در حالی که به اسلایدای ارائه فردا و تمرینای عربیم میاندیشیدم که برای اولین بار قبل از بامداد یکشنبه حلشون کردم و میتونم با خیال راحت کپهی مرگمو بذارم بخوابم و اینکه اصن حس و حال مصاحبه ندارم و اینکه چی قراره بپرسن و چی بگم و اصن برم یا نرم، یه گاز از موزه زدم و همینجوری که به اون سه تا سیبی فکر میکردم که مامانم یه ماه پیش گذاشت تو کیفم که تو راه بخورم و هنوز نخوردم! در همون حال رفتم سراغ سیب زمینی و تخم مرغه و رندهشون کردم ریختم لای نون باگت و گذاشتم تو یخچال و یه یادداشتم رو در زدم که ناهارت یادت نره و
الان که اینارو مینویسم، یادم افتاد تو اون طفل معصوم نمکم نریختم حتی!
یِر = زمین؛ آلما = سیب؛ یرآلما = سیبزمینی؛ یومورتا = تخم مرغ
به زبان فرانسوی هم سیبزمینی ترکیب سیب و زمینه؛ ینی پم دو تغ pom do(o torki) teq
pomme = apple و terre = earth
+ یرآلمایومورتا = نوعی غذا که هیچ وقت دوستش نداشتم! tabriz.isna.ir
+ وبلاگ خانوم توت فرنگی و آقای گلابی را دوست میدارم، مخصوصاً پستای اخیرشو pasazvesal.blogsky.com
ﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ پسره رفته خواستگاری؛
بعد با اجازه ی عروس و داماد، خانواده هاشون رفتن تو اتاق باهم آشنا بشن :دی