پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جوادی» ثبت شده است

۱۶۴۵- هفتۀ پنجم ترم سوم

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۲۳ ب.ظ

اول یه نگاه به عمر سایت که عمر وبلاگ‌نویسی من باشه بندازید بعد بریم سراغ ماجراهای هیجان‌انگیز این هفته. عمر سایت تو همین ستون سمت چپه. از بهمن ۸۶ محاسبه شده.

یک.

صبحِ روز دوشنبه رو با ایمیل استاد شمارۀ ۲۰ آغاز کردم. عنوان ایمیلش «مقاله بررسی شده» بود و متنش «سلام یک فایل پیوست است». تا اسمشو دیدم دلم هُرّی ریخت. بعد دلم اومد تو دهنم. بعد این دل بی‌صاحابم شروع کرد به بسکتبال بازی کردن. نمی‌دونم کدوم مقاله رو بررسی کرده بود و چیو پیوست کرده بود. اون مقاله که از هشت بهش دو داده بود یا اون مقالۀ دوم که جبرانی بود؟ گفتم تا سه‌شنبه شب ایمیلشو باز نکنم و ارائه‌هامو بدم و برم دندون‌پزشکی بعد بیام ببینم چه آشی برام پخته و چند وجب روغن روشه. هنوز دلم داشت تاب‌تاب می‌زد. نتونستم صبر کنم و همون اول صبح، قبل از شروع کلاس و قبل از ارائه‌م، ایمیله رو باز کردم و کامنت‌هایی که برای خط‌به‌خط مقاله‌م گذاشته بود رو خوندم. مقالۀ دوم رو بررسی کرده بود. همین مقالۀ جبرانی. کامنتاش معقول و تا حدودی منصفانه بود؛ هر چند مته روی خشخاش گذاشته بود و مو رو از ماست کشیده بود بیرون، ولی به هر حال بابت وقتی که برای خوندن مقاله گذاشته بود و با دقت‌نظر و حوصله بازخورد داده بود ازش تشکر کردم و گفتم حتماً در اولین فرصت نکاتی رو که فرموده اعمال می‌کنم و اشکالات و نواقصش رو برطرف می‌کنم. جوابمو نداد و بعید می‌دونم بده. روال اینه که مهلتی تعیین کنه که بدونم تا کی باید مقاله رو ویرایش کنم و بفرستم برای چاپ. بعد می‌خواستم بپرسم موقع چاپ اسمشو اول بیارم یا دوم، یا نیارم. بعدشم راجع به اینکه برای کدوم مجله بفرستم سؤال داشتم. ولی خب جوابِ اینکه تا کی ویرایش کنمو نداد و اگه تا آخر ترم قضیه رو پیگیری نکنه، یه سری دادۀ جدید بهش اضافه می‌کنم و می‌فرستم برای استاد شمارۀ ۱۹. که با اون چاپش کنم. اون مقالۀ اولم که ازش دو گرفتم و اصلاً نفهمیدم ایرادش کجا بود رو هم تصمیم دارم بفرستم برای استاد شمارۀ ۱۸. به هر حال این ترم برای استاد شمارۀ ۱۸ و ۱۹ باید مقاله بدم. همین مقاله‌های استاد شمارۀ ۲۰ رو می‌دم.

دو.

سه‌شنبه صبح، ارائۀ من راجع به زبان اشارۀ ناشنوایان بود. موضوع جالبی بود و برای همه‌مون، حتی استاد تازگی داشت. ارائۀ هفتۀ بعد یکی از هم‌کلاسیامم راجع به تابوها و حرف‌های زشت و بی‌ادبانه‌ست. بی‌صبرانه مشتاق شنیدن ارائه‌شیم.

سه.

هفتۀ گذشته تو کلاس انفرادی، استادم (استاد شمارۀ ۱۷) گفته بود برای این هفته علاوه بر کلی کار دیگه، رسالۀ دکتری دکتر س. رو هم بخونم تا در موردش صحبت کنیم. کلی گشتم و از زیر سنگ، فقط بیست صفحۀ اولشو پیدا کردم و خوندم. این هفته تا اومدم توضیحش بدم استادم گفت رسالۀ دکتر م. س. منظورم نبود که، رسالۀ برادرشون، دکتر ف. س. رو گفته بودم بخونی. این دو برادر هر دو زبان‌شناسن و جالبه این رسالۀ اشتباهی بی‌ارتباط هم نبود به رسالۀ من. قرار شد این هفته برم رسالۀ دکتر ف. س. رو پیدا کنم و اگر هم پیدا نکردم از خودش بگیرم. دکتر ف. س. همون استاد شمارۀ ۸ دورۀ ارشدمه که منو مهندس صدا می‌کرد. دکتراشو از فرانسه گرفته و طبعاً رساله‌ش به زبان فرانسوی هست. چون عنوان دقیقشو نمی‌دونستم و قدیمی هم بود، چیزی از گوگل دستگیرم نشد. تصمیم گرفتم بهش پیام بدم و بگم اگه مقالۀ انگلیسی یا فارسی از رساله‌ش استخراج کرده برام بفرسته و اگه رساله‌شو از فرانسوی به انگلیسی یا فارسی ترجمه کرده اونم بفرسته. واتساپو باز کردم دیدم آخرین پیامی که بهش دادم برای وقتیه که تلگرام فیلتر شد. ازم خواسته بود براش با واتساپ فیلترشکن بفرستم و آخرین پیاممون ارسال فیلترشکن و تشکر بود. تلگرامو باز کردم دیدم تاریخ آخرین پیام تلگرام هم اسفند نودوهفته و تو اون پیام نوروز ۹۸ رو تبریک گفتم. روم نمی‌شد حالا بعدِ این همه سال پیام بدم و رساله بخوام. اصلاً نمی‌دونستم چجوری سر صحبت رو باز کنم. هی نوشتم و پاک کردم، هی نوشتم و ویرایش کردم و پاک کردم، و بالاخره صبح درخواستمو با توضیح فراوان و ارجاع به توصیهٔ استاد شمارهٔ ۱۷ نوشتم و ارسال کردم. یه کم بعد یادم افتاد که ای بابا من که خودمو معرفی نکردم. این احتمال رو دادم که شماره‌م از گوشیش پاک شده باشه یا فراموشم کرده باشه. یه پیام دیگه دادم و توش خودمو معرفی کردم و گفتم فلانی‌ام، از دانشجویان سابقتون. ظهر جوابمو داده بود. نوشته بود تماس بگیرید صحبت کنیم. زنگ زدم. احوالپرسی گرمی کرد و گفت نیازی به معرفی نبود؛ چون که هم شماره‌مو داشت هم منو یادش بود. گفت مگه میشه فراموش کنه.

چهار.

چهارشنبۀ هفتۀ گذشته امیرحسین، یکی از بچه‌های ارشد دانشگاه سابق دفاع داشت. چون استاد راهنماش استاد شمارۀ ۱۷ بود و این استاد الان استاد راهنمای منه دوست داشتم حتماً شرکت کنم تو جلسۀ دفاعش که ببینم این استاد چجوری از دانشجوش حمایت می‌کنه. استاد داورش هم استاد شمارۀ ۱۸ بود. همونی که دوشنبه زبان اشاره رو براش ارائه دادم. چهارشنبۀ این هفته هم جواد جوادی و مهدیه دفاع داشتن. استاد راهنمای جواد هم استاد شمارهٔ ۸ بود. مهدیه هم‌دوره‌ایم بود و ورودی ۹۴ بود، ولی به‌خاطر به دنیا اومدنِ پسرش این دو سه سال اخیرو مرخصی گرفت و دفاعش تا حالا طول کشید. مهدیه رو می‌شناختم ولی امیرحسین و جواد سال‌پایینی‌م بودن و ندیده بودمشون. در واقع اینا بعد از خروج من، وارد فرهنگستان شده بودن. نکتۀ جالب توجه دفاعشون اونجا بود که بعد از ارائه‌شون به دوزبانه بودنشون و اینکه ترک هستن اشاره کردن و کفم برید. اینا اصلاً لهجه نداشتن و منی که لهجۀ نهفتۀ ترک‌ها رو، مخصوصاً تو شرایط هیجانی دفاع، رو هوا شکار می‌کنم هم متوجه نشده بودم ترکن. نکتۀ جالب‌توجه‌تر هم اینکه جواد جوادی گفت از خطۀ آذربایجان شرقی‌ام و بعدشم فهمیدم همشهری هستیم.

پنج.

هم‌دانشگاهیای دورۀ کارشناسیم، اونایی که ترک بودن تا می‌گفتن سلام، فقط با یک کلام من می‌فهمیدم ترکِ کجان. ولی این ترک‌های دورۀ ارشد و دکتری به‌طرز عجیبی بی‌لهجه‌ن و فقط از نهصدوچهاردهِ شماره‌هاشون می‌فهمم ترکن. تا حالا سه‌تا سال‌بالایی تُرک از دورۀ دکتری کشف کردم و سه‌تا هم سال‌پایینی از دورۀ ارشد، که وقتی فهمیدم ترکن جا خوردم. شاید بشه گفت ترک‌های زبان‌شناسی تسلطشون روی آواهای فارسی بیشتر از دانشجوهای مهندسیه. البته یکی از این سال‌پایینیای ارشد و یکی از سال‌بالایی‌های دکتری که از ترک بودنشون جا خوردم هم‌دانشگاهی دورۀ کارشناسیم هم بودن و از رشته‌های مهندسی اومده بودن سمت زبان‌شناسی.

شش.

اینکه آدمِ «دکترنرو»یی هستم و اگر هم برم آدم «دیردکتررَونده‌ای»ام جزو ویژگی‌هاییه که حس می‌کنم حتماً باید اطرافیانم بدونن و هر موقع لازم بود خودشون وارد عمل بشن و به حرف من گوش ندن و ببرنم دکتر. مثلاً یکی از اولین توصیه‌های پدر و مادرم موقع ازدواج به دامادشون این می‌تونه باشه که در مورد دکتر بردنم هیچ وقت به حرف من گوش نکنه و بنا به صلاحدید خودش عمل کنه. حالا اگه به خودم بود، برای همین عفونت دندونم وقت دندون‌پزشکی رو تا یکشنبۀ هفتۀ بعد به تعویق می‌نداختم و حالا حالاها نمی‌رفتم ببینم چه مرگشه. از خردادماه هم هر از گاهی اذیتم می‌کرد ولی وقعی نمی‌نهادم و تصور می‌کردم عاملش استرسه. اصرار بقیه بود که همین یکشنبه زنگ بزنم وقت بگیرم. البته اگه دقیق‌تر بگم خودشون زنگ زدن وقت گرفتن و من همچنان معتقد بودم خودم خوب می‌شم. یکشنبه دکتر یه مرحله از کارشو انجام داد و گفت سه‌شنبه هم برم. سه‌شنبه که رفتم دیدم کاری که داره انجام می‌ده شبیه عصب‌کشیه. کارش که تموم شد گفت سه‌شنبۀ بعدی هم بیا. گفتم عصب‌کشی کردین؟ گفت آره دیگه. ریشه‌ای که عفونت کرده رو می‌خواستی چی کار کنم؟

هفت.

سه‌شنبه هشتِ صبح و یکِ ظهر ارائه داشتم و اسلایدهام آماده نبود. یه اسلاید برای زبان اشاره باید آماده می‌کردم و یه اسلاید هم برای انفرادی. دوازدهِ شب داشتم از شدت خستگی بی‌هوش می‌شدم. تصمیم گرفتم بخوابم و دو بیدار شم بقیۀ اسلایدا رو درست کنم. می‌دونم دو ساعت خواب کمه ولی تا حالا شده دوازده و نیم بشه و خوابت نبرده باشه و یه ربع به دو هم بیدارت کنن که پاشو اسلاید درست کن؟ 

۱۸ نظر ۲۹ مهر ۰۰ ، ۲۳:۲۳
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۶۳۹- جوادها

يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۱۸ ق.ظ

اول: چند سال پیش با دوستانِ درسی یه کار غیردرسی می‌خواستیم شروع کنیم که کرونا آمد و همۀ فرضیه‌ها ریخت به هم. لیست اونایی که برای این کار اعلام آمادگی کرده بودنو فرستاده بودن برای من و منم مثلاً باتجربه‌تر و بزرگترشون بودم. یه سریا رو می‌شناختم و یه سریا رو نه. از بعضیا فقط اسم و شماره داشتم. ورودیای مختلف رشته‌مون بودیم. قرار بود یه گروه تشکیل بدیم و اونجا باهم آشنا بشیم و تبادل نظر کنیم و کارو پیش ببریم. اونایی هم که تهران بودن جلسات حضوری تشکیل می‌دادن و فایل صوتی جلسه رو می‌ذاشتن تو گروه برای اونایی که یه شهر دیگه‌ان. از یکی از اعضا فقط یه آی‌دی داشتم به اسم جی نقطه جوادی که عکس نداشت و معلوم نبود دختره یا پسر. مثلاً می‌تونست جمیله جوادی باشه. رهبری جلسات حضوری با جوادی بود. اون اوایل دو سه بار پیام دادم و خودمو معرفی کردم و اسم کوچیکشو پرسیدم و شماره‌شو خواستم و پیاممو دید و جواب نداد!. من چون نمی‌تونستم بدون شماره به گروه اضافه‌ش کنم دوستاش اضافه کرده بودن. یادمه تو بیشتر بحث‌ها هم ساز مخالف می‌زد و اونایی هم که تو جلسات حضوری بودن می‌گفتن خُله!. حالا من نمی‌دونم خل دقیقاً ینی چی ولی هنوز که هنوزه برام سؤاله که چرا پیام خصوصیمو می‌دید و جواب نمی‌داد. بعدشم یه سری از اعضا یه سری کار غیرحرفه‌ای کردن که ترجیح دادم رهاشون کنم!. مثلاً یکی دو نفر بدون اطلاع بقیه رفته بودن یه گروه دیگه تشکیل داده بودن و بعضی از اعضای همین گروه خودمون رو جذب خودشون می‌کردن!. این موضوع رو بعد از چند ماه موقعی که به منم پیشنهاد دادن برم تو تیمشون فهمیدم. اصرار هم داشتن به کسی نگم!. که چی و چی بشه رو دیگه نمی‌دونم ولی حس می‌کردم با یه مشت بچه طرفم.

دوم: یکی دو سال پیش یه سریالی پخش می‌شد به اسم بچه مهندس. سری یک و دو و سه و چهار داشت و داستان زندگی یه پسر به اسم جواد جوادی بود که تو پرورشگاه بزرگ شده بود و رتبۀ عالی کنکور شده بود و هوافضای امیرکبیر قبول شده بود و شاگرد اول دانشگاهشون بود و همۀ کمالات و محاسن اخلاقی رو هم داشت. دست‌به‌آچار و خوش‌تیپ هم بود و آرزوی هر مادری بود که دامادی مثل جواد جوادی داشته باشه. جدی بارها دوست و آشنا و در و همسایه ازم پرسیده بودن از اینا نداشتین تو دانشگاهتون؟ که هم نخبه باشه هم پاک و نجیب باشه؟ :))

سوم: یه دوستی هم دارم که از هر ده‌تا پیامی که می‌ده تو نه‌تاش کلمۀ خواستگار و پسره در مقوله‌های مختلف نحوی از جمله فاعل و مفعول و صفت و مضاف‌الیه و متمم و فعلِ مرکب به‌کار رفته. ینی اگه راه داشت به‌صورت قید هم به‌کار می‌برد اینا رو :)) بعد این دوستم اون موقع هی ازم می‌پرسید تو دانشگاهتون جواد جوادی ندارین؟ منم مرحوم فتحعلی اویسی طور می‌گفتم جواد جوادیم کجا بود آخه. یه بارم انبارو گشتم و گفتم والا یه دونه کاظمی و کریمیش* ته انبار هست ولی جوادیشو نداریم متأسفانه :|

چهارم. دیروز اطلاعیۀ دفاع بچه‌ها رو گذاشته بودن تو کانال. یه سریاشون اعضای همون تیمِ کاری بودن. بین اسامی مدافعان! جواد جوادی هم بود. و من تازه دیروز فهمیدم اون جِی نقطه جوادی که مثلاً قرار بود همکارم باشه و پیاممو می‌دید و جواب نمی‌داد و خودشو معرفی نکرد و شماره‌شو نداد و هیچ وقت هم نفهمیدم چرا و آخرشم از اون تیم جدا شدم جواد جوادی بود. 

همین دیگه. زیاده عرضی نیست.

*چهار به‌علاوۀ یک. حالا که تا اینجا اومدم یه خاطره هم راجع به اولین برخوردم با همین کاظمی و کریمیشون بگم. چند روز بعد از اینکه برای همین کار، شمارۀ جواد کریمی رو تو گوشیم ذخیره کردم که به گروه اضافه‌ش کنم، یکی از دوستان برای یه کار دیگه شماره‌مو داد به جواد کاظمی که برای یه کار دیگه باهم همکاری کنیم. وقتی کاظمی پیامک داد که الان می‌تونم زنگ بزنم؟ من شماره‌شو ذخیره کردم که سریع عکس پروفایلشو چک کنم و بدونم با کی قراره حرف بزنم. کریمی و کاظمی، اسم هردوشون چون جواد بود و فامیلیشون با «ک» شروع می‌شد، طبعاً کنار هم بودن تو لیست شماره‌ها. منم تا حالا ندیده بودمشون. قبل از تماس کاظمی با عجله عکس کریمی رو باز کردم و کریمی هم موهای مشکی و سبیل داشت و از قضا پراهنشم مشکی بود. کلاً ابهت خاصی داشت عکسش. چهره‌شو به خاطر سپردم و کاظمی زنگ زد. این کاظمی بنده خدا موهاش قهوه‌ای روشن بود و لاغر بود و اون ابهتی که پیش‌فرضم بودو نداشت. هیچی دیگه. من یه مدت با تصویری که از کریمی داشتم با کاظمی حرف می‌زدم :|

۹ نظر ۱۸ مهر ۰۰ ، ۰۸:۱۸
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)