پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

برای اینکه چمدونم سنگین نشه، یه سری از کتابامو نبرده بودم تهران که بعداً ببرم. حالا اومدم سر وقت کتابام ببینم کدوما رو لازم دارم که با خودم ببرمشون. کتابای ارشد و کارشناسی و مدرسه‌م کنار هم‌ن. 

دفتر برنامه‌ریزیِ شونزده سالگیمو برداشتم و داشتم ورق می‌زدم و به اون روزا فکر می‌کردم. به اون روزا و کارایی که اون روزا کردم و نکردم. من هیچ وقت به برنامه‌ی درسیِ مشاورا وقعی ننهادم. هنوز هم وقعی نمی‌نهم! هیچ وقت نتونستم بپذیرم که یکی یه برنامه بده دستم و مجبورم کنه فلان ساعت فلان درسو از فلان کتاب بخونم. ولی برای خودم گزارش هفتگی می‌نوشتم که بدونم این هفته برای کدوم درسم چه قدر وقت گذاشتم.

حالا به جای یه هفته و گزارش هفتگی، دارم به عمری که گذشته فکر می‌کنم. به جای هندسه و جبر و فیزیک به این فکر می‌کنم که چه قدر برای پدرم، مادرم و خانواده‌ام وقت گذاشتم، چه قدر خواهر بودم، چه قدر دختر بودم، چه قدر نوه بودم، چه قدر دوست بودم، چه قدر دانشجو بودم، چه قدر برای استادام وقت گذاشتم، برای دوستام، برای شماها، برای خودم، برای خدا. اگه مذهبی‌ام، چه قدر برای مذهبم، برای فرهنگم، برای شهرم، کشورم. دارم به هندسه‌هایی که یک ساعت خوندم و امتحانشو خوبِ خوب دادم و بیست می‌شم فکر می‌کنم. به فیزیک‌های زندگیم، به شیمی‌ها، به جبر و تاریخ و حسابان و عربی و ادبیاتی که فرصت نکردم این هفته بخونمشون. روایت داریم شبانه‌روزتونو به سه یا چهار قسمت تقسیم کنید، برای تفریح، استراحت و کار، برای عبادت، برای دیگران. ولی نگفتن زمانتونو مساوی تقسیم کنید. خانواده و عبادت، برای من همون هندسه‌ای هستن که هفته‌ای یه ساعت براشون فرصت دارم و خب این علی‌رغم میلِ باطنیم هست.

وقتی به این مقطع کوتاهِ یک هفته‌ای فکر می‌کنم، غمگین میشم از اینکه این همه برای خوندن منابع المپیاد وقت گذاشتم و مدال نیاوردم... یاد اون لحظه‌ای می‌افتم که دوستم خبر قبولی مرحله‌ی اولو بهم داد و یاد اون لحظه‌ای که ده بار اسامی قبولیای مرحله دومو زیر و رو کردم و اسمم اون تو نبود... ینی هفته‌ای 40 ساعت تلاشی که تازه به نظر خودم کم بود و باید بیشتر می‌خوندم، به بادِ فنا رفته بود؟ نه. زندگی من، همین یه هفته نبود. حالا بعدِ 10 سال، من با همون دانشِ ادبی که به نظرم به باد فنا رفته بود می‌شینم سر کلاسای ارشد و سوالای استادا رو جواب میدم. با همون دانش دارم نمره می‌گیرم، دارم همون بذری که کاشتم رو برداشت می‌کنم. اون دانش‌آموزی که نتیجه‌ای که دلش می‌خواستو نگرفت، همین دانشجوییه که داره نتیجه‌ی همون شب بیدار موندناشو می‌بینه. قرار نیست نتیجه‌ی همه‌ی اون 81 ساعت تلاش هفتگی رو همون هفته ببینیم. زندگی ما همین یه هفته‌ای که می‌بینیم نیست.



پ.ن1: پیامبر (صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «حاسِبُوا اَنْفُسَکُم قبلَ اَن تُحاسَبُوا و زِنُواها قبلَ اَنْ تُوزَنُوا و تَجَهَّزُوا لِلْعَرْضِ الاَْکْبَر؛ خویشتن را محاسبه کنید قبل از آنکه به حساب شما برسند و خویش را وزن کنید قبل از آنکه شما را وزن کنند و آماده شوید براى روز قیامت». بحارالانوار، ج 67، ص 73 به نقل از اخلاق در قرآن، ج 1، ص 255

پ.ن2: دنیا مزرعه‌ی آخرته. تا می‌تونیم بذرای خوب بکاریم.

۹۵/۰۷/۲۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

نظرات (۴۹)

۲۴ مهر ۹۵ ، ۰۹:۵۵ خانوم لبخند :)
تو یه روز ده ساعت فیزیک! تنوع نداشته ها! :)
پاسخ:
در مورد درسام هیچ وقت این تنوعی که مشاورا میگن تو کتم نرفت که نرفت
من از اینایی بودم که دوست داشتم صبح بیدار شم و تا شب فقط فیزیک بخونم.
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۰۳ خانوم لبخند :)
والا منم به خودم باشه دقیقا همینکارو میکنم. اصلا خوشم نمیاد تو یه روز دوساعت دوساعت یه درس متفاوت رو بخونم. اما انقد گفتن و گفتن که دیگه آدم فکر میکنه غیر این انجام بده پخ پخ میشه :/
پاسخ:
به گفته‌ی بقیه‌ی وَقَعی نَنِه و هر جور دوست داری درس بخون.
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۰۴ میرزاده خاتون
آدمیزاد عجوله و دوست داره تلاشش زود به ثمر بشینه. 
+منم از این دفترها داشتم و هیچوقت از هیچکس برنامه ی درسی نگرفتم ، همیشه خودم برنامه ریزی می کردم. ولی خوشحالم که دیگه دوره ی امتحانات تحصیلی م تموم شد :b و احتمالن از سال بعد باید خودم بشم یکی از همون طراحان سوال و مسبب امتحان !  
پاسخ:
اصن خدا خودش عجول خلقمون کرده، بعدشم انتظار داره صبور باشیم :(((

خدایی سوالا رو آسون طرح کن، ما دانشجوها آهمون دامنِ استادو می‌گیره هاااااا
دیدی که آسانسور دانشگاه شریف چی شد
آهِ مظلومانه‌ی دانشجوها بود که دامن اون 5 تا استادو گرفت
خلاصه حواست باشه
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۰۵ کوثر متقی
واقعا...
بسی به فیض نائل آمدیم یا شیخ ;)
سپاس گزارم :)
پاسخ:
شیخ بر خود می‌بالد که پا منبرایی چون شما دارد :دی
حضورتون مستدام.
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۱۴ خانوم لبخند :)
آخیـــش، یکی بالاخره این حرفو به ما گفت :)
پاسخ:
:دی مهم بازده و کیفیته
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۱۵ آقاگل ‌‌‌‌
خیلی خوب بود این پستت. 
یادمه من هم از این دفترهای برنامه ریزی داشتم. 
ولی هیچ وقت بیشتر از 50-60ساعت نمیشد. 
فکر کنم باید برم و یک دفتربرنامه ریزی دیگه درست کنم!

پاسخ:
فکر نمی‌کردم خوب از آب دربیاد
خوشحالم
تازه این برای وقتی که می‌رفتم مدرسه و فرصتم کمتر بود
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۰:۴۸ رگـ ـهــا
ان شاالله 18 میگیرم :)))))
پاسخ:
:)))) ینی ببین وضعیت چه قدر وخیم بوده که ان‌شاء الله 18 :دی
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۱:۱۲ صبا مهدوی
زندگی ما همین یه هفته‌ای که می‌بینیم نیست.

الشیخ العارف کربلایی شباهنگ تبریزی

ای شیخ رخصتی بده تا گریبان چاک کنیم و سر اندر بیابان بنهیم .. 


+ عاشق وقعی ننهادنت هستم :)
پاسخ:
گروه رادیو بلاگیا بهم میگن شیخنا شباهنگ :دی
خودتو کنترل کن مرید. تو این گرونی لباساتو چاک چاک نکن حیفه :)))
ویروس گرفته منو شایدم من گرفتم ویروسو :دی
تب و لرز و عطسه و ... :( مراقبطه خودتون باشید !


هفته ای 84 ساعت !من!
پاسخ:
تاکید مجدد می‌کنم که تا دوی بعد از ظهر و گاهی تا 3 مدرسه بودم و اگه تعطیلات بود هفته‌ای چارصد ساعتم رد می‌کردم :دی
منم نمونه میرفتم و تا 4 مدرسه بودم !
بعد الانو دارم میگم 84ساعت!
با وجود 24واحد و 5روز در هفته دانشگاه و کنکور !
عح
میخام فقط من دارو قبول نشم !
ینی میکشم خودمو
پاسخ:
خدایا شفا بده اون کسیو که ترم پنجه و 24 واحد درس داره و به فکر دارو قبول شدنه
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۶ صبا مهدوی
راست میگی قبلا جامه ها ارزون تر بوده به نرخ تورم هم که حساب کنیم الان همون نعره زدن کفایت می کنه! ای شیخ ممنون که منو از این گمراهی نجات دادی...

+ من هم هرجا میخوام ازت نقل قول کنم میگم شیخنا شباهنگ چنین افاضه فرمودند...
پاسخ:
:))) آره فعلاً نعره کفایت می‌کنه. فقط حواستون باشه که جلوی مریدانِ مذکر نعره‌هاتونو با متانت بزنید و حتی اگه جامه‌ی ارزان بر تن داشتید، چاک‌چاک‌شون نکنید. ایشالا یه پست مخصوص بانوان می‌ذارم، اون وقت لباسای ارزونتونو بپوشید بیاید ذیلِ اون پست هی بدریدشون.
رشته م تو کنکور کمکم میکنه برای قبولی دارو ! مربوطن بهم این پایه ی اونه
میرسونم ! به حد کافی قلقش دستم اومده :دی

الان تو به چه حقی رزومه منو ریختی کف وبلاگت؟هوم؟
پاسخ:
"با وجود 24واحد"شو که خودت گفتی. ذیلِ یه پست دیگه هم کامنت گذاشته بودی که دو ساله داری شهریه می‌ریزی به حساب دانشگاهت :دی
تازه دلنیا هم ذیل همون پست اومد خط و نشون کشید که قراره خوب درس بخونه دکتر بشه :))))
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۱۳ ر. کازیمودو
اَاَ از اینا!
پاسخ:
:))) از اینا؟ از کدوما؟
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۲۲ ر. کازیمودو
از این دفتر برنامه‌ریزیا! 
پاسخ:
هممم.  من حتی دفتر رابطِ دوره‌ی ابتدائیمم نگه داشتم
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۲۶ ر. کازیمودو
چقد خطت دخترانه است دختر :)
پاسخ:
ینی خیلی ناز و ادا و اطوار توشه؟ 
خط پسرونه چه جوریه مثلاً؟
خشنه؟ :)))
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۲:۳۵ ر. کازیمودو
خط همه دخترا اینطوریه. دقیقا نمیدونم چه ویژگی داره که با خط پسرا تفاوت داره!
پاسخ:
همیشه استثنائاتی هم وجود داره
مثلاً این عکسو ببین:
سمت راستی جزوه‌ی هم‌کلاسی پسره و چپی، جزوه‌ی دختره
سلام.خوبی؟
امم منم دقیقا همینطوریم.راجع به مشاورو میگم که وقتی میگه اینو بخون انقد.تنوع بده و ازی کارا.صبح که بلند میشم یه کتاب دستمه تا اخر شب همون.البته با ای کارام که به جایی نرسیدم هنوز ولی فقط میرم مشاور بعدم کاره خودمو میکنم...
پاسخ:
سلام.
ممنون. 
من وقتی یه ذره یه ذره می‌خونم رشته‌ی افکارم یه جوری میشه :))) ذهنم انسجامشو از دست میده 
دو جمله اخر بالای عکس عالی بود...
پاسخ:
نظر لطف شماست :)
بسی امیدوار شدم ؛ کم‌کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم ؛ در بعضی موارد درس‌خوندنام حداقل تو این دنیا نتیجه‌ای نداشته و نخواهد‌داشت .
پاسخ:
از من به تو نصیحت
هیچ عملی بدون نتیجه نمی‌مونه.
هر عملی عکس‌العملی داره. حتی "عمل نکردن" هم بدون نتیجه نیست.
یادش بخیر دفتر برنامه ریزیم :| منم همینکارو میکردم ولی دیگه نهایتش 8ساعت بود 😂 نه 10.
هنوزم ازینکه اینکارو ادامه ندادم پشیمونم 😔

پاسخ:
نوشتن و ثبت کردن خوبه. آدما فراموش‌کارن.
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۳:۱۲ بانوچـ ـه
برنامه ریزی عالیه.
جایی خونده بودم که میگن باید هر شب قبل از اینکه سر به بالین بگذاری اون روزت رو بررسی کنی، و ببینی موفق بودی یا نه هم از نظر عبادت و خدا و هم از نظر دنیا و متعلقاتش...
منم اکثرا این کار رو میکنم البته فقط بهش فکر میکنم و چیزی رو یادداشت نمیکنم یادداشت هام بصورت هفتگیه فعلا...
وقتی که بهش عادت کردم و شد یه برنامه ی ثابت، اونوقت روزانه میشه.

خوبه که برنامه ریزی میکنی... الان برا ارشدت هم داری برنامه ریزی؟ (نه فقط برا درس، کلا)
پاسخ:
بعد از مدرسه، دیگه از این دفترا نگرفتم و فقط تو سررسیدم می‌نویسم که چی خوندم و چه قدر خوندم
دیگه انقدر دقیق و با جزئیات نیست.
آخی من هم برنامه درس خوندن چهارسال دبیرستانم رو دارم، بعضی وقتا می شینم نگاه می کنم میگم دختر! چقدر درس خون بودی!! 
و همین طور من هم مرحله اول المپیاد ادبیات رو قبول شدم، مرحله دومش رو اونجور که باید تلاش نکردم و طبیعتا قبول هم نشدم! یکی از بچه ها از تابستون برای المپیاد خونده بود و طلا گرفت...
پاسخ:
50 تا سوال از 17 تا منبع بود که هر 17 تا رو خوندم و کامل و درست زدم تستاشو
50 تا سوال از یه منبع دیگه
من اون یه منبع رو که همانا کتاب تاریخ ادبیات انسانیا بود نخوندم :دی
و قبول نشدم
چون از تاریخ ادبیات و بخش اعلام و اشخاص متنفففففففففففففففففففففففففرم
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۴ فیلو سوفیا
نعععععععع...۸۱ ساعت؟؟؟؟؟
کاش من هم واسه این تافل لعنتی بتونم بیشتر درس بخونم.
البته لعنتی رو از این لحاظ گفتم که سرعت پیشرفتم توش کم شده، وگرنه خیلی هم زبان خوندن و فهمیدن رو عاشقم اصن:)
پاسخ:
:))) اون موقع جوون بودم، دغدغه و فکر و خیال نداشتم... الان فکر نکنم بتونم همچین رکوردی بزنم
چقد این پستت خوب بود نسرین ...
امیدوارم خدا بهم صبرش رو هم بده تا تحمل کنم ... که حتما یک روزی نتیجه زحماتم رو ببینم ! ورگر خیلی موقع ها آدم میبره :(
^____^ 
پاسخ:
:) خوشحالم که پستم به دلِ خواننده نشسته.
صبر تلخه. اصن خودِ صبر ینی تلخ :(
صبر کردن نیاز به تمرین داره... آسون نیست... خدا به همه‌مون صبر بده
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۴۵ فیلو سوفیا
خدایی با این ساعت مطالعه برق شریف حقت بود و اصن نوش جونت؛)
الان که بیشتر فک می کنم می بینم من قاچاقی اومدم شریف حتی؛ فک کنم من هفته ای ۱۸ ساعت درس می خوندم:|| 
پاسخ:
مهم کیفیته. لابد من خنگ بودم و باید بیشتر تلاش می‌کردم و چند بار می‌خوندم که یاد بگیرم :دی
[آیکونِ شکسته نفسی]
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۹ تـیــدا ...
آخ گفتی 
منم چند وقت پیش دیدم وقتی که برای بابام میذارم کمه هم وقت هم عشق و انرژیم تازه یکمم طلبکار شدم که کم میذاره برام در حالی که منصف باشم باید بگم بچه من اگه مثل خودم بودش ها :/ براش تره هم خرد نمیکردم کصافط ُ :)) دیگه جدیدا دختر خوبی شدم نسبتا :دی هر چند که خیلی جای کار دارم تا بتونم بگم اگه بچه ام مثل خودم باشه بهش افتخار میکنم فعلا بچه ام در حد الانم باشه نمیذارمش تو آشغالی سر کوچه :)) ولی در همین حد :)) 
پاسخ:
:))) به نظر میرسه دختر خوبی هستی ولی سعی کن خوب‌تر بشی
وااای من که نمیتونم اینقد درس بخونم کلافه میشم هی بخام یه کتاب بگیرم دستم بخونم این همه مدت باز ریاضی و فیزیک یه چیزی ولی ترجیح میدم کارام بیشتر تحرک داشته باشه تا اینکه بخام همش ثابت باشم
من کلا با برنامه ریزی مشکل دارم 
مشاورمون هم هی برگه و اینا میده و من باز همه رو آخر هفته چرت و پرت مینویسم توش 
البته درسم بدک نیس و نمونه هم میرم ولی خب ساعت درس خوندنم به زور به 4 برسه 
پاسخ:
4 خوبه. من چهارو دوست دارم. اگه هر روز چهار ساعت درس بخونی موفق می‌شی :دی
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۳۶ فیلو سوفیا
دیگه خیلی شکسته نفسی کردیا...مهم برقشه و من اگه هفته ای ۲۰۰ ساعت هم می خوندم برق قبول نمی شدم؛ بس که با فیزیک مشکل داشتم:||
البته میدونم که برق چشماش خیلی مهم تره ولی خب برق شریف هم خیلی خفنه؛)
پاسخ:
آره فکر کنم زیاده شکسته نفسی کردم :))) اون غرور شریفیم یه لحظه جریحه‌دار شد :دی
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۰ خانوم لبخند :)
جوابت به کامنت " آرزو ^_^ " بسی امیدوارمان کرد :)
پاسخ:
آدمی به امید زنده است. امیدتو از دست نده.
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۸:۴۲ فینگیل بانو
پستت همون قدری امید داشت که باعث ِ خود ِ خود ِ لبخند میشد روی صورت آدم :)))

من به درجه ای از عرفان رسیدم که توی تابستون نشستم یه دفتر برنامه ریزی ِ خوشگل ِ جلد صورتی - حتی - درست کردم :))) که از دست دفتر ِ زشت و بی روح عه قلمچی راحت شم :)) البته دفتر قلمچی الان این شکلی نیست :) خیلی چیزای بیخود داره :| ( اگه حدسم درست باشه که این قلمچی عه البته :پی )
پاسخ:
نه. مبتکران‌ه

لبخنداتون مستدام.
منبرِ مفیدی بود :) 
جالب میشه اگه آدم بدونه که بعضی عکس‌العمل‌ها مربوط به کدوم عمله، یعنی برعکس نگاه کنیم! عکس‌العمل، باعثش کدوم عمل بوده... مثلا خیلی دوست دارم بدونم کدوم عملی موجب میشه که عکس‌العملش اونی باشه که مد نظرمه :) یعنی عکس‌العمل(اونی که مد نظرمه) ، نیاز به انجام شدنِ کدوم عملی داره برای بوجود اومدنش؟! :) پیچیده شد فکر کنم :| 
پاسخ:
آره پیچیده گفتید ولی متوجه شدم...
چون همه‌ی پارامترهای تاثیرگذار رو نمی‌دونیم، فکر نکنم بشه
۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۳ منِ مجازی
هیچ وقت برنامه ریزی و اینا بلد نبودم :| اگه هم کردم آخرش یا ادامه ندادم یا نتونستم باهاش پیش برم :|

بندِ چهارمِ ـت رو خیلی دوس داشتم ^__^ 
پاسخ:
بند چهارم؟ :)))
حتی وقتی شماره نمی‌ذارم هم به صورت شماره‌گذاری می‌خونید پستارو؟
۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۱:۳۴ ساکن طبقه 40
منم دقیقا تو برنامه ریزی معتقد به سیستم حسابرسی بودم نه پیش برنامه.
همه ی ساعت های خوندن قبل از کنکور رو دارم. رکوردم ماله یه هفته بود که 84 ساعت و نیم خوندم :)
پاسخ:
آره اصن این پیش‌برنامه روی اعصاب و روانمه

84.5!
احسنت
منم مرحله اول المپیاد قبول شدم  بعد برامون چند روز کلاس گذاشتن و استاد المپیادی دعوت کردن .کلاس برا همه بچه های استان بود که مرحله اول قبول شدن...خاطراتش برام زنده شد یادمه یک متن انگلیسی هم داشت که من ترجمه کرده بودم و به بچه های اون کلاس دادم.مرحله دوم قبول نشدم اما دوتا از همکلاسی های مدرسه ام رفتن مرحله دوم و برنز گرفتن تو کشوری.من و دوستم حتی اعتراض کردیم و فاکس زدیم به تهران ولی نتیجه همون بود قبول نشده بودیم.شما المپیاد ادبی شرکت کردی نسرین جان؟
پاسخ:
پستو با دقت نخوندیاااااااا
جواب سوالت تو متنِ پست هست: "یاد اون لحظه‌ای می‌افتم که دوستم خبر قبولی مرحله‌ی اولو بهم داد و یاد اون لحظه‌ای که ده بار اسامی قبولیای مرحله دومو زیر و رو کردم و اسمم اون تو نبود..."
تو لیستِ قبولیای سال ما کسی به اسم رویا نبود
یا قبلش بودی یا بعدش
آقای راغب و خنجری میومدن درس می‌دادن؟
۲۴ مهر ۹۵ ، ۲۳:۴۰ گمـــــــشده :)
ی مدته دارم خاموش می خونمتون
از بس خوب می نویسی نمی دونم چی بگم
جز معدود وبایی هستین که از حط اول پستشو تا اخر کامل می خونم. هر قدر هم نوشته طولانی باشه
جذاب می نویسین
هیچی خواستم اینا رو بگم بلکه خوشحال بشین
چون من از خوندن خیلی از متن ها خوشحال می شم
پاسخ:
:) شما لطف داری
خوشحالی‌تون و حضورتون مستدام
واقعا گل گفتی نسرین،حکمت خدا خیلی قشنگه،حواسش به همه جا هاست:)
پاسخ:
کاش چشم بصیرت هم می‌داد بهمون که انقدر بی‌تابی نمی‌کردیم
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۱:۴۸ زینـب خــآنم
 من هربار یاد سال کنکورم میوفتم ، میگم بابرنامه ترین ، و منظم ترین سال زندگیم بود ، واقعا دقیقه ب دقیقه روزم برنامه داشت ؛ دیگ بعد از اون ، همچین اتفاقی با اون حجم دقت رخ نداد
سال های کنکور سال های پر بهره ایه اگ قدر بدونیم
و خیلی خوب گفتی ، عمرمون ُ چجوری میگذرونیم ... وقتی خیلی دیره میفهمیم چه ها کردیم ُ نکردیم ...
پاسخ:
آره واقعا اون روزا، لحظه به لحظه‌شو استفاده کردیم و هدر ندادیم...
قبلا گفته بودم که دو سه سال از شما بزرگتر هستم.نه یک خانوم جوون شیرازی بود که خودش طلای المپیاد رو داشت.ضمنا من که از پست متوجه شده بودم مرحله دوم نرفتی سوالم این بود که المپیاد ادبی شرکت کردی؟که البته به این هم تو متن اشاره کرده بودی ولی با توجه به این که رشته ریاضی بودی برام جالب بود و تاکیدا دوباره پرسیدم.و نکته آخر این که رویا لزوما اسم واقعی نیست بلکه اسم برای فضای مجازی هست.
پاسخ:
با تشکر از شفاف‌سازیِ کامنتِ قبلی‌تون.
راغب و خنجری عااااااااااااااااالی بودن. من 4 سال (از اول دبیرستان تا پیش‌دانشگاهی) شاگردشون بودم
تو کلاسای همه‌ی دوره‌ها شرکت می‌کردم که اونا رو ببینم
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۵:۲۹ منِ مجازی
دیگه عادت کردیم :دی
خود به خود شماره ها میاد =)

ولی نه واقعا رفتم از بالا شمردم تا بدونم کدوم بند عه ، آدرس بدم :دی
پاسخ:
:))) حالا با شماره بهتره یا بی شماره؟
شماره دارا کوتاهن
بی شماره ها طولانی
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۷ شن های ساحل
:* miss you
پاسخ:
^-^
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۰ شن های ساحل
من مرحله سوم المپیاد ریاضی نرسیدم و دوم نجوم....نجوم دوست داشتم ولی نمی فهمیدم
همکلاسی هام میگفتن چرا درس میخونی میگفتم چون حوصله ام سر میره :)))))
پاسخ:
:))) منم نجوم رو به خاطر سهیلا دوست داشتم :دی
ساعت مطالعه ت منو مرد..۱۱.۵ ساعت در روز؟!
اگه دفتر منو ببینی...هعیییی...اصن یه وضی..
پاسخ:
:))) آقااااااااااااااا مهم کیفیته نه کمیت
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۳ منِ مجازی
واسه من که فرقی نداره :) همه ـشو میخونیم =)
پاسخ:
سایه‌تون بر سر وبلاگم مستدام.
اخه من نه کیفیت دارم نه کمیت
پاسخ:
:))))) امیدتو از دست نده
آدمی به امید زنده است.
تم وبلاگو:)))
پاسخ:
^-^
نسرییییین در وبلاگ تو کا برات ی کامنت گذاشتم
پاسخ:
:) برم ببینم چی نوشتی :دی
دیدی عایا ؟😏
پاسخ:
دیدم :دی
پاسخ ندادی مادرم :|
پاسخ:
پست بنده خدا رو چت روم نکنیم گناه داره
به این قسمت ماجرا فکر نکرده بودم 
پاسخ:
:)