پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

936- کان میوه که از صبر برآمد شِکَری بود

يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ

"یک بار، آن وقت‌ها که خیلی کوچولو بودم از درختی بالا رفتم و از این سیب‌های سبز کال خوردم. دلم باد کرد و عین طبل سفت شد، خیلی درد می‌کرد. مادر گفت اگر صبر می‌کردم تا سیب‌ها برسند، مریض نمی‌شدم. حالا هر وقت چیزی را از ته دل می‌خواهم، سعی می‌کنم حرف‌های او در مورد سیب کال یادم باشد. (بادبادک‌باز، صفحه 385)"



کسی که حالش خوب نیست، باید خودش حال خودشو خوب کنه، «لا یُغَیِّر ما بقوم حتی یُغَیِّروا ما بانفُسِهم».

اگه بخوایم پست شماره 999 مقارن بشه با تولد 9 سالگی وبلاگم که بهمن ماهه،

باید سیاستِ جدیدی اتخاذ کنیم مبنی بر این که هفته‌ای بیشتر از یکی دو بار پست نداشته باشیم.

به نظرم «ناز کردن هم حدی داره». 12 هزار بازدید و 252 کامنتِ 40 روز اخیر به زبانِ بی‌زبانی میگه:

«یک ماه غذای هر سه وعده‌ام نیمرو بود، درمانده و تنها شده‌ام ،بیا سر زندگی‌ات»

۹۵/۰۶/۱۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

کتاب

نظرات (۷۳)

خوشحالم بازم نوشتی و اینکه همیشه بعد از یه صبر طولانی چیزای خوبی وجود داره :)
پاسخ:
کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

چه خوب که برگشتین و نوشتین :)
پاسخ:
و چه خوب‌تر که هنوزم هستین و می‌خونین
انصافا نبودید یه آرامش خاصی بر فضای بلاگستان حاکم بود:دی.
خوش برگشتید:)
من عربیم خوب نیست،معنی ایه چی میشه؟
پاسخ:
:) آرامش همیشه هم خوب نیست. ما زنده به آنیم که آرام نگیریم؛ موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
سوره رعد آیه 11: خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد تا زمانی‌که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند.
عکس خودتونید؟
اگه خودتونید چه قدر زشتید من دیگه اینجا نمیام:))))
پاسخ:
آره عکس خودمه. اضافه کردنِ اون شعرها کنار عکس هم کار خودمه.
در مورد زشتی و زیبایی هم سعدی خطاب به من گفته:
ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد
در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی
کیلی لی لی لی :)))))))
پاسخ:
^-^ مرسی، دونقطه بوس!
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۵ خانم فـــــ
یه روایت داریم میگن ترک ها رنگ قرمز رو دوست دارن. واقعا؟
خب هفته ای 1 دونه پست بزار و ناز کن برامون :))))
عَ مراد چ خبر؟ :پی
پاسخ:
جا داشت بهم بگی ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت :)))
این علاقه به رنگ قرمز شاید از شجاعت و دلیری و جنگ نشئت می‌گیره
مثلاً حافظ میگه: 
یا رب این بچه ترکان چه دلیرند به خون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند

مراد؟ والا فکر کنم مثل این سیب کال باید صبر کنم برسه.
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۶ مستر نیمــا
عی باباااااااا. تازه داشتیم تو سکوت حال میکردیمااااا
الکی.مثلا ما نمیخواستیم برگردی:دی

ول کام بک
پاسخ:
اتفاقاً برگشتم که بیشتر از این تو سکوت حال نکنید ولی Silence is better than idle talk

۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۶ دختر حــَوا :)
خوشحالم که برگشتی و باید بهت یادآوری کنم که چه نعمت خوبی داری که وقتی نیستی هم حواسشون بهت هست :)
پاسخ:
و بر هر نعمتی شکری واجب!
شاعر در همین راستا می‌فرماید: Count your blessings (قدر نعمت‌هایت را بدان)
به به! باد آمد و بوی عنبر آورد!
ولکام بک شباهنگ!
پاسخ:
خوشحالم که دارمت ^-^
فعلا من حسم رو ابراز کنم بعدا درباره متن هم نظرم رو میگم :
:))))))
پاسخ:
حس خوبتون مستدام :)
چه خوب
خوش اومدی :)))
پاسخ:
آیکون بوس و بغل و سپاس :دی
سلام نسرین بانوی نازنین 
خیییییلی خوشحال شدم که میتونم بازهم نوشته هاتون رو با اون قلم روان و زیبا بخونم و البته چیزای جدید هم یاد بگیرم .




پاسخ:
سلام.
خوشحالم که با وبلاگم آشنا شدی و از گوگل هم ممنونم ^-^
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۴۸ دختر حــَوا :)
چیزی شده؟
چرا انقده شعر و ضرب‌المثل میگی تو جوابات :))))
پاسخ:
آخه اگه هی بگم ممنون مرسی تکراری میشه خب :)))
خوش اومدی به بلاگستان بلاگر کبیر... 
ان شاالله به اون چیزی که از ته دل میخوای برسی، صبور باش...

+ راستی با چه نرم افزاری عکس نوشته درست میکنی؟ فونتش خیلی خوبه
پاسخ:
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر؛ آری شود ولیک به خون جگر شود
نرم‌افزار مورد نظر photoshop CS6 می‌باشد.
خوش اومدین .
جالبه برام هر دو شیخ  بفاصله یه روز همزمان به آغوش وبلاگ هاشون برگشتن :دی 
شیخ نیما :)))
شیخ شباهنگ :دی 


پاسخ:
ممنون.
به هر حال سن که بالاتر میره، دغدغه‌ها هم بیشتر میشه و دیگه نمیشه مثل سابق برای وبلاگ وقت گذاشت.
چقدر با جمله اخرت خندیدم:)))))))))...خوش اومدی عزیز دل
پاسخ:
ایشالا همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه و هی بیای بهم بخندی و با کامنتات خوشحالم کنی :دی
حضورت همیشه برام قوت قلب بوده.
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

+ خوش برگشتی:)
پاسخ:
تو پس پرده و ما خون جگر می‌ریزیم
وه که گر پرده برافتد که چه شور انگیزیم
سلام خوش اومدین منزل ِ خودتونه :دی 
پاسخ:
سلام بر مطهره‌ی2، یار اینستاگرامیِ شباهنگ :))
سلاااااااااااااااااااااااام رفیییییق میبینم که باز هم زلزله آغاز شد
می خواستم بگم چقدر در جواب کامنت ها از شعر استفاده کردی و تو این 40 روز چقدر عوض شدی و... که دیدم یکی زودتر از من گفته و جوابمو گرفتم
خوش آمدی
پاسخ:
سلاااااااااااااااااااااااام بوس بوس بوس بوس و کماکان بوس
زلزله، سیل، طوفان، اصن بلای طبیعی‌ام :)))
بایدم تغییر می‌کردم خب. می‌دونی چند جلد کتاب خوندم این مدت؟ :)))
الان تو چند سالته  ؟
یا خدا :)
که بالا بره ؟؟؟؟؟o_O
نسرین نذار تا شهرتون بکوبم بیام برات :دی (با لحن جناب خان بخونش )
میام براتا ها !!!!!:دی

پاسخ:
سن بیولوژیکی که مهم نیست.
الان تو یه سنی‌ام که هر نیم ساعت یه بار باید سرمو بکوبم به دیوار که اصن چرا به دنیا اومدم :))
سلام :|
پاسخ:
سلام به روی ماهِ نشُسته‌ات :)
سللللام بر تو نسرین عزیز:)خوشحالم که برگشتی:)
خط چهارم رو خیلی زیاد قبول دارم...خیلی زیاد!
پاسخ:
سلام. عکست چه قدر نازه ^-^
آره خب خدا کارش درسته. مدیریتش حرف نداره. قشنگ میشینه و داد و فریادتو تماشا می‌کنه و منتظره ببینه به جز نق زدن و غر زدن کار دیگه‌ای هم بلدی یا نه :)))
جوابش خوب معلومه که برای چی بدنیا اومدی :دی 
برای خوشبختی و سر به راه کردن مراد بدنیا اومدی :)))))))):دی 
( نیشخندم یعنی تا خود شهرتون  )

پاسخ:
من که قرار نیست پسر مردمو سر به راه کنم :))) باید خودش از اول سر به راه باشه
فعلنم مثل اینکه که راهو گم کرده گم شده کلا! :(((
:)))))))))))))
برگشتییییییییی
خوش اومدی دلمون تنگ شده بود
پاسخ:
منم دلم براتون تنگ شده بود عزیزم ^-^
شباهنگ واسه من کسی بود که هر شب میدونستم حتما کنار اسمش چراغش روشنه و نوشته هاش حسه خوب داشتو حس خوبی میداد با بودنش.امیدوارم این فاصله باعث نشه دیر به دیر بیای.
هرچند چه بیای چه نیای جات توی قلب ما همیشه هست:)
در مورد صبر هم بگم وقتی منتظر نشستی تا سیب کال رسیده بشه و وقتی رسیده شدو چیدیو خوردیش خیلی به جسم و جون آدم میچسبه .اصن گوشت میشه میچسبه به لپ آدم:))))
موفق باشی عزیز:)
پاسخ:
حالا هر شبم اگه روشن نشد، همین که هفته‌ای یه بار قدم رنجه کنین و به خونه‌ی محقر ما تشریف بیارین، خوشحال میشیم. خوشحالم که نوشته‌هام بهتون حس خوب میده.
عجیبه که صبر خودش تلخه و اصن معنیشم ینی تلخ، ولی میوه‌ش شیرینه
البته این سیب کالی که تو باغ خوردم و تصویرشو مشاهده می‌کنید هم به نظرم شیرین بود :))))
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۵۳ خانم الفــــ
سلام به شباهنگ عزیز.
خیلی خوشحالم برگشتی.
خیلی خوش اومدی.
:)
پاسخ:
سلام :)
شاعر می‌فرماید: مستـمع صاحـب سخـن را بـر سر کار آورد، غـنـچـه خـامـوش بــلـبـل را بـه گـفـتـار آورد
ممنونم که بهم انگیزه دادی و میدی و خواهی داد :دی
سلاااااام 
چه خوشحالی آفرین بود این پست :)
پاسخ:
سلام به روی ماهت
ایشالا همیشه خوشحال باشی کوثر جان :)
ایشالا همیشه قدرتِ خوشحال کردنتونو داشته باشم ^-^
:)
خیلی خوش اومدید مجدد!

+

ضمنا آیه کمی اشتباه شده. یه "ما" رو فراموش کردید: ان الله لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّىٰ یُغَیِّروا "ما" بِأَنفُسِهِم
پاسخ:
:) ممنون از تذکرتون و احسنت به این همه دقت!
وآااااآااااااااااااآی اومدی جییییییغ جییغ:))) 
برم پست رو بخونم هول شدم!
پاسخ:
:))) آرامشتو حفظ کن دخترم!
ریلکس باش :دی
منم مثل بقیه ایضا :|
ایضا ایت مینز من وری هپی که تو ترن بک فرمودی :| 

پست 999 در 9 سالگی :|

خدایا...... !!!!! 
پاسخ:
چند ماه دیگه وبلاگم به سن تکلیف می‌رسه :))))
اون آیه توی یکی از درسای دینی مون هست:)
خب نمیشه مثل قبل هی پست بذاری ، حالا عنوان اون پست تولد هم الکی 999 بنویس:دی
پاسخ:
:)))) ینی عاشقتم من!!! الکی بنویسم 999 :))))
این وبلاگ کلا متفاوته . بقیه معمولا تو تابستون تند تند پست میذارن و با شروع دبستان ها و راهنمایی ها و دبیرستان ها و دانشگاه ها تو وبلاگشون کم پست میذارن ولی اینجا با شروع ماه مهر دوباره به روز شد و تو تابستون تعطیل بود . 

به هر حال دوباره اندازه ی کل واحدها ی این ترمم میام اینجا . یعنی مجبورم . دقیقا معتادم

ممنون که برگشتید
پاسخ:
خواهش می‌کنم. این وبلاگ متعلق به خودتونه
فقط به خودتون و خونواده رحم کنید و یک صدم وقتی که اینجا سپری می‌کنیدو برید بشینید سر کلاس.
به به بسی خوش برگشتیییییی :) دو نقطه قلب و تمام حس‌های خوب دنیا
پاسخ:
تمام حس ارسالی، تمام و کمال دریافت شد و بسی بسیار سپاس‌گزارم که هستی. بعضیا هستن که اگه نبودن زندگی‌م یه چیزی کم داشت، تو جزو اون بعضیایی :دی
این حجم رد دادگی از یک شریفی اصلا بعید نیست :دی
پاسخ:
اگه بدونی چه خوابی برای پست بعدی دیدم، فاتحه من و وبلاگمو می‌خونی و سر به کوه و بیابان می‌ذاری :)))
تا پست بعدی با ما همراه باشید!
مرسی ک برگشتین ^.^ 
پستاتون ی انرژی خاصی داره :)))
پاسخ:
همون طور که شاعر می‌فرماید تو چشای من، جادوی خاصی هست، تو پستای منم انرژی خاصی است :دی
والا
بازگشت پیروزمندانه تون رو به عرصه وبلاگ نویسی تبریک و تهنیت عرض می کنم :))

والا... 
پاسخ:
یه شتری، گاوی، گوسفندی، خرگوشی، مرغی چیزی می‌کشتین خب!
سلام
یه حسی بهم میگفت امروزم یه سر به نسرین بزن :))
خوش برگشتی
پاسخ:
سلام نسترن جان، حس‌ت راست می‌گفته
دل به دل راه داره :)
۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۶ گمـــــــشده :)
من تازه شما رو پیدا کرده بود وقتی با پست خدافظی مواجه شدم خیلی بهم برخورد
خیلی خوبه که دوباره می نویسین
:)
پاسخ:
از آشنایی با شما بسی بسیار خوشحالم :)
خوش برگشتی خواهر:)))
پس قضیه ی سیب و رسیدن و انتظار این بود؛)
پاسخ:
:))) آره آره همین بود. البته در لفافه گفتم :دی
سلااااااام خوش اومدییییییییییییی :) :) :) :) :) :)

هفته ای یکی دو تا پست کمه ولی بازم از هیچی بهتره ما راضی هستیم :دی

پاسخ:
سلام ^-^
البته که کمه؛ ولی! ریاضت‌کش به بادامی بسازد :دی
خوش گلیبسیز
پاسخ:
ساغولون، چخ ممنونام.
بر منکرش لعنت :دی
پاسخ:
^-^ اصن یه وِرد و جادوی خاصی می‌ریزم تو پستام که این جوری مسحورتون کردم
والا
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۴ زینـب خــآنم
اصن وقتی اسمت ُ توی لیست آپ شده ها دیدم کلللللللللی تعجب کردم !!!
خوشحالم ک برگشتی ، ببینم این مدت حرفی نزده توی گلوت گیر نکرده  : دی
پاسخ:
:)) ذوقت مستدام و خوشحالی‌ت پایدار
نه والا. حتی کلیدواژه هم یادداشت نکردم. این مدت همه‌ش کتاب می‌خوندم و همچون بی‌وبلاگان می‌زیستم :دی
فقط اون روز که نمره درس استاد شماره 11 رو فهمیدم که 20 شدم، دلم هوای اینجا رو کرد.
از همین لحظه منتظر پست های گاه و بی گاهت هستم.
پاسخ:
:) فدایِ اون چشمای منتظرت
نسرین همیشه ازت یه سوالی داشتم. این توان نوشتن هر روزه و ثبت جزئیات رو از کجا میاری؟
پاسخ:
داشتنِ این توانایی خدادادیه
علاقه هم دارم
ولی تنهایی و دور از خانواده زندگی کردن این توانایی رو تقویت کرده
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۳۸ نیمه سیب سقراطی
منتظر پست های بلند بالا و دلبر شما هستیم :)
پاسخ:
آخه بعضیا بلند و طولانی دوست ندارن :(
مثلا اگه می‌خواستم همین پستو طولانی کنم، از باغ و درخت سیب و اون سیب کالی که قبل صبونه خوردم هم می‌نوشتم. ولی فکر کردم همون عکس کافی باشه.
در جوابِ جوابی که به کامتتی دادین یه چیز بگم : اون برخی که پست بلند بالا دوست ندارن میتونن پی نوشتا رو یا بند اول رو بخونن و ماجرای کلی رو بفهمن :))) شما بنویسید از جزئیات ، نگران اختلاف علائق نباشید :) البته اگه دلیل ننوشتنتون فقط اختلاف سلیقه ست و خستگی و زمان نداشتن و غیره نیست :)
تقارن داشتن یه عدد رند با سن وبلاگ ، مثلا 999 با 9 سالگی ، وقتی کِیف میده که شانسی و یهویی باشه ؛ نه اینکه ننویسید چون میخواید تقارن داشته باشه... این تقارن که لطفی نداره :) به قول یکی از دوستان همینجوری تو عنوان بنویسید 999 یا وقتی به پست شماره ترتیبی 999 رسیدید میتونید پیش نویس بذارید بمونه :)
با توجه به جواب کامنتا ، منتظر آشی هستم که در پست بعدی میخواید بپزید :| خیلی خواب بدی دیدید برای پست بعدی؟! :دی
پاسخ:
راستش سبک نوشتنمو میخوام یه مقدار تغییر بدم. یه کم مفیدتر از قبل و پخته تر و کوتاه تر. البته طویله هم می‌نویسم، ولی هر از گاهی. :))) خوابِ محمدرضا شاه یادتونه؟ یه چیزی تو همون مایه ها بود خواب پریشبم
من اعتراض دارم!من دیییر رسیدم:(
بین خودمون بمونه من که نت ندارم حسابی ازین به بعد اینم اضافه میشه به دغدغه های نتی که نکنه نسرین پست گذاشته باشه؟!
پاسخ:
تو عزیز دلمی!
اتفاقا چون نت نداشتی بهت نگفتم. نگران نباش، هفته ای بیشتر از یکی دوبار پست نمیذارم خانمِ خوش اسم!
ایول. فقط شباهنگ ! :)
پاسخ:
ممنونم.
چه اسم سختی دارین شما. نتونستم بخونم :(
خوشحالم که قراره باز اسم شباهنگ تو لیست وبلاگ هایی که میخونم بیاد بالا :) 
ولکام بک .
پاسخ:
منم وقتی خوشحالی تونو می‌بینم خوشحالم :)
مرسی. حضورتون برام دلگرمیه
نخیر دیگه
من چن وقته ستاره ها رو اصن چک نمیکنم و همه شون روشنن.فقط اگه کامنتی باشه واس وبم همونا رو میخونم.باید کامنت میدادی-_-
امروز یه دلم افتاد فقط عنوانا رو بخونم ببینم چه خیره که چشم افتاد به ستاره روشن تو!:)

پاسخ:
پس باید بگی سلام من دلنیا هستم، یه ماهه ترک کردم
ما هم بگیم: سلااااام دلنیا :دی
خخخخ نه بابا بعضی وقتا دزدکی متادون مصرف میکنم که خماری نکشم
پاسخ:
معتاد بدبخت
آخرش تو جوب همین بلاگستان، اوور دُز می کنی :))))
من ترک بده نیستم واقع.جسمو روحم درگیرشه..یه اعتیاد ابدیه وبلاگ بازی
توش بیفتی دیگه نمیتونی بیرون بیای
پاسخ:
پس حداقل جنس خوب مصرف کن
جنسای من اصل اصلن
درجه یک :دی
رضا احسان پور تو فینال خندوانه این شعر رو اینجوری تغییر داد:
یک ماه غذای بنده املت شده است/ آدم شده ام بیا سر زندگی ات
(قرار بود با آدم و زندگی شعر بسازه)
.
چه خوب که برگشتین
پاسخ:
من تا قبل از ارشد و آشنا شدن با هم‌کلاسیم که همسر احسان پوره، این آقای احسان پورو نمی‌شناختم
جالبه وقتی عکسای عروسی‌شونو نشون می‌داد هم باز نمی‌شناختم :)))
خندوانه اگه نبود، بازم نمی‌شناختم :دی

ممنون که هستید :)
واو چه باحال ، دوست همسر احسان پور
منم از بدشانسیم چند سالی بعد ایشون دانشجوی صنعتی اصفهان شدم، وگرنه بی برو برگرد باهاش آشنا می شدم :))
فقط چه بد جایی باهاش آشنا شدین ، آخه لامصب تو خندوانه خیلی بی مزه بود استندآپش.
اما تو فینال قندپهلو ترکوندم از خنده از بس شیرینس این بِچه :)
پاسخ:
هوراااااااا بالاخره فهمیدم شما پسری
آخه تو تصور و تخیل من، شما یه دختر قدبلند لاغر با مانتوی آبی و شال قهوه ای بودی. تو پروفایلتون که ننوشته بودید و تاکید داشتید کسی نفهمه. فلذا من نپرسیدم. از لحن پستاتونم متوجه نمی‌شدم، ولی به لحن کامنت قبلی شک کردم و الان با این کامنت که دوست داشتید با احسان پور دوست بشید مطمئن شدم پسری :دی

بخونید:
هنوز نیومدین شروع ب کشف های جذاب کردین:) 
خوش برگشتین؛)

کاملا حس کرده بودم ک این دفعه یه هویی میاین دفعه قبلی ک شمارش داشت :/
پاسخ:
این دفعه واقعا نمیدونستم کی برمیگردم
ممنونم، شما هم خوش موندید!
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۳۰ فاطمه (خودکار بیک)
شک نداشتم میای :))) جات خیلی خالی بود 
پاسخ:
چاکر هر چی رفیق بامرام :)
بوس :دی
ای یه دونه شباهنگ خوشحالیم که برگشتی :))))))))
دل تنگت بودیم ...
پاسخ:
بله بله یکی یه دونه ام من
خواننده های وبلاگم هم یکی یه دونه ان
نظیر ندارین شماها :)
شباهنگ = حس خوب بلاگ. آی آر ؛)
پاسخ:
کامنت‌های خوانندگانِ شباهنگ = حس خوب و انگیزه برای شباهنگ :)
خوش اومدی
پاسخ:
مرسی ^-^ [بوس]
سلام نسرین جان
چه خوب که برگشتی
خوش آمدی به شباهنگت عزیز
من وقتی فهمیدم حتی یه پست هم گذاشتم برای شما و باقی دوستان وبلاگی که نبودند مدتی

پاسخ:
سلام مهربان
ممنون خانومی
آدرست همون بلاگفاست که چند روز پیش در مورد چادرنماز خواهرت کامنت گذاشتم؟
بازم سلام
آره من هنوز بلاگفایی ام با همه جفاهایی که ازش کشیدم :/
کامنت هات باعث دلگرمی ام است هم دست عزیز
بازم بهم سر بزن 
پاسخ:
سلام
همیشه میخونمت :)
تو هم پاشو بیا بیان، چیه آخه این بلاگفا!
Wow!!!what am I seeing?
اوه مای گااااد.آی کنت بیلیو...
(در راستای پست قبلی)D;
خب چه خبرا؟رفرش شدین؟انرژی گرفتین واسه یه شروع تازه؟حالا واقعا برگشتی؟
نگران محدودیت تعداد پستا نباش.فوقش اگه دیدی دوس داری پست بذاری ولی تعداد بهت اجازه نمیده هی از این + ها بعدا نوشتا میذاری پایین پستت.اگرم حالا دوست نداری یه شروع طوفانی داشته باشی، 63 تا باقی مونده کافی به نظر میاد...
پاسخ:
:)))) احتمالا داری خواب می‌بینی
به هیچ وجه شرایط شروع طوفانی رو ندارم
با همون حالی برگشتم که رفته بودم
با این تفاوت که اومدم برای شاد بودن و شاد کردن بجنگم!
راستی یادم رفت اینو بپرسم؛ خداییش این چهل روز که کاملا از این دنیای وبلاگ نویسی دور بودی چطور بود؟اینطور زندگی کردن بیشتر راحته یا همون مدل قبلی؟اخه میدونی من همیشه با خودم میگم این شباهنگ عجب حوصله ای داره.اخه وبلاگ شما با همه فرق داره بقیه حالا چند روز یه بار یه اتفاق مهمی پیش اومده باشه واسشون میان در موردش مینویسن.ولی مدل شما فرق داره.با تمام جزییات ینی ما رو با بیشتر لحظات زندگیت سهیم میکنی،کلید واژه مینویسی که یه وقت یه نکته اش یادت نره عکس میگیری از همه چی که ما بتونیم راحت تر تصور کنیم و ... خلاصه همش مشغله شو داری چون وبلاگت کلا جز لاینفک زندگیته.
حالا کدوم مدلو بیشتر دوست داری؟بیخیال وبلاگ زندگی کردن یا اینکه هی فکر وبلاگو داشته باشیو نوشتن کلید واژه واینا...

پاسخ:
کتابای زیادی خوندم، جاهای مختلفی رفتم، اتفاقات متنوع و زیادی افتاد
بی هیچ کلیدواژه و یادداشتی
راستش اون مدل زندگی کردن برام سخت بود
برگشتم که حالمو و حالتونو خوب کنم
چه خوب که برگشتی ^_^
خونت بدون تو سوت و کور بود!
تو نبودت هرجا جغد میدیدم میگفتم یاد نسرین بخیر...
اون روز با نگار هم جغد دیدیم و یادت کردیم :)
پاسخ:
:)))) وای عزیزم، مرسی از لطفت ^-^
i miss U
پاسخ:
ما بیشتر :) 

[بوس]
تو کی اومدی دختر ^_^
اصلا ننویسی نباشی انگار هیچ کس نیست:*
پاسخ:
شما لطف داری مریم گلی جان :)
قربون محبتت برم
پاسخ:
:) [گل][بوس][بغل]
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۴۰ خانومِ اِ‌‌چ 😊🎈
قشنگ بود زیاد😊🌷
پاسخ:
:) چشاتون قشنگ خونده ^-^
سلام مجدد
راستش نسرین جان من دیگه به این خونه آبی دوخته شدم
با همه پارگی هاش و وصله پینه هایی که داره
ممنون از چشات هم دست جان
پاسخ:
:) قلمت پایدار
اتفاقا  تو این کامنت هم مراعات کردم ، گفتم آشنا نگفتم دوست :))
یه دختر نمیتونه با یه پسر مثلا تو جامعه اسلامی آشنا بشه (آخه احسان پور فکر کنم تو جامعه بود)
حدسیاتتون اتفاقا خیلی به واقعیت نزدیکه
الآنم زیاد مطمئن نباشین :))
پاسخ:
:)) نه آخه حتی اگه دوست هم باشن هم هیچ وقت با این لفظ بیان نمی‌کنن و حتی آشنا بودن رو هم ابراز نمی‌کنن :دی
به احتمال 98.2 حق با منه
بازگشت شکوهمند شما رو به اهالی بلاگستان تبریک عرض میکنم :))
پاسخ:
من چه خوشبختم که خوانندگانی همچون شما دارم و شما همچون خودتان را ندارید. :دی
یک هفته نهار و شام من املت بود
آدم شدا ام بیا سر زندگی ات

حالا مثلا واسه تو یه ماه طول کشیده
و طرف ها نیمرو خوردن جای املت :|

پاسخ:
:)))) نتونستم دست رو دست بذارم و منتظر خوب شدن حالم بمونم. اومدم خودم حالمو خوب کنم. به کمک شماها :)