924- دارِ مکافات
اون شب که خونهی دخترخاله بودم و لپتاپم همرام نبود، حدودای دوازده شب دخترخاله گفت بریم لپتاپتو بیاریم که صبح برنگردی و یه چند روز بمونی. از خونهی دخترخالهاینا تا ولنجک نیم ساعت راه بود و مسیرو بلد بودم. به نگهبان اونجا گفتم تا یک میرسیم که لپتاپمو ببرم و درو باز کنه برام. چند دیقه یه یک مونده بود و دیگه رسیده بودیم و سر یه دوراهی، اشتباهی به جای اینکه بپیچیم دست راست، نپیچیدیم و همون لحظه من چشامو بستم و گفتم آخ :|
نه میشد برگشت، نه میشد وایستاد، نه میشد دور زد و افتادیم اتوبان چمران و بعدشم یادگار امام. اشتباهمون از سرِ نشناختن مسیر نبود و واقعاً یه اشتباه در حد حواسپرتی بود که خب همون لحظه هم متوجه شدیم. ولی دقیقاً بیست دیقه طول کشید تا برسیم به یه جایی که دور بزنیم و بعد چهل دیقه رسیدیم این ورِ همون دو راهی و یه چند صد متری هم باید برمیگشتیم و دور میزدیم که برسیم اون ور خیابون. حدودای دو رسیدیم و کلی از نگهبانه خجالت کشیدم و تا برم بالا لپتاپمو بردارم، شوهر دخترخاله قضیه رو براش توضیح داده بود.
امروز صبح یه فایل جدید هشتصد صفحهای رو شروع کردم برای ویرایش. بر اساس پروتکل، فایل متنی نباید الف با همزه داشته باشه. همهی الفهای با همزه رو فایند کردم و به جاش الف ساده ریپلیس کردم. این جوری نیازی نبود هر بار تأکید و تأثیر میبینم به تاکید و تاثیر تبدیلش کنم و به خیال خودم چه قدر کارام جلو افتاده بود با این ریپلیسه.
تا ظهر نشستم ویرایش کردم و چیزی که برام عجیب بود این بود که هیچ آی با کلاهی توی متن نمیدیدم و مجبور بودم خودم الفِ کلمههایی مثل آمدن و آوردن رو به آ تبدیل کنم و خب این طبیعی نبود. قبلاً یه چند تا چکیده به پستم خورده بود که نویسندههاشون اصلاً از آ استفاده نکرده بودن و همه رو الف نوشته بودن، ولی یه کاسهای زیر نیمکاسهی این هشتصد تا چکیدهای بود که کلاً آ نداشت.
صدام میکردن برای ناهار. فایلو سیو کردم و بستم و قبلِ رفتن یه فکری به ذهنم خطور کرد! یه فایل دیگه باز کردم و همهی الفهای با همزه رو به الف ساده تبدیل کردم و دیدم بعله! با این فایند و ریپلیس، علاوه بر همزهها، آ های با کلاهم به الف ساده تبدیل شد و خب من فایل هشتصد صفحهایمو سیو کرده بودم و بسته بودم و دیگه راهی برای جبران نبود. نه کنترل z و نه بکآپ! و من یه فایل بدون آی با کلاه داشتم که به واقع به هیچ دردی نمیخورد و باید میریختمش تو سطل آشغال و دوباره شروع میکردم به ویرایش.
از فایل بدون ویرایشِ صبح، رو فلشم بکآپ داشتم و شانس آوردم چند ساعت بیشتر روی متن کار نکرده بودم. ینی اگه بعدِ چند هفته میفهمیدم چی کار کردم، روا بود که لپتاپو رو سرم خرد و خاک شیر کنم؛ ولی خب همهی این چند ساعتی که از صبح برای ویرایش صرف کرده بودم دود شد رفت هوا!
بعضی وقتا اشتباهامون خیلی بیاهمیت و کوچیکه؛ ولی برای جبرانش هزینهی بزرگتر و بیشتری نسبت به ابعدادِ اشتباه میدیم. هزینهای به اندازهی یه ساعت، یه روز، یه ماه، یه سال و حتی یه عمر... اشتباهات کوچیک، تاوانهای بزرگ...
میدونم خوندید این پستو، ولی دوباره بخونید: nebula.blog.ir/post/89 مکافات ینی پاداش و جزا. حواسمون به کوچکترین و بیاهمیتترین و خردلترین! کارامون هم باشه. یه وقتایی فرصت برگشتن و دور زدن نداریم و فقط باید افسوس بخوریم.