815- همیشه دوست داشتم هفت هشت ده تا خواهر شوهر داشته باشم و یه مادرشوهر در حدِ مادرِ فولادزره!!!
4 شب پیش تولد نگار بود؛ ولی امشب گرفتیم
یه بارم قراره باهم تو دانشگاه بگیریم که همدانشگاهیای سابقمونم باشن
عصری اومد و گفت کیک گرفتم و شب با هماتاقیات بیاین بالکنِ اتاق ما
رفتیم و دوربینم هم بردم
این دوربین بردن یه سیاسته!
تو هر مراسمی که پا بذارم عکاسی مراسم رو خودم به عهده میگیرم و میگم کسی عکس نگیره
این جوری اوضاع رو تحت کنترل دارم و
خیالم راحته که تو این چند سال هیچ عکسی پیش کسی ندارم
مگر عکس دستهجمعی که با صلاحدید خودم دست کسی باشه. ولی نه هر کسی...
ولی عکس تولد و حتی عروسی خیلیا پیش منه و
خدایی آدمِ معتمدی ام!
یه دختره فِرت و فِرت عکس میگرفت و از بدو ورود به جِدّ یا به شوخی میگفت دنبال زن میگردم برای برادرم
تقریباً تمام مدت پشتم بهش بود و یه بار بهش گفتم حواست باشه از من عکس نگیری
گفت نترس، من دنبال دختر قرتیام!
تو دلم گفتم صبر کن... دارم برات...
چون تو بالکن بودیم و بالکن سمت کوچه بود همهمون حجابِ نصفِ نیمهای داشتیم
ولی بحثِ حجاب نبود. من حتی با فامیل و اقوام نزدیک هم همچین برخوردی دارم و
کلاً نسبت به عکسام حساس بودم و هستم!
داشتیم کیک میخوردیم و دونه دونه داشت ملّیت و رشتهی بچهها رو میپرسید!
به من که رسید گفتم چه فرقی میکنه! من که قرتی نیستم...
گفت حالا تو بگو چی میخونی...
گفتم خب آخه من اصن از خواهر شوهری مثل تو خوشم نمیاد
یه کم فکر کرد و تازه دوزاریش افتاد چی میگم و
بعدش خندیدیم
پ.ن1: با اینکه تو یه خوابگاهیم، اونم یه خوابگاه کوچیکِ 3 طبقه! ولی خیلیا رو اولین بارم بود میدیدم و اسم خیلیا رو نمیدونستم.
پ.ن2: مکالماتمون در نهایت مهربونی و شوخی بود.
پ.ن3: خوش گذشت.