748- به قول اِلانور یه غلط کردم خاصی تو چشامه
چگونه نه راه پس داشته باشیم نه راه پیش؟
چگونه مثل خر توی گِل گیر کنیم؟
چگونه به غلط کردن بیافتیم؟
و من این ترم 5 تا درس 2 واحدی دارم و به عبارتی 10 واحد
یه مقاله باید بنویسم در مورد زبان و مهاجرت
یه تحقیق میدانی و یه کنفرانس راجع به همین مقوله
و میانترمها و ارائههای متعدد برای تکتک درسها
و نیز پروپوزال!
***
دیروز تو مترو، یه خانومه که واگن بانوان نشسته بود، اومد قسمت آقایون و (من سمت آقایون بودم) گفت مَمَّد پنج تومن بده از این خانومه... متوجه نشدم چی میخواست از دستفروش مترو بخره (فروشنده، واگن خانوما بود)، ممّد گفت اگه دو تا میخری ده تومن بدم و زنه گفت نه یه دونه واسم کافیه. پنج تومنو گرفت و رفت.
و منی که سخته برام صرفِ فعل "نداشتن" و "خواستن"؛ شاید هیچ وقت دلم نمیخواست جای زن ممَد بودم. منی که به لطف پدر و مادرم همیشه انقدری داشتم که دستم به جیب خودم باشه و همیشه خودشون بهم دادن قبل از اینکه ازشون بخوام و قبل از اینکه به مرحلهی "خواستن" برسم؛
ولی امشب، من، همون منی که وحشت دارم از صرفِ همین فعل خواستن، همون من، امشب غبطه میخورم به آرامش زن ممّد که کاش منم هر بار که هوس خرید میکردم از ممّد میخواستم 5 تومن بهم بده و به جاش هیچ وقت این فشار روحی روانی رو نداشتم، کیفم و جیبم و حسابم خالی بود، اصلاً نبود؛ ولی عوضش سرمو راحت میذاشتم روی بالش و بدون اضطراب و دغدغهی استاد و رئیس و همکار، چند ساعت، فقط چند ساعت بیشتر میخوابیدم...