595- و توصیهی من به جوانان این است که با همشهریشونم نشد، حداقل با همزبونشون ازدباج کنن :دی
این ترم از دار دنیا فقط یه هماتاقی داشتم که نسیم نامی بود از خطهی کردستان
و هر چی فکر میکنم میبینم جز 17 رکعت نماز، هییییییییییچ شباهت ظاهری و باطنی و رفتاری و فکری با این بشر ندارم و با اون سابقه درخشانی که بنده در زمینه تعویض و تعدد هماتاقی داشتم و در جریان هستید، اعتراف سختیه اگه الان بگم دلم براش تنگ شده و میخوایم ترم بعد هم باهم باشیم و از اون سختتر اینه که اعتراف میکنم دوستش دارم... حسی که نسبت به اغلب هماتاقیام نداشتم :دی و روایت داریم دانشجویان شریفِ شریف به استثنای جماعت ذکور یا هماتاقی من بودن یا دوست هماتاقیای من یا هماتاقی دوستای من و بنده با اون سابقه درخشان ناسازگاری با محیطم! رسماً حق آب و گل تو خوابگاه شریف و تک تک واحداش دارم و در راستای تفاوت ظاهری و باطنی با نسیم، همین بس که روز اولی که رسیدم خوابگاه، آینه رو گذاشتم بیرون ینی دم در که یکی بیاد ببره، چون فکر کردم چیز به درد نخوریه که الکی فضا رو اشغال میکنه! ولی وقتی نسیم و مامانش اومدن، مامان نسیم که از این خانوم چادریای مهربون بود، آینه رو آورد تو اتاق و گفت بدون آینه که نمیشه آرایش کرد و (بنده قبل از اینکه اینا بیان همهچی و همهجارو شسته بودم و سابیده بودم و ضدعفونی کرده بودم جز آینه؛ یه آینهی تقریباً قدی بزرگ که باید رو دیوار نصبش میکردیم. این آینه رو گذاشتم پشت در که هر کی به آینهی بیشتری نیاز داره ببره) و نسیم عاشق ظرف شستن بود من نه! من عاشق آشپزی و اون نه، اون در زمینه خواب مثل خرس :دی و من جغد و اون ناهار و شام برنج و من چند ماهه لب به برنج نزدم و اون صبونه نمیخوره و من صبونه نخورم اصن روزم شروع نمیشه و اون عاشق خرید و با خرید حالش خوب میشه و من نه، اون عاشق تماشای مغازهها و من نه و اون از نزدیکترین سوپری خرید میکنه و من از باشخصیتترین و باشعورترین و چشم و دل پاکترین و مودبترین و فلانترین و بهمانترین! ولو اینکه دورترین هم باشه! من دائم پای لپتاپ و اون هر از گاهی هفتهای یه بار یه ساعت و من علاوه بر سهم نت خودم، نت اون و اون یکی هماتاقیمون که نیومده رو هم مصرف میکنم و کم میارم و اصن دنیای مجازی برای اون تعریف نشده و هزار تا تفاوت ظاهری و باطنی و فکری و فرهنگی دیگه که تشریح و تبیینش خارج از حوصله مجلسه!
ولی دوستش دارم :)
دو تا آهنگ کردی با مضمون نسرین برام فرستاده که فقط متوجهِ نسرینش میشم و نمیفهمم یارو چی میخونه و در همین راستا میخوام توصیه اکید کنم که یکیو دوست داشته باشین و دلتون براش تنگ بشه که لااقل همزبونتون باشه! مثلاً الان تصور کنید همین دو فقره آهنگو مراد برام میفرستاد! اون وقت مجبور بودم برم کردی یاد بگیرم...
لینک آهنگارو گذاشتم تو یکی از پستای مخصوص خانوما :دی (nebula.blog.ir/post/404)
به هر حال یه عده از خوانندهها نامحرمن و بنده صلاح نمیدونم این دو تا آهنگو بشنون :دی
کامنت: اتفاقا من برعکسشو فکر میکنم. ازدواج با کسی که زبونش فرق میکنه باهات و مثلا تو بخاطرش یا اون بخاطر تو یه زبون دیگه یاد میگیره خیلی هیجان انگیزه. خیلی ^_^