588- I love his
دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ
پریشب هماتاقیم و دوستش داشتن خاطرات گذشتهشونو باهم مرور میکردن و
منم رو تختم دراز کشیده بودم و مغزم در حال تشعشع امواج آلفا بود
(در مرحله اولیه خواب، مغز این امواج رو از خودش ساطع میکنه)
یکی یکی خاطراتشونو مرور کردن و رسیدن به کلاس زبان (از این کلاسای آموزشگاهی)
یهو یادشون افتاد چه قدر دلشون برای معلم زبانشون تنگ شده و آخی الهی نازی یادش به خیر و
مغزم فاز تشعشع امواج آلفا رو رد کرده بود و رسیده بود به تتا!
یکی یکی داشتن خاطرات کلاس زبانو مرور میکردن و دلشون تنگتر و تنگتر میشد برای معلمشون
چیزی نمونده بود که امواج دلتارو هم منتشر کنم و به خواب عمیقی فروبرم که
دوست هماتاقیم: واااااااااااااااااااای، آی لاو هیز!
آقا یهو عینهو موشک از جام پریدم که هیزززززززززززززززززززززززز؟ یو لاو هیز؟!!!
بعدش دیگه تا صبح داشتم بتا منتشر میکردم
۹۴/۰۹/۳۰