471- کاش یه نفرم بود که حواسش به تغییرات فکریِ غیر ظاهریِ درونیم باشه :(
سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ب.ظ
دانشجوی ارشد و مهندس مملکتو!!!
1. همیشه مامان یا عمهها هویج خرد میکردن میپختن میفرستادن برام یا خودم میرفتم میآوردم
حالا نشستم برای یکی دو ماه آیندهام هویج آماده میکنم برای سوپ!
انگشت شَستمم از سه ناحیه مصدومه الان؛ چنان که گویی زخم شمشیر خورده؛ درد میکنه :((((
2. همه منو با لباسای سفیدم میشناختن، با کیف و کفش و شال و روسری و جوراب سفید حتی!
هفتهی پیش، قبل از فوت دایی،
دخترخاله: حواسم به جورابای مشکیت هستااااا! همیشه سفید میپوشیدی
3. عمه: چند وقته نمیذاری ناخنات یه ذره بلند شنااااااا! حواسم هست...
4. تو عمرم کفش تخت نه خریده بودم نه پوشیده بودم
چند ماه پیش، تو خونه داشتم از کفشام عکس میگرفتم
بابا با دیدن کفشای سبز و صورتیم: اینا مال توئه؟!!!
5. و حالا این کامنتِ دوست داشتنی:
زیادن و حواسشون هست...
۹۴/۰۹/۰۳