463- من از اون دکترام که قیچیو تو شکم مریض جا میذارن
من برگشتم و عکسای پستای قبلی رو هم آپلود کردم
دخترخاله (منظورم همون دخترخالهی باباست) گفته بود هر موقع رسیدم خوابگاه زنگ بزنم بهش
رسیدم خوابگاه و زنگ زدم دخترخاله و گوشیمو انداختم رو تختم و
شروع کردم به تعریف و تشریح و تبیین این دو روز مهمونی
همینجوری که داشتم برای نسیم شرح ماوَقَع میکردم دیدم یکی داره جیغ میزنه که نسریییییییییین
سکوت کردم ببینم صدای چیه
دیدم صدا از رو تختمه
یه کم بیشتر تمرکز کردم دیدم صدای دخترخاله است که داره صدام میکنه که نسریییییییییین!!!
ظاهراً وقتی رسیدم خوابگاه بهش زنگ زدم و گوشیمو انداختم رو تخت و یادم رفته که بهش زنگ زدم و اون بنده خدا گوشیو برداشته و هی الو الو کرده دیده خبری نیست و نشسته پشت خط و شرح ماوقع و گزارش ضیافت منو گوش کرده :)))))))
ینی خدا شفام بده؛ ینی حافظه ام در حد ماهی هم نیست، ینی فکر کن در حین زنگ زدن یادم رفته دارم زنگ میزنم!!!
الانم نشستم دارم فکر میکنم چیا به هماتاقیم میگفتم :دی