395- تنها در خانه
والده و ابَوی و اخَوی رفتن هیئت و بنده علیرغم میل باطنی خودم و خانواده مبنی بر شرکت در مراسم،
نرفتم و الان تو خونه تنهام؛
نه که فرزند ناخلف و بی دین و ایمانی باشم و اهل هیئت و اینا نباشمااااااا، نه!
اتفاقاً دیشب تو همون هیئته (ینی هیئت بابا و دوستان) حضور به عمل رسوندم و مجلس رو منوّر کردم
دیشب از قسمت آقایون فیلمبرداری میکردن و برای خانوما هم نشون میدادن
موقع برگشت، بابا پرسید عزاداری قسمت آقایونم دیدی یا نه؟
من: آره، اتفاقاً کلی آشنا پیدا کردم :دی
بابا: منم دیدی؟
من: نه فقط امیدو دیدم، هر چی دور و برشو نگاه نکردم ندیدمت :(
بابا: به نظرت دلیلش چی میتونه باشه؟
من: امممم. نمیدونم! حتی یه بارم ندیدمت :(
بابا: شاید چون دوربین دست من بود :دی
به هر حال امشب حالم مساعد نیست و نرفتم
اولاً چون دندوندرد داشتم و مسکن خوردم و خوابم میاد
ثانیاً یه گزارشی رو باید تا آخر شب آماده کنم و برای دوستم ایمیل کنم و
ثالثاً دیشب که رفتم هیئت، خیلی خوش نگذشت و دلیلشم آدمایی بودن که منو میشناختن و من نه!
و آدمایی که من میشناختمشون و اونا نه!!!
یکی از همین افراد، هممدرسهای دوران ابتدائیم بود که من دیدمش و شناختم و اون نشناخت
منم نرفتم سلام و احوالپرسی کنم! چون علاقهای به تحکیم ارتباطمون ندارم!!!
از اولشم به دلم نمینشست!
و از اونجایی که اهل تظاهر نیستم، اگه یکی به دلم نشینه الکی براش فیلم بازی نمیکنم
به عنوان مثال وقتی پیشدانشگاهی بودم با همین هممدرسهای، همسایه بودیم و
ایشون همیشه میومدن دم در خونهمون اشکال بپرسن
منم هیچ وقت بفرما نمیزدم بیاد تو!
چون واقعاً دلم نمیخواست بیاد تو!
گفتم که اهل تظاهر نیستم و اگه بگم بفرما واقعاً منظورم بفرماست و منظورم تعارف الکی نیست
هر بار که میومد برگه سوالاشو میگرفتم که روشون فکر کنم و بعداً میبردم دم در خونهشون و
جوابارو تحویل میدادم و برمیگشتم
هیچ شمارهای هم ازش ندارم!!!
نه موبایل نه خونه :دی
حتی یادم نیست تجربی بود یا ریاضی، حتی نمیدونم کجا چی قبول شد!!!
و دقیقاً نمیدونم چه مشکلی با این بیچاره داشتم و دارم :| (هممدرسهای ابتدائیم بود نه دبیرستان)
و نقطه مقابل این رفتارِ به ظاهر گَندَم، رفتارم با یه دوست دیگه است
که ایشون کاملاً اتفاقی تو هواپیما با هماتاقیم آشنا میشه و از طریق همون هماتاقیم با من آشنا میشه
و چون پشت کنکور بود سال اول میومد خوابگاه اشکالای درسیشو میگفتم و
بعد از یه مدت کوتاه ایشون تبدیل شد به یکی از صمیمیترین دوستام!
تا جایی که تهران که بودم خونهشون میرفتم و
حتی موقع اسباب کشی خوابگاه گفتم بیاد کمکم کنه و
اون آش شتر اول مهر ماه امسالم با ایشون خوردم!
احتمالاً این دری وریایی که میگم از آثار کدئین این مسکناییه که خوردم
ولی به هر حال هر کسی رو به راحتی وارد شعاع روابطم نمیکنم
اگه الان دارید اینارو میخونید میتونید به خودتون و شعاعتون افتخار کنید :دی
الان دارم اینو گوش میدم nazar-allaho-akbar-qatari-ahangaran