376- لایُبْدینَ زینَتَهُنّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها
داشتم تو آشپزخونه عدس میشستم که عدسی درست کنم (داخل پرانتز اینم بگم که من کلاً عدس و عدسی و عدسپلو و لوبیا و نخود و لپه و قیمه و قرمهسبزی و برنج حتی!!! و هر چی که توش حبوبات باشه رو دوست ندارم و یا نمیخورم یا با اکراه میخورم؛ حالام نمیدونم چه دردی به جونم افتاده که یهویی بعد از خوردنِ شام، تازه هوس عدسی کردم و فردام میرم خونه و معلوم نیست کِی قراره بخورمش)
خلاصه دخترای واحد بغلی داشتن ظرفاشونو میشستن و منم داشتم عدس میشستم؛
یهو همچین ناغافل و بی هوا, دختره ازم پرسید نامزد کردی؟
سرمو بلند کردم ببینم کیه؟
در همین فاصله که داشتم سرمو بلند میکردم با خودم فکر میکردم که این چرا همچین فکری کرده؟ نه خدایی نکرده حلقه ای چیزی دستمه نه مثلاً روم به دیوار یهویی موهامو رنگ کردم یا مثلاً اممممم خب واقعاً متوجه منظورش نشدم
پرسیدم چه طور؟
گفت آخه 9 تا النگو دستته, همهشونم نو اَن! نامزدت خریده؟
نگاه کردم دیدم آره راست میگه, 9 تان (خدایی تا اون موقع نمیدونستم 9 تان :دی)
گفتم نامزدم کجا بود، اینا از بچگی دستمه، اولیو کلاس چهارم پنجم بودم گرفتم آخریو همین دو سه ماه پیش که بابتش شخصاً یک و دویست پیاده شدم (داخل پرانتز اینم بگم که علاقهای به طلا ندارم و خوش به حال مراد :دی)
چند روز پیش دوستم و به عبارتی هممدرسهایم و همدانشگاهیم، مریم اومده بود خوابگاه و برای اولین بار داشت النگوهامو میدید و کفِش بریده بود که تا حالا ندیده! و من داشتم فکر میکردم چه قدر به این آیه لایُبْدینَ زینَتَهُنّ إِلاّ ما ظَهَرَ مِنْها پایبندم من و چه قدر پاساژا و مغازه هارو زیر و رو میکنم که یه مانتو آستین دار پیدا کنم!
تف به ریا!
ادامهی حرفامو پست قبل گفتم به علاوه یه عکس از این 9تا که اونم پست قبل گذاشتم که خانوما ببینن :دی
خانومایی که رمز ندارن یا یادشون رفته اطلاع بدن تا به مشکلشون رسیدگی کنم :)