287- چگونه آمدنت را به جای سر در خانه؛ به خط اشک به سردیِّ سنگها بنویسم؟
وضو گرفتهام از بُهتِ ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا که از منا بنویسم
به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز ماندهها بسرایم؟ ز رفتهها بنویسم؟
نه عمر نوح، نه برگ درختهای جهان هست
بگو که داغ دلم را کِی و کجا بنویسم؟
مصیبت «عطش» و «میهمان کشی» و «ستم» را
سه مرثیهست که باید جدا جدا بنویسم
چگونه آمدنت را به جای سر در خانه
به خط اشک به سردیِّ سنگها بنویسم؟
چگونه قصهٔ مهمان کشیِ سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟
منا که برف نمیآید این سپیدیِ مرگ است
چِسان ز مرگ رفیقانِ باصفا بنویسم؟
خبر ز تشنگیِ حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم
نمانده چاره به جز اینکه از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزهها بنویسم
نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه ساله
چه را ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم؟
به روضه خوان محل، گفته ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی... من از منا بنویسم...
شاعر: حامد عسکری
تو فکر کن اینجا وزیرشون تشریف خرشو نمیبره وزارت امورخارجه بلکه کاردار دون پایشونو میفرسته
اینقدر پررو هستن یه عذرخواهی خشک و خالی هم نمیکنن خنده دار اینه که میگن قضاقدر بوده!!! آدم اون کله گنده هاشونو بگیره لهش کنه بعد بگه ای واااای قضاقدر بوده!