209- تشدید در اُحِبُّ پر از ریزه کاری است / یعنی که دوست دارمت این روزها شَدید
سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ
فقط چند ساعت قرار بود کاظمین بمونیم, کمتر از یه روز
چهار تخته و دو تا دو تخته نداشتن
به بابا گفتم بگو ما سه نفریم, یه جغدم همرامونه که شب و روز بیداره و تخت و امکانات نمیخواد
شب صدای سرفههام نه میذاشت خودم بخوابم نه بقیه
سرماخوردگی اونم تو اون شرایط, خر بود و خر است
بابا بیدار بود که خواب نمونیم
ساعت دو باید میرفتیم فرودگاه
سرفههام رسماً امانمو بریده بود
بلند شدم رفتم سمت یخچال و
شربتی که با لیموترش درست کرده بودمو برداشتم و
راضی بشوی یا نشوی میبوسم
از کوره اگر در بروی میبوسم
گفتی پدرت نور دو چشم است و عزیز
والله به جان ابوی میبوسم :دی
بوس ویروسی من و
بوس تیغتیغی تو
+ دختر جماعت باید بابایی باشد
حتی دختر من هم باید بابایی باشد
والسلام!
+ عنوان از مصطفی نجفی
نمونه ی بارز این مسئله رو اولین بار وقتی هشت سالم بود درک کردم یعنی قبل از اینکه تو اون سن با درک رفتارهای خودم و بابام به این نتیجه برسم، یه روز که یه تعزیه از واقعه ی کربلا تو محلمون اجرا میشد، اونجایی که نقش حضرت رقیه و امام حسین رو میدیدم به این نتیجه رسیدم و بعدها بیشتر برام ثابت شد.