192- از این به بعد باید سعی کنم منم نورانی باشم!
ظهر مامانم مسکن آورده سر میز ناهار,
دیگه داشتم میمردم
میگم من هر چی تعاملم با بعضیا کمتر باشه سردرد و دندون دردم هم بهتره
ینی برم یه گوشه تنهایی ناهارمو بخورم حالم خوب میشه :|
سر میز ناهار بحث ابرو بود!
اینکه چه مقدارش بیرون باشه گناه نیست
فکر کنم به نصف رضایت دادن
حالا اومدم جلوی آینه دارم تلاش میکنم نصف ابرومو بذارم تو نصفش بیرون باشه
داشتم فکر میکردم اگه یه روز بخوام یه قدمی برای اسلام و مسلمین بردارم,
یه کاموا میگیرم دستم, یه پلیور میبافم و میفروشم و
پولشو میریزم به حساب این حشد شعبیا که میرن با داعش میجنگن
خودمم تازه همین دیروز این حشد شعبی رو شناختم
به ولله که این جوری مفیدترم تا بیام سر میز ناهار جلسه احکام بذارم :|
تازه اسمم هم خدیجه نیست که زیبا صدام کنن :|||||
دیروز من و مامان و خانومه و دخترش از جلوی یه مغازه رد میشدیم
خانومه قیمت تسبیحو از یه حاج آقا که اونم داشت تسبیح میخرید پرسید
گفت چهار تومن یا ده تومن (یادم نیست به دینار گفت یا تومن)
بعد برگشته به خانومه میگه خانوم قدر دخترتو بدون چهرهی نورانی داره
من: :|
اصن یکی نیست بگه حاج آقا تسبیحتو بخر برو
چی کار داری به قیافه دختر مردم!
نیست که سر تا پا مشکی پوشیده بود و هر جا میرفت دنبال یه چیز مشکی بود و
من داشتم دنبال روسری قرمز میگشتم و رنگ لباسم روشن بود و
من کلاه دستم بود و دختره تسبیح,
برای همین نورانی بود دیگه
منم ظلمانی بودم.
+ وقتی براتون کامنت میذارم, اون پرچم عراق کنار اسمم منو کشته :))))