پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۸۹۲- از هر وری دری ۳۵ (با محوریت تهران و خوابگاه)

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۰:۵۰ ق.ظ

۱. شارژ کارت متروم تموم شده بودم. کارتم دانشجوییه و برای شارژش باید کارتمو نشون مسئول اونجا می‌دادم که تمدیدش کنه و تأیید کنه که من هنوز دانشجوام. رفتم نشون بدم، گفت اینجا انجام نمی‌دیم. بعد گفت صادقیه یا امام خمینی. من این جمله‌شو صادقی یا امام خمینی شنیدم. فکر کردم جمله‌ش پرسشیه و من باید از بین صادقی و امام خمینی یکی رو انتخاب کنم. یه کم فکر کردم و نفهمیدم صادقی کی می‌تونه باشه و منظور از امام خمینی چیه. گفتم دانشجویی. گفت چی دانشجویی؟ گفتم نمی‌دونم. فکر کردم نوع کارتمو پرسیدید که نوعش صادقی هست یا امام خمینی؟ خندید. فکر کردم لابد یه سری کارت هست موسوم به کارت امام خمینی :)) گفت ایستگاه صادقیه یا امام خمینی رو می‌گم. برای شارژش باید بری صادقیه یا امام خمینی. به‌زور جلوی خنده‌مو نگه‌داشته بودم :)) گفت تئاتر شهر هم انجام می‌دن و منم رفتم اونجا شارژش کردم.

۲. این عکس وزرات علوم، تحقیقات و فناوریه. سه‌شنبه کارت ورود دیدار و افطاری رو از اینجا گرفتم. رفتم طبقۀ دوازدهمش پرسیدم معاونت فرهنگی کجاست؟ یکیشون گفت این طبقه کلاً معاونت فرهنگیه، با کی کار داری؟



۳. از اونجایی که تا حالا نرفته بودم وزارت، نمی‌شناختمش و نقشه‌به‌دست کوچه‌پس‌کوچه‌ها رو می‌گشتم و از هر رهگذری آدرس اونجا رو می‌پرسیدم. بار اول وقتی از یه دختری آدرس پرسیدم یه آقای میانسال شنید و گفت وزارت علوم رفتم من یه بار. بعد مسیرو نشونم داد. یه کم که جلو رفتم از یه آقای مسن که گویا در حال پیاده‌روی و ورزش بود پرسیدم. حین توضیح، هی می‌گفت متوجه میشی چی می‌گم؟ وارد کوچه‌ای که گفت شدم و در ادامه از یه نگهبان نشونی اونجا رو پرسیدم. نگهبان افغانستانی بود. گفت خیلی مونده. یه کم بعد از یه نگهبان دیگه پرسیدم. جملۀ اولو که گفت فهمیدم ترکه. گفتم اگه ترکید ترکی بگید. ترکی گفت همین مسیرو برو بپیچ دست چپ. از چهره‌ش معلوم بود که خوشحاله که یه همزبان خورده به پستش. نزدیک وزارت بودم ولی تشخیص نمی‌دادم کدوم ساختمونه. نزدیک اذان بود. از یه خانوم تسبیح‌به‌دست که داشت می‌رفت مسجد هم پرسیدم آدرسو. منو تا درِ وزارت برد و خودش رفت مسجدی که اون‌ور خیابون بود. برگشتنی از یه مسیر دیگه برگشتم. دنبال متروی میدان صنعت بودم. این بار از یه گل‌فروش افغانستانی آدرسو پرسیدم. گفت به چپ شو.

۴. این آسانسور وزارت علومه. همیشه برام سؤال بود که چرا دوتا کلید می‌ذارن برای آسانسور. آیا این کلیدها دستوریه یا خبری؟ مثلاً وقتی بالا رو می‌زنی ینی بیا بالا (من بالاترم) یا دارم می‌رم بالا (پایینم). دیدم اینجا توضیح داده و از توضیحش عکس گرفتم. تو وزارت علوم هم کیف و وسایل آدم، حتی خود آدم باید از دستگاه رد بشه و این‌جوری نیست که سرتو بندازی پایین بری تو. باید یه کاغذی معرفی‌نامه‌ای چیزی دستت باشه که نشون بده کجا و با کی کار داری. عکس گرفتن هم احتمالاً ممنوع باشه ولی من گرفتم. این اتفاق قبل از افطاری سه‌شنبه بود. در واقع رفته بودم که کارت افطاری رو بگیرم.



۵. سه‌شنبه نزدیک ظهر رسیدم تهران و چون وزارت علوم تا وقت اداری باز بود، چمدونمو با خودم نیاوردم تهران. قرار شد بابا بعداً پست کنه و برم از انبار توشۀ راه‌آهن بگیرم. این عکس انبار توشه‌ست. چهارشنبه عصر رفتم تحویل بگیرم. وقتی رسیدم گفتن چمدونت هنوز نرسیده. رسیده بود ولی کامیون تخلیه نشده بود گویا. یه نیم ساعتی منتظر موندم بعد تحویل گرفتم.



۶. هزینه‌ای که می‌گیرن بر اساس وزن باره. هزینۀ ارسال چمدون من با انعام به کارکنان اونجا تقریباً صدتومن شد. حداقل صد تومنم باید برای اسنپ بذاری کنار. از راه‌آهن تا خوابگاه صدوده تومن. در واقع من برای یه چمدون دویست تومن پیاده شدم، در حالی که خود راه‌آهن بخش امانت داشت و می‌تونستم با خودم بیارم بذارم چند روز اونجا بمونه. ولی چون نمی‌دونستم همچین جایی داره این کارو نکردم. بخش امانتو بعداً پیدا کردم. هزینۀ امانت هم ساعتی پونصده که موقع گرفتن عکس پنج‌هزار تومن خونده بودم و الان که داشتم پست می‌کردم فهمیدم پونصد تومنه و آه از نهادم برخواست که ساعتی پونصد تومن کجا و دویست‌هزار کجا :|



۷. رانندۀ اسنپی که باهاش چمدونمو آوردم خوابگاه، یه آهنگ از سیاوش قمیشی گذاشته بود. هنوز شروع نشده زد بعدی. بعدی از این آهنگای کوچه‌بازی زرد بود. پرسید روزه‌ای؟ فکر کرد آهنگ روزه رو باطل می‌کنه یا من معذبم و می‌خواست قطع کنه. چون چادر هم پوشیده بودم یه کم احساس فاصله می‌کرد. گفتم آره روزه‌م ولی بذارید باشه من خودمم گوش می‌دم. گفتم قبلی هم خوب بود. سیاوش قمیشی هم گوش می‌دم. بعدش یه چیزی گذاشت گفت اگه گفتی کیه؟ صداش خیلی آشنا بود و اسمش نوک زبونم بود ولی یادم نمیومد. محتوای آهنگ راجع به نیلوفر بود. گفت از مارتیکه، خوانندۀ ارمنی زمان انقلابه. گفتم از مارتیک هم چندتا آهنگ دارم تو گوشیم. پرسید از عصّار هم چیزی داری؟ گفتم از عصّار هم دارم. بعد دیگه تا برسیم خوابگاه، راننده آهنگ درخواستی می‌داد من پخش می‌کردم. موقع پیاده شدن گفتم معمولاً راننده‌ها می‌گن امتیاز یادتونه نره الان من باید بگم به آهنگام امتیاز بدید.

۸. از راننده اسنپ پرسیدم مسافرتون حجاب نداشته باشه شما جریمه می‌شید؟ گفت نه تا حالا جریمه نشدم. کسی هم بهم تذکر نداده.

۹. نزدیک دانشگاه به راننده اسنپ گفتم می‌تونه داخل دانشگاه هم بیاد. خوابگاه داخل دانشگاهه. کارت دانشجوییمو گرفت و نشون نگهبان داد. اونجا تازه پرسید چه مقطعی هستی. گفتم دکتری. تا برسیم خوابگاه ابتدا و انتهای جمله‌هاش هی خانم دکتر می‌ذاشت. گفتم با دقت به محیطتون نگاه کنید که حالاحالا فکر نکنم امکانش پیش بیاد به داخل این دانشگاه راهتون بدن. 

۱۰. چمدونمو گذاشتم دم در خوابگاه و سپردم به مسئول خوابگاه که برم اتاقم و برگردم برش دارم. اومدم دیدم نیست. پرسیدم این چمدون من چی شد؟ یهو گفت ای وای، اون آقای وانتی فکر کرد وسایل دخترشه گذاشت تو وانتش که ببره شهرشون. مثل اینکه یکی از دخترا به پدرش که وانت داشت گفته بود وسایلمو می‌ذارم دم در بیا بردار. وسایلشو گذاشته بود کنار چمدون من و باباهه هم همه رو برداشته بود گذاشته بود تو وانت. داشت حرکت می‌کرد که بره که رسیدم و گفتم یکی از چمدونا رو اشتباهی برداشتید. کلی عذرخواهی کرد. چمدونمو گرفتم و داشتم برمی‌گشتم اتاقمون که وسط راه یادم افتاد کاورشو گذاشته بودم روی چمدون و کاورش تو وانت باباهه جا موند. برگشتم کاورشم بگیرم که دیدم رفته شهرستان. شماره‌ای چیزی هم نداشتم و کلاً دیگه بی‌خیالش شدم.

۱۱. بعد از چند سال دوری از فضای خوابگاه، الان به عشق این لباسشوییه که دارم خوابگاهو تحمل می‌کنم. تنها جذابیت اینجا فعلاً همینه برام. اگه این نبود، چمدونمو برمی‌داشتم برمی‌گشتم خونۀ بابام :|



۱۲. به قطعات مساوی تقسیم کنم ببرم عصرا تو مترو بفروشم :))

از دیشب تا حالا با همین لواشکا کلی دوست پیدا کردم تو خوابگاه. با من دوست میشی؟ من کلی لواشک ترش خونگی دارم :))


۰۲/۰۲/۰۴
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

نظرات (۱۰)

۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۸:۴۴ مهدیار پردیس

لواشک 😍😂

پاسخ:
کاش می‌شد آپلودش کرد و شما از اون ور دانلودش کنید بخورید :))

اوایل تهران اومدنم با مقوله کارت مترو دانشجویی آشنا شدم ثبت نام کردم ولی هیچ وقت نرفتم بگیرمش زدم متروی صادقیه و اون زمان می‌گفتم اوهه صادقیه کجا من کجا بعدها از صادقیه هم رد شدم ولی اصلا یادم نمی‌موند درخواست دادم اونجا تحویل بگیرم بعدتر هم که کلا بیخیالش شدم با خودم می‌گفتم خیلی گذشته :(  نکته مهم این بود می‌شد گزینه ارسال با پیک یا همچین چیزی رو انتخاب کنی ولی دوستان می‌گفتن پول پیک نده همراه می‌ریم همه کارت‌ها رو با هم می‌گیریم ولی....

 

4) تربیت هم ساختمان‌های تازه ساختش همینجوری بود ولی پنجاه درصد افراد نمی‌دونستن یا دوتا دکمه رو می‌زدن یا اشتباه انتخاب می‌کردن

 

 

5) خیلی دوره همون پست بهتره منم یکبار اونجا رفتم ولی عذاب بود رسیدن به اونجا به خاطر یه بسته و اون موقع‌ها از بالاترین جایی(نقطه مکانی) که من خوابگاه بودم تا راه آهن شاید 15 تومن می‌شد پول اسنپ :(

 

11) اخرین خوابگاهی که بودم دوتا ماشین داشت ولی حس تمیزی ازشون نمی‌گرفتم

 

 

12)دلمان برای محیط خوابگاه تنگ شد ولی حیف که از ما گذشت دیگه:)

 

لواشک معروف خونه  دُردانه (شباهنگ سابق، تورنادوی اسبق)

پاسخ:
من بعد از دورۀ ارشد فهمیدم همچین کارتی وجود داره. 
انصافاً این خوابگاه هم خودش نوساز (جدید) و تمیزه هم وسایلش. ساکت و خلوت هم هست و خیلی خوبه خلاصه.

ترش و ملس

با خواندن این متن به این فکر می کردم که شما با این قدرت خاطره نویسی و ثبت وقایع اگر در گذشته زندگی می کردید و امکان تحصیل و سفر مثل امثال ناصرخسرو و ابن بطوطه و ... داشتید قطعا کتابی تاریخی از شما به جا می ماند بسی خواندنی و اسم شما به نام مورخه ای در تاریخ ثبت میشد:دی 

پاسخ:
لطف دارید.
ممنونم که می‌خونید.

اگه خدا بخواد روزانه نویسی بعد از ماه رمضون هم ادامه داره؟

پاسخ:
نه، نمی‌رسم. هفته‌ای یکی دو بار بتونم پست می‌ذارم.

سلام و درود دردانه خانوم عزیز 

 

علاقه‌ات ب لواشک رو میدونستم اما عشق ب ماشین لباسشویی‌ات رو نه ! 😂🤣😂(آخه مگه میشه)

منو یاد خاطره‌ای انداختی (گِل بگیرن درِ این وزارتخونه رو 😔) سال هفتادوشش خیرسرشون برای من دعوتنامه‌ای جهت همکاری از این وزارتخونه از سفارت ایران اومد و وقتی اومدم ایران یکروز صبح ساعت هشت رفتم اینجا و دعوتنامه رو موقع ورود نشون دادم و نشون ب این نشون ک تا ساعت یازده منو نگه داشتن چون نمیدونستن کی دعوتنامه رو نوشته 😢 خسته شده بودم و گفتم ورقه رو بدید میرم نمیتونم بیشتر از این صبر کنم ک دو دقیقه نشد یک آقایی اومد و منو برد ب اطاق مسئول مربوطه و سفارش چایی داد ک بهش گفتم من چایی‌خور نیستم اگر قهوه دارید ، میخورم و ایشون هم سفارش قهوه داد . 

یک قهوه برام آورد ک فقط رنگ قهوه بود و یک جرعه خوردم 😮 موقع خداحافظی مسئول مربوطه گفت : قهوه‌تون رو میل نکردید ک بهش گفتم کاشکی همون چایی رو میخوردم این (اشاره‌ام ب فنجان قهوه) ب تنها چیزی ک شبیه نیست 😀 قهوه است . 

 

شاد و سلامت باشی 🙏

 

پاسخ:
سلام
حالا همکاری کردن یا رفتین که رفتین؟

بازم خیلی خوبع، من که راضیم😁

دو تا طویله برای یک هفته خیلی قابل قبوله( الان که برگشتم جمله م رو خوندم، کلمه ی طویله، برام تبادر به اسم مکان داشت، ولی وقتی خودت می نوشتی هیچ وقت این تبادل رخ نمی داد، الان دارم فکر می کنم چرا؟ دلیل اولش رو این می دونم که معمولا شما کلمه ی طویله روبه تنهایی به کار نمی بری، معمولا میگی طویله نویسی ، تا جایی که یادم میاد، دلیل دیگه ای هم به ذهنم نمی‌رسه🤔)

پاسخ:
پستی که طویل باشد را طویله گویند.

وای دردانه :))

 

کلی نوشتم و دستم خورد روی قسمت وارد شوید و پاک شد‌. کاش کپی گرفته بودم!

فرصت کنم بعدا باز میام می‌نویسم‌

پاسخ:
عزیزم :( ایشالا بعداً سر فرصت بیا دوباره بگو

ممنون که می نویسید:)

پاسخ:
خواهش می‌کنم.

میتونم بپرسم که رشته تون چیه و ترم چندم هستید؟ آرزوی موفقیت دارم براتون

 

 

پاسخ:
ممنون. دانستن این اطلاعات سخت نیست. بارها اشاره کرده‌ام لابه‌لای پست‌هام. ولی منم می‌تونم بپرسم چرا رشته و ترممو می‌خواید بدونید؟ 

پست های قبلی تون رو نخوندم‌ فقط همین یه پست تون رو خوندم. دلیل خاصی نداره همینجوری پرسیدم. 

پاسخ:
یه نگاهی به دور و بر وبلاگ بندازید یه بخشی هست تحت عنوان «تاریخچه و درباره»