۱۸۴۲- تا که هستم بیا، ای به دل آشنا
صبح چندتا دونه تار موی سفید لابهلای موهام دیدم. ضمن زمزمهٔ بیتِ موی سپید را فلکم رایگان نداد این رشته را به نقد جوانی خریدهام با خودم گفتم حیف که شاعری بلد نیستم وگرنه یه غزل میسرودم با این مضمون که ای یار، نبودی و سیاهی موهامو ندیدی. موهام دارن سفید میشن و پیر شدم دیگه. لااقل به سانس آخر برسون خودتو :)) در ادامه یاد اون بیته افتادم که میگفت الان برام گُل بیار فردا سر خاکم گل بیاری بذاری چه فایده داره؟ ولی هر چی فکر کردم عین شعر یادم نیومد. گنجورو زیرورو کردم و هر چی شعر با کلیدواژهٔ خاک و بالین و گُل و اینا بودو گشتم. نبود. پیدا نکردم در واقع. از چند نفر از دوستان پرسیدم و اونا هم هر کدوم یه تعداد شعر به ذهنشون رسید، ولی اونی که تو ذهن من و نُک زبونم بود نبود. مثل این:
سلام
۱. عمر با عزت و سلامت داشتهباشید انشاءالله:)
۲. نکنه اینه: زنده را تا زنده است، قدرش را بدان
ورنه بر روی مزارش شاخه گل چیدن چه سود؟