۱۵۱۳- سیزده سال گذشت
پونزده سالم بود که با دنیای شما آشنا شدم و بهزورِ همکلاسیای وبلاگنویسم که در حال حاضر وبلاگ همهشون تعطیله گلدان رو افتتاح کردم. بهزور، چون فرصتشو نداشتم و وقتم همیشه با درس و مشق پر بود. ولی گفتم حالا که سعدی گلستان و بوستان داره منم یه گلدون کوچیک داشته باشم. دوستام گفتن این گلدون هدیۀ ولنتاین ما به توئه. اون روز طعم انتشار اولین پست و دریافت اولین نظرات رو چشیدم. تجربۀ پست گذاشتن با اینترنتِ دیالآپ، ذوق دیدنِ نظر جدید، تمرینِ نوشتن، لذت خوندن و خونده شدن، و دیده شدن. تعامل با خوانندهها برام تجربهٔ شیرینی بود، اما نه همیشه. گاهی با بعضی پیامها و نظرها ناراحت شدم، عصبانی شدم و حتی ترسیدم اما اغلب برام دلنشین و دلپذیر بودن. امروز سیزدهمین سالگرد بلاگر شدنمه. تو این سالها همه چی عوض شده جز اینکه نویسندۀ وبلاگ همچنان درس داره. این روز بهاندازۀ روز تولد خودم برام خاصه. وبلاگم برام انقدر عزیز و دوستداشتنی بوده که یه روز با هدرم کارت ویزیت درست کرده باشم، که بذارم داخل کیف پولم، که بدمش به دوستام. انقدر عزیز بوده که روز تولدش کیک سفارش بدم و بخوام عکس هدرو روش بزنن و بنویسن تولدت مبارک. هنوزم برام عزیزه. هنوز خونهٔ امن خیالمه و هنوز وقتی یه حرفایی رو نمیتونم تو اینستا تو پیج فامیل یا همکلاسیا بنویسم میام اینجا مینویسم. اینجا بیشتر خودمم تا جاهای دیگهای که با اسم و رسم خودم مینویسم. بیاید قصهٔ آشناییتون با من و وبلاگمو تعریف کنید. منم تا جایی که حافظهم یاری کنه همراهی میکنم. از کی و کجا و کامنتها و پیوندهای کدوم وبلاگ رسیدید به اینجا؟ یا خودم کِی و کجا و چجوری آدرسمو بهتون دادم؟ اولین برخورد وبلاگیمون یا اولین پستی که خوندید یادتونه؟ چه تصوری از من داشتید و آیا همچنان همون تصور رو دارید یا تغییر کرده؟ تو این مدت حرفی، حدیثی، پیشنهادی، انتقادی، سؤالی، ابهامی تو دلتون مونده که نگفته باشید؟
بهرسم هر سال، یادگاریهاتونو کنار هم گذاشتم و به هدر وبلاگم اضافهشون کردم. اسم فرستندهها رو هم گوشۀ هر کدوم از عکسا نوشتم. اگر با کیفیت بالا میخواید ببینید به بخش تاریخچه و دربارۀ وبلاگ مراجعه کنید.
چه خوب که تو سیزده سال پیش وبلاگ نویسی را شروع کردی و ...و باز هم بخوام بگم باید همین جور ازت تعریف کنم ^_^ فقط در همین حد میگم که خوشحالم پیدات کردم .
ان شاءالله همیشه شاد و سلامت باشی