پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت


1. فکر می‌کردم عشقولانه و هندیه، لیکن سخت در اشتباه بودم. به یه بار دیدنش می‌ارزه


2. هر بار متنی که در راستای پایان‌نامه‌م نوشتمو پس می‌گیرم تغییرش بدم یه غلط کردمِ خاصی تو چشامه به جهت انتخاب موضوع و استاد مشاور و استاد راهنما و حتی ادامه تحصیل

و جا داره باریکلایی بگم به خودم بابت حدس سن و سال ملت. اون از همکارم تو اون شرکته که هی ازم راجع به کنکور ارشد می‌پرسید و تصور می‌کردم از من کوچیکتره و روز آخر فهمیدم دو تا ارشد و یه دکترا داره و اینم از استاد مشاورم که هم‌سن بابامه و فکر می‌کردم اندکی از من بزرگتره فقط. تازه امروز فهمیدم ۴۹ سالشه. ولی خدایی خوب مونده.

ینی می‌خوام بگم تخمین زدن‌هام تو حلقم :|


3. تا ساعاتی دیگر امتحان زبان دارم و خوابم میاد. فکر می‌کردم چهار می‌رسم قزوین، پنج رسیدم و خوابم میاد. از سه بیدار بودم و نگران بودم خواب بمونم و الان خوابم میاد. تا یک نصف شب خوابم نمی‌برد و الان خوابم میاد. دیشب من فقط دو ساعت خوابیدم و طبیعیه که خوابم بیاد. هم‌اکنون نشستم سالن انتظار راه‌آهن قزوین که هوا روشن بشه و خوابم میاد. باید تا هشت و نیم خودمو برسونم دانشگاه امام خمینی و خوابم میاد. دانشگاه امام خمینی رو نمی‌شناسم و خوابم میاد. بعد از امتحان باید برم تهران و خوابم میاد.


4. تهران یه نفر

یه نفر تهران

اتوبوسای ترمینال که خالیه. قطارم که نیست. دقیقاً یک ساعته با سه تن از دوستانی که از سر جلسه پیداشون کردم نشستیم توی تاکسی و راننده داره حنجره‌شو پاره می‌کنه یه مسافر دیگه پیدا کنه و کسی نیست. الان علاوه بر اینکه خوابم میاد، گشنه هم هستم.

یه نفر تهران

تهران یه نفر

هنوز در قزوین


5. ره‌آورد نمایشگاه کتاب تهران

اون شاخه گل رزو یه خانومه تو نمایشگاه بهم داد و گفت ممنون که پوششت قشنگه. منم مات و مبهوت و متحیر گله رو گرفتم و گفتم خواهش می‌کنم.

و مثل همیشه بن کتابم کم اومد و از جیب خرج کردم.

هم‌اکنون در مترو


6. چایِ قبل از کیک تولد

هر لیوان ۴۵۰۰ تومن :(

یازده و نیم تا بودیم

نگار و مریم هم‌مدرسه‌ای و هم‌رشته‌ای کارشناسی

زهرا هم‌رشته‌ای کارشناسی

نسیم ۱ و فهیمه هم‌اتاقی ارشد

نسیم ۲ هم‌مدرسه‌ای من و نگار و مریم

شن‌های ساحل و جولیک دوست وبلاگی

و خدیجه و زهرا و نرگس، همسر، خواهرزن و فرزند هم‌کلاسی کارشناسی

ینی یه جورایی میشه گفت هیچ کدوم از مدعوین همدیگه رو نمی‌شناختن 😂


7. چای‌های ۴۵۰۰ تومنی که دستم خورد ریخت روی میز و بعدش رفت زیر میز و کتابایی که برای دوستام کادو گرفته بودمو خیس کرد

ما چهار تا اردیبهشتی هستیم و میانگین گرفتیم از تولدامون و میانگینمون امروز بود. 

من ۲۶ ام. تبریکاتونو نگه‌دارید اون موقع بگید


8. اگه یه وقت دیدین یه دختری خسته و کوفته با کوله‌باری از کتاب داره یه هندونهٔ ده کیلویی رو تو یه مسیری با خودش حمل می‌کنه شک نکنید دانشجوی خوابگاهیه و تو اون شهر غریبه

شیرین بود :)


9. وقتی برای تولد کسی هدیه می‌خرید یه چیزی بخرید که به دردش بخوره و به کارش بیاد. مثلا از این لیوانا که مثل قوریه و چای توش دم می‌کشه بخرید که طرف از صبح فردای اون روز که هدیه‌شو تحویل گرفت توش چای دم کنه و بخوره و دعاتون کنه

با تشکر از دوستی که اینو برام خرید


10. یادتونه می‌گفتم جغد دوست دارم؟ اگه یادتون نیست برید پستای سه چهار ماه پیشو مرور کنید یادتون بیفته و دیگه سعی کنید مطالبی که می‌گمو یادتون نره

خب از اونجایی که جغد دوست دارم بلوزی که الان تنمه جغدیه، کیفی که روی دوشمه جغدیه، دستبند دستم جغدیه، کیف پول و جلد دفترا و جاکلیدیمم جغدیه. نصف کادوهای دیشبم هم جغدی بود. اون شال و کلاه جغدی رو هم دوستم بافته نگهش دارم برای نسل‌های آینده و دلتون بسوزه که شما از این دوستا ندارید و من دارم

با تشکر از دوستی که این شال و کلاه جغدی رو بافته


11. تصویری که مشاهده می‌کنید تصویر گل‌های جلوی مسجد دانشگاه شریفه. اصولا من الان باید پژوهشگاه علوم انسانی سر جلسهٔ سخنرانی تاریخچهٔ واژه‌گزینی می‌بودم

ولیکن صبح رفتم شریف و دو ساعتی توی کتابخونه‌ش چرخیدم و دو ساعتی در مسجدش خسبیدم و دیدم من الان این سر شهرم و سخنرانی اون سر شهر. بعد دیدم اصن نای راه رفتن ندارم. تازه صبم برخلاف عادتم که بعد اذان و نماز صبح نمی‌خوابم دل سیر خوابیده بودم. فلذا به خسبیدنم تو مسجد ادامه دادم و سخنرانی رو نرفتم. حال آنکه یکی از اهدافم از تهران اومدن حضور توی اون سخنرانیه بود


12. تصویری که مشاهده می‌کنید عکس چای نُقل‌پَهلوی بر وزن قندپهلوی جلسهٔ دیروز فرهنگستانه. نقل‌ها رو دوست ارومیه‌ایم آورده بود و منم سری بعد باید یه چیزی از تبریز ببرم که به هر حال کم نیاورده باشیم جلوی ارومیه‌ای‌ها. در سمت چپ تصویر که شما مشاهده‌ش نمی‌کنید چند تا صندلی اون‌ورتر دکتر حداد نشسته و روبه‌روم چند صندلی اون‌ورتر هوشنگ مرادی کرمانی و دکتر پورجوادی و طباطبائی و علی کافی و ژاله آموزگار و چند تا استاد دیگه است که احتمالاً نمی‌شناسید. ولی به هر حال من این پستو می‌ذارم که دلتون بسوزه و بدونید ما با کیا نشست و برخاست داریم و با کیا چایی می‌خوریم


13. از اونجایی که من خوابگاه ندارم و یکی دو روز بیشتر تهران نیستم، امشب شام ماکارونی مهمون هم‌اتاقی سابقم نسیم


14. از اونجایی که من خوابگاه ندارم و یکی دو روز بیشتر تهران نیستم، پریشب شام ماکارونی مهمون هم‌اتاقی خیلی سابقم نگار

در واقع می‌خوام بگم ماکارونی عضو ثابت سفرهٔ یه خوابگاهیه

اون آشم دستپخت مامان نگاره


15. دستپخت هم‌اتاقیمه

چشم والدینمو دور دیدم و امشب شام سوسیس‌تخم‌مرغ داشتیم

فکر کنم پونزده سالی میشه که ما سوسیس نمی‌خوریم و معده‌م در حال تعجبه الان


16. شش عصر جنازهٔ خسته و گشنه و ناهار نخورده‌ و بی‌جانمو رسوندم خوابگاه و رفتم از حلیم‌فروشی پشت خوابگاه حلیم بگیرم. پرسیدم هنوز حلیم دارین؟ خدایی شش عصر چنین انتظاری، انتظار منطقی‌ای نیست. ولی خوشبختانه به اندازهٔ همین یه کاسه تهِ دیگشون حلیم داشتن

اون لیوانم از اتاق استادم برداشتم آوردم. برام چایی ریخت. منم بعد اینکه خوردم لیوانو گذاشتم تو کیفم و گفتم استاد، من کلی لیوان یه بار مصرف یادگاری جمع کردم اینم می‌برم بذارم پیش اونا


17. دیگه گفتم سر صُبی، بخشی از هزاران هزار هنرم رو فروکنم تو چش و چال ملت بعد برم دانشگاه. برای تهیهٔ این خاگینه، از اونجایی که ساکن خوابگاه نیستم و از لوازم خوابگاهی برخوردار نمی‌باشم، مقداری روغن و آرد و شکر و تعدادی تخم‌مرغ از نسیم و کمی ماست از سهیلا اخذ نمودم و داخل کاسهٔ فاطمه ریخته و باهم مخلوط کرده و با قاشق و چنگال نسیم هم‌زده و در ماهیتابهٔ زینب به منصهٔ ظهور رسوندم و چیدمشون توی بشقاب نسیم. بعدشم ظروف کثیف تلنبار شده توی سینک رو با اسکاچ و مایع ظرفشویی یکی از همین عزیزان، دقیقاً نمی‌دونم کدومشون، شستم و فی‌الواقع داریم دور هم حاصل دست‌رنجمو نوش جان می‌کنیم. حالا من از اونایی بودم که از هیشکی هیچی نمی‌گرفتم که جانما سینمز. ولی الان می‌بینم به جانم می‌سیند


18. روز پاسداشت زبان فارسی و بزرگداشت فردوسی

اون آقاهه ردیف اول، دومی، دکتر حداده

اون خانومه هم از صدا و سیما اومده

باهم اومدیم

اصن اگه من نبودم اون خانومه اینجا رو پیدا نمی‌کرد گم میشد

والا

سه تایی همزمان رسیدیم هر چی گفتم شما بفرمایید نفرمودن و اول منو فرموندن تو


19. از سمت راست پنجمی استاد سمیعی گیلانیه. بزنم به تخته چند روز بیشتر تا تولد صدسالگیش نمونده. چهارمی هم استاد سعادته که نود و سه چهار سالشه

حفظکم الله

دیروز یکی از دغدغه‌هام این بود که تو یه همچین شرایطی که در هر لحظه از زمان حداقل یکی از این یازده بزرگوار نگام می‌کنن چجوری آدامسمو دربیارم جاش شکلات بذارم دهنم

این عزیزان دل، مدیران یازده گروه فرهنگستانن و همونطور که ملاحظه می‌نمایید دکتر حداد و واژه‌گزینی یکی از گروه‌هاست و فرهنگستان فقط منحصر در واژه‌سازی نیست و کارهای دیگری هم می‌کنه و مدیران دیگری هم داره که می‌بینید


20. اعتراف می‌کنم این پیرمرد تنها کسیه که وقتی دارم برمی‌گردم تبریز دلم براش تنگ میشه و هر بار به امید اینکه یه بار دیگه از جلوی بساطش رد شم و ببینمش تهران رو ترک می‌کنم و برمی‌گردم خونه

بلوار کشاورز، حوالی خوابگاه سابقم


21. خُرفه‌وَرتا هستن ایشون. هدیهٔ تولد هم‌اتاقی‌های سابق ارشدم. اسمشم خودم گذاشتم. نامی وزین و شیک و شکیل و بسیار هم زیبا. خرفه که اسم عامیانهٔ خودشه؛ مثل کاکتوس، شب‌بو و غیره. ورتا هم در زبان پهلوی ینی گل سرخ و اشاره داره به کافه‌قنادی ورتا که تولد رو اونجا برگزار نمودیم. حالا اگه گل در بیاره رنگ گل‌هاش قرمز میشه و از این لحاظ هم ورتا اسم مناسبیه. ضمن اینکه این زبان پهلوی زبان رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی نیست. اونا اصن پهلوی نبودن و این زبان، زبان هزار سال پیشمونه. در واقع زبان ایرانیان در زمان ساسانیان و اشکانیان. و جا داره ضمن تقدیر و تشکر از کادودهندگان یه نصحیت و توصیهٔ دوستانه و خواهرانه هم داشته باشم و اون اینکه وقتی می‌خواید برای کسی که خونه‌ش یه شهر دیگه است و تولدشو یه جای دیگه گرفته کادو بگیرید، به این نکته دقت و توجه داشته باشید که این بدبخت چجوری می‌خواد این هدیه رو ببره خونه. به ابعاد و حجم و وزن و چگالی‌ش دقت نمایید. از کت و کول افتادم تا بیارمش خونه به خدا


22. آقا؟!


23. پیرمردی که کیکو ازش گرفتیم بنده خدا دیکته‌ش خیلی ضعیف بود. اول یه دندونه اضافی گذاشت و تذکر دادم و با خامه درستش کرد. بعد دیدم ی بعد از سین هم اضافیه و بابا چشمک زد برام که گیر ندم دیگه و دیگه چیزی نگفتم. برای جان هم نقطه نذاشت 😂

خلاصه برای یه ویراستار هیچی دردناک‌تر از این نمیتونه باشه 😭


+ بچه‌ها این اکانت اینستای من خانوادگیه و فقط فامیل درجۀ یک و دو و سۀ سببی و نسبی می‌تونن پستامو دنبال کنن. حتی دوستان و هم‌کلاسیای صمیمی و نزدیکم هم نه.

+ یادتونه می‌گفتم یه چیزایی برای ویراستاران تایپ کردم و چون بابت هر کلمه‌ش دستمزد گرفتم نمی‌تونم بدون اجازه‌شون بذارم وبلاگم و اگرم اجازه بگیرم نمی‌تونم آدرس وبلاگمو بهشون بدم؟ الوعده وفا که اجازه رو گرفتم و آدرس اون یکی وبلاگو بهشون دادم که اونجا منتشر کنم. زین پس هر روز یک پست با موضوع درست‌نویسی:

persianacademy.blog.ir/category/virastaran

نظرات (۱۷۵)

خیلی خوب بود
خیلی خندیدم

موفق باشید آبجی
پاسخ:
ممنون :)
چه بلاگر متعهدی !
چه دختر مهربونی :)

از این رفتارت واقعا خوشم اومد
بینل رو راحت پیدا کردی ؟
پاسخ:
به هر حال بلاگستان خونۀ اولمه و بیشتر از اینستا دوستش دارم. اونجا یه چیزایی رو نتونستم بنویسم. مثلاً اون پیکسل روی شال صورتی لابه‌لای کادوها، روش نوشته «چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد». بدجوری این کادوهه چسبید. جلوی فک و فامیل نمیشه روی مراد زیاد مانور داد. اون چند تا عکس جغدی به انضمام دستمال کاغذی خون‌آلود هم از طرف یکی از خوانندگان وبلاگم بود که با مصیبت و مشقت رسونده بود دست جولیک که بیاره برام. روی اونم زیاد نمی‌تونستم مانور بدم که کی فرستاده و چیه و چرا. تو شریفم کلی جملات احساس‌انگیز و باحال تو سرم بود؛ ولی نمی‌شد اینستا پستش کرد. وقتی هندزفری تو گوشم بود می‌خواستم شعرهای قشنگ ترانه‌ها رو یه جایی بنویسم ولی نمیشد. کتابامم چون درسی بودن از حوصلۀ فک و فامیل خارج بودن که توضیح بدم چی خریدم. دو تا جغد آهنربایی هم تو کادوهام بود بزنم روی یخچال و فریزر آینده‌م. اینا رو الان زدم روی کمد اتاقم و معتقدم زندگی کوتاه‌تر از اینه که منتظر اون روز بمونم. اینا رو نمیشه اونجا گفت و برای همینه که اینجا رو بیشتر دوست دارم.
دو چیز بامزه‌ی دیگه هم تو حلیم‌فروشی رخ داد که اونارم نمیشد توضیح داد جلوی فک و فامیل
سلام بلاگر تازه متولد شده و نازنین ما
تمام وجودم ذوق شد دیدم ستاره ت روشنه :)
پاسخ:
سلام به روی ماهت
عزیز دل منین همه‌تون :)
هر چی که میگذره و بیشتر میشناسمت بیشتر دوست می دارم نسرین جان مهربان (((: 
تولدتم نمیدونستم کیه وگرنه تبریک میگفتم (: تولدت پساپس مبارک، ان شاءالله دل مهربونت همیشه حالش خوب باشه *: 
پاسخ:
ممنونم :)
[تمام قد به نشانۀ احترام خم شده و اذعان می‌کند که متعلق به همه است و قدردان این لطف و محبت]
میشه ما رو هم همون فامیلت حساب کنی و از این توضیحات صرنفظر کنی ؟
غیر از اونجاش که درمورد  دوستای بلاگره :)
پاسخ:
:)) نه نمیشه. شما مجبوری بیای بشینی کلاً از اول برات تعریف کنم کجا رفتم کیو دیدم چی کار کردم و اصن خیلی هم دلت بخواد.

اون نقاشیا که کار میماجیله: mimajil.blog.ir موقع چاپ جغدا دستش می‌بره و کامنت گذاشته بود که پس از مرحله‌ی انتخاب "حالا چی چاپ بزنیم" رسیدیم به مرحله‌ی آماده سازیِ کلیشه. و در این راه چه خون‌ها که داده‌ایم. و عکس دستمال دو بار تا شده خون‌آلودشو فرستاده بود که من ازش خواستم همراه جغدا بفرسته که نگه‌ش دارم :))
روی دیوار دانشگاه بینل! اونجایی که من نشسته بودم یکی آدرس یه وبلاگیو نوشته بود :)) منم حفظش کردم اومدم دیدم وبلاگ یه وبلاگفاییِ به فنا رفته است
واای خدا چقدر به این کیکه خندیدم 😂😂😂😂
پاسخ:
:)))) خودم حس متضادی بهش دارم. نمی‌دونم بهش بخندم یا زار زار بگریم
چه پست خوبی بود، مزه داد :))
پاسخ:
نوش جان و گوارای وجود. گوشت بشه به تنتون :))
علی الحساب تولدت رو تبریک میگم تا وقتی عکسات باز شد ببینم قضیه چیه؟ 
تولدتتتتت مبارکککک
مییدونستی همه ی ٧١یا خیلی گل و ناز و خوشگل و باحال و خفنن؟ :-))
پاسخ:
:))) جهت رفاه حال مشتری تا جایی که تونستم کیفیت عکسا رو آوردم پایین. امید است لودشون خیلی طول نکشه
هم گل و ناز و خوشگل و باحال و خفنن؛ هم دل کندن بلد نیستن گویا
تولدت با تاخیر مبارک گلم:* :* :*
پاسخ:
مچکرم مهربون :)
این هفته کلاً روز پاسداشت و بزرگداشت منه. تأخیر نمی‌زنم برات :دی
@هوپ
به شدت تایید می کنم 👌✌
پاسخ:
:دی اصن برای این گروه سنی در راستای گل و ناز و خوشگل و باحال و خفن بودنشون مثال نقضی وجود نداره
ادرسشو بده شاید بشناسم
ولی احتمالا دختر بوده :)
پاسخ:
نه اتفاقاً پسر بود. آدرسش یه چیزی خط تیره boy بود :دی
اول تولدت با تاخیر خیلی مبارک:)
چقدر نوشته‌های زیر عکس خاگینه‌ات خوب بود:)))
پاسخ:
:)) ممنونم. جملۀ آخرم که گفتم «جانما سینمز» معادل فارسی نداره. یه جورایی مثل به دل نشستن و چندش نبودنه
قدیما طویله‌نویس بودی، طویله‌نگار شدی جدیداً! :دی ولی همه‌شو خوندم! ^_^
تولدت مبارک. برات عمر طویل و - مهم‌تر از اون - عریضی آرزومندم. :)
پاسخ:
:)) حق مطلب به هر حال باید ادا بشه. انصافاً بین فک و فامیل فقط من و دخترِ دخترخالۀ مامانم که روزنامه‌نگاره زیر عکسا توضیح و تفسیر داریم. بقیه حتی نمی‌نویسن اون عکس لامصب رو کجا گرفتن. 
+ عمری به درازای استاد سمیعی گیلانی (البته من پنجاهو رد کنم آلزایمر رو شاخمه).
شمارۀ پست‌های اینجا به 1200 رسید که به چهار بخش‌پذیره. :)
مجدداً مبارک تولدت باشه. دیگه سفارشم نکنم عمری طولانی و با عزت داشته باش. :دی
کیک تولداتم از فروشگاه‌های معتبر تهیه کن. من هرطوری می‌خونم باز این نهایت به شیرین بیشتر می‌خوره. :))

پاسخ:
الان نمره‌مو دیدم. لامصب نمره زبان امتحان قزوینم هم به چهار بخش‌پذیره و از چهار و چهار تشکیل شده :)) لیکن باید دوباره امتحان بدم زیرا بسی کم است و امتیاز پایینی محسوب میشه این نمره. تو اون دورهمی قرآن خوندن بانوچه هم اسم من ردیف چهاره و باید جزء چهارم رو بخونم امروز

آقاهه بعد از نوشتن با حالت مظلومانه گفت اسمت سخت بود. می‌خواستم بهش بگو شما برو بشین پای برنامهٔ کودک شو ببین اسم من سخته یا اونی که وقتی معنی اسمشو می‌پرسی میگه اسم نوهٔ عمهٔ کورشه! انگار اسم نوهٔ عمهٔ کورش هم شد معنی. والا!
تولدت مبارک شباهنگ :)
اون کلاه بافتنی جغدیه٬ محشررررره.
پاسخ:
ممنونم
اونو دستان هنرمند جولیک برای چهارمین فرزندم بافته و قراره سربه‌سر و گردن به گردن از بچهٔ اولم به بچهٔ چهارمم منتقل بشه :)
از اول اردیبهشت هی پیش خودم گفتم و هی علامت گذاشتم و هی با مناسبت ها و تولد ها و غیره تولدت رو ربط دادم ولی بازم نشد که بشه و تولدتو دیروزش تبریک نگفتم:|امتحانا دارن حافظه م رو نابود میکنن اصلا:|||فلذا الان بهت تبریک میگم و امیدوارم سالیان ساااال همچنان برامون پست بذاری و مرادت رو پیدا کنی و دکترا هرجایی که میخوای قبول بشی و کلا به هرچیزی که دوست داری برسی:)))و ببخشید که انقدر دیر تبریک گفتم:(
+آخرشم با گوشی اومدم و نیم فاصله نذاشتم، دیدی؟:((
پاسخ:
نیم‌فاصله فدای سرت :)
تأخیرم نمی‌زنم برات. ولی از سال دیگه به موقع بیا بتبریک :))

برای اینکه یادت بمونه، جغدو بیار به ذهنت. شنیدی میگن جغد نحس و شومه؟ ولی نیست. سیزده هم همین‌طور. نحس نیست. لیکن تو اینا رو‌ یادت بیار. بعد به این فکر کن که روز تولد من سیزدهم نیست ولی اگه روز تولد به ماه تولد تقسیم بشه میشه سیزده.
حالا چهارو بیار به خاطرت. اگه مجموع ارقام روز تولدم تقسیم به ماه تولد بشه میشه ۴. و اگه یکان روز تولد منهای دهگانش بشه بازم میشه ۴. و اگه ماه تولدم ضربدر خودش بشه میشه ۴ :)))
خلاصه ۲۶ اردیبهشت رو در خاطرت ثبت و ضبط کن یه جوری
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۰۵ مصطفی فتاحی اردکانی
چه جالب....
واقعا با چه کسانی نشست و برخاست دارید و با چه کسانی چای می نوشید،
در ضمن تولدتون مبارک. به قول دکتر سین عمر عریضی داشته باشید.
پاسخ:
هر چند که تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف، لیکن یه روز روی یکی از همون صندلیا می‌شینم و اگه دوربینی چیزی دیدم یواشکی برای بلاگرا بای بای می‌کنم :دی

+ سپاس :)
الان تبریزی؟؟ تهرانی؟؟ قزوینی؟؟ کجایی؟؟
پاسخ:
:)) تبریزم و گشنه روی تختم ولو می‌باشم. هی می‌خوام برم صبونه بخورم هی یادم می‌افته ماه رمضونه :))
نسرین جان تولدت مبارک با میلیون ها آرزوی خوب :* 
مرسی که به فکر ما هستی این اسکربن شات ها رو گذاشتی :) 
پاسخ:
ممنونم عزیزم
تولد تو هم مبارک :)
می‌خواستم همونی رو که خورشید گفت بگم. شال و کلاهه حرف ندارن. دستمال خون‌آلود هم خیلی خفن بود :)))

لپ‌تاپو روشن کردم و دیدم یه ستاره با یه خط کامل عنوان روشن شده و کنارش عکس شباهنگه، چنان شلیک کردم دست رو روی لینک وبلاگ، که الهه‌ی عشق چنون تیر نزده بود به قلب کسی. 

+باورم نمی‌شه نیومدم همایش فردوسی رو و سوارِ اتوبوس به مقصد دانشگاه خودمون شدم اون ساعت. چندباری قصد کردم از پنجره‌های همون اتوبوس خودمو بندازم پایین حتی :|

+این سری شاخه‌گلی‌ها، یه بار به من یه کش سر دادن روز تولد زهرای مرضیه :دی

+کیک تولدت یه شاهکار محضه که هرگز از خاطرم پاک نمی‌شه مطمئنا :)))


پستای وصال به مراد دلت رو بخونیم به حق صاحب این ماه :))
سالت پر از روزی و رحمت، پر از عشق و آرامش 
ممنون که انقدر باهات لحظات شیرین داریم. ممنون که انقدر اسمت و یادت برامون خاطره‌انگیزه. 

+شخصی می‌گفت: «من چهل و چهار سال دارم.» بزرگی به او خرده گرفت و گفت: «نباید بگویی چهل و چهار سال دارم، باید بگویی آن چهل و چهار سال را دیگر ندارم». 
زادروزت فرخنده باد، آقای نسرین :)
پاسخ:
:)) گفتی تیر یاد این بیته افتادم که تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت، بقیه‌شم حافظا حافظا :)) تمام این یه هفته تو مغزم وول می‌خورد و مصراع دومشو یادم نمیومد و حتی از گوگل هم کمک نمی‌گرفتم
الان یادم اومد مصراع بعدیش :دی

اگه برای دیدن من می‌خواستی بیای، فرصت بزرگی رو از دست دادی :دی اما اگه هدفت افزایش بینش و بصیرتت بود همون بهتر که نیومدی :)) جز بخش آخرش که صحبت‌های اساتید بود، بقیه‌ش تقریباً حوصله‌سربر بود

این گله اولین هدیه‌م بود. شوکه شدم در بدو ورود :)) بردم دادم بخش امانت که هی ملت کنجکاوانه نگاش نکنن 

خدایا آمین لطفا :))

آقای نسرین میگی یاد اینایی که به همسرشون میگن آقامون می‌افتم. به نظرت بانک این تبریکو خطاب به مراد نگفته؟ :))
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۲۷ قاسم صفایی نژاد
اون موقع که اینستاگرام داشتم پستم رو اول در وبلاگم میذاشتم و بعد لینک وبلاگم رو در اینستاگرام چون اصل وبلاگ بود. الان که کلا حساب کاربری اینستاگرام رو پاک کردم و راحت شدم :)
پاسخ:
آخه خواننده‌های اونجا از همه لحاظ با اینجا فرق دارن و نمی‌شه پستای اینجا رو برد اونجا. من که ترجیح می‌دم هر سخن جایی و هر نکته مکانی داشته باشه
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۵ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
همانا این پست بسیار شیرین بود ^.^
پاسخ:
خدا رو شکر. شیرین‌کام باشیم همه‌مون :دی
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۰۸ نیمچه مهندس ...
از اونجایی که زیر اسمت دو تا نقطه ی اضافی گذاشته میتونی یکیش رو برای جان نسرین در نظر بگیری.
تولدت مبارک
پاسخ:
اون یکیو کجای دلم بذارم؟ :)))
ممنونم :)
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۸ آقای هیچ‍ ‌‌
تولدتون مبارک
ما هم سر سفره مون جغد داربم :|
پاسخ:
ممنونم
لابد لیوانتون یا بشقابتون جغدیه. اگه خود جغد تو سفره است نخوریدش یه وقت. حرام‌گوشته
رساله رو چک کردم نوشته حرام نیست مکروهه. نخورید خلاصه :))
سلام...
 کاملن متعجّب که چگونه از این پست راهی وب‌لاگ من می‌شوند به این‌جا آمده و پس دقایقی دقّت به این نتیجه رسیدم که بعله لینک گذاشتید! که چه کار زشت و نا به جایی :))
  به خودِ خدا قسم که اسم این آثار نقاشی نیست. هیچ جوره به‌ش نمی‌گن نقاشی. می‌گن چاپ‌دستی! باور بفرمایید!
+ عه وصیت‌نامه‌ی به‌دون آدرس منو هم پیدا کردید! خواستم برش دارم، گفتم خب حالا اینو چی‌کارش کنم... این‌ شد که با ترفند لب‌خندِ سر به ته همان‌جا فیکس‌ش نمودم!
پاسخ:
سلام
ارجاع و منبع دادن کجاش زشت و نابه‌جاست آخه؟ ما بی‌هنران به هر چیزِ غیرنوشته‌ای می‌گیم عکس و نقاشی. عکس که نبود، پس می‌گیم نقاشی. 
حالا اگه اینا چاپ باشه، اون یکی که شبیه لواشک بود چیه اسمش؟ چاپِ برجسته روی چرم؟!

+ خدایی اون چه وصیتی بود؟ نه اسمی نه آدرسی
تولدت مبارک :)
پاسخ:
سپاس :)
  وای وای وای :| منظورتون اون کلیشه‌ست؟ اوشون از جنس "لینولئوم"ـه و در واقع عمل چاپ با اوشون انجام شده! ابتدا روی اوشون حکّاکی شده، سپس روی اوشون رنگ رو پخش و پلا کرده، سپس کاغذ را روی اوشون نهاده و مالش کاری انجام داده تا همه‌ی قسمت‌های کاغذ به اوشون چسبیده باشد، سپس کاغذ را از اوشون جدا کرده و اوشون رو با تینر می‌شوییم... کاغذهای چاپ زده‌ را هم برای خشک شدن می‌گذاریم تا چند روز سماق بمکند!
  این حجم از بی‌دقتی در کامنت بی‌سابقه‌ست! توی همون کامنت، عکس اوشون رو هم فرستاده بودم و گفته بودم که اوشون کلیشه هستند!
  با هنر باشید وگرنِه من خویش را به باد فنا خواهم داد از دست این مردم :|
پاسخ:
:)))))))))) خب من اولین بارم بود همچین چیزایی می‌شنیدم و درست متوجه نشدم :دی اصن نفهمیدم کلیشه ینی چی و وظیفه‌ش چیه. اولش که فکر می‌کردم همه رو پرینت کردین بعد فکر کردم نقاشی کردین و در کل متوجه نشدم چه کردید :)) 
اصن متوجه هستید با یکی که دبیرستان ریاضی فیزیک خونده و از هنر در حد کار با مدادرنگی می‌دونه، می‌بایست زیردیپلم‌تر سخن گفت؟
من هنوزم فکر می‌کنم اون جنسش لواشک چرمیه :))
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۵۸ آقای هیچ‍ ‌‌
چون امر فرمودید یه کاریش می کنیم و این دفعه رو نمیخوریمش :)
پاسخ:
:)))
تولدت مبارک (به خاطر نفرتش از اینستا سریع تب وبلاگ را می‌بندد)
پاسخ:
:)) ضمن سپاس، توصیه می‌کنم که مهربان‌تر با اینستا
شاید باورتون نشه، ولی باورتون بشه که به طور میانگین هر روز بیشتر از دو سه دقیقه زمان صرف اینستا نمی‌کنم. 
خوب بیایید ساده‌ترش کنیم... :)) مُهرها رو دیدین که. اون مُهر قدیما که می‌کردن‌شون تو استامپ، سپس می‌کوبیدن بر روی کاغذ و اثرش نقش می‌بست. توی مدرسه‌ها این کار رو می‌گفتن با سیب‌زمینی انجام بدید! ول‌ش بر گردیم روی همون مُهرها! اون مُهر یه قسمتایی‌ش فرو رفته بود، رنگ نمی‌رفت توش و اون قسمتا سفید می‌افتاد... بقیه‌ش که فرو نرفته بود رنگ می‌گرفت و اثرش به جا می‌موند... خب... حالا اگه اون لینولئوم رو هم یه مُهر گنده در نظر بگیریم... اون قسمتایی که تراشیده شدن و داخلن... رنگ روشون نیست و وقتی کاغذ رو می‌ذاریم روشون رنگ نمی‌دن... امّا قسمت‌های برجسته رنگ رو می‌گیرن و به کاغذ هم می‌دن... در نتیجه اثر برجسته‌ها می‌مونه! خب... طرح رو وقتی روی کلیشه می‌کشیم، باید حکّاکی‌ش کنیم... اون قسمت‌هایی که می‌خوایم رنگ‌شون سیاه باشه و به عبارتی رنگ‌شون بیوفته رو کاغذ... اون قسمت‌ها رو برجسته می‌ذاریم، قسمت‌هایی که می‌خوایم سفید بمونن رو خالی می‌کنیم... که فرو برن و رنگ رو به خودشون نگیرن... این کل فرآیند این نوع از چاپه. یه نکته‌ی خیلی ریزی هم هست اینه که تصویری که می‌کشیم، وقتی چاپ زده می‌شه به خاطر این که کاغذ بر عکسه... آینه‌ای می‌افته! (به کلمه‌ی شباهنگ توی کلیشه دقت کنید که برعکسه!)
  خب همه‌ی این‌ها رو توضیح دادم، و اگر فکر کنید که امتحان نمی‌گیرم، سخت در اشتباهید. یک عدد مهر رو با سیب‌زمینی بسازید. (22 نمره!) (اگه هنوز خوب متوجّه نشدید، آموزش‌ش توی نت هست!) از هم‌این تریبون هم خواستارم خواننده‌گان حواس‌شان باشد شباهنگ از زیر کار در نرود! :)) صرفن به جهت آشنایی با چاپ دستی و این که دفعه‌ی آخرتون باشه به کلیشه‌ی چاپ می‌گید چاپ برجسته روی چرم:))
+ کلن یاد بگیرید، هنر از خودتون در کنید، لذّت ببرید:)
+ شدن دوتا!! یاد این پیج اینستایی می‌افتم که هزاران هزار فالوئر دارند، دوستاشون تگ می‌کنن که فالوئر اون‌ها هم بالا بره :|
پاسخ:
من با اینکه هنر و هنرمندان رو دوست دارم، ولی ابداً روح هنری ندارم. اصلاً و ابداً، سر سوزنی حتی.
این سیب‌زمینی رو دوران راهنمایی انجام دادیم و من گل درست کرده بودم و بعد از دیدن حاصل کارم خب که چیِ خاصی تو چشام بود. در واقع سوال بنیادینم این بود که وقتی میشه اون گل رو کشید، چرا با مشقت فراوان روی سیب‌زمینی حکاکی کنیم و رنگش کنیم و بذاریم روی کاغذ و منتظر بمونیم خشک بشه؟
نسبت به مجسمه‌سازی هم همین حسو دارم :دی
می‌دونین؟ اون قسمت از مغز من که از زیبایی و هنر باید ذوق کنه فعال نیست زیاد. در واقع ترجیح میده با صرف کمترین میزان انرژی اون جغدها رو چاپ کنه که راهش همانا پرینت کردنشونه. فی‌الواقع من حتی موقع خوندن شعر هم ترجیح میدم دل و رودهٔ شعرو دربیارم و وزن و عروض و قافیه و صرف و نحو و ساختواژه‌شو بررسی کنم تا اینکه بخونم و بگم به‌به :)) ینی اون قسمت به‌به‌گوی مغزم فعالیت چندانی نداره :دی
+ من لابه‌لای کامنتا ازتون اسم بردم فقط. ببینید اگه مستقیم بگم برید میماجیل رو دنبال کنید چی میشه :))
  بسیااااررر خوب. منتها من فکر می‌نمایم که شما هنر و هنرمندان رو دوست نمی‌دارید! فقط ازشون بدتون نمی‌آد! یعنی با این توصیفات اصلن نمی‌تونید دوست داشته باشید آخه! حتا حاضرم کمپین راه بندازم کی به شباهنگ اجازه‌ی هنر دوستی داده؟! :))
  برای کسی که درکی از این موارد نداره، توضیح دادن تفاوت نقاشی، چاپ دستی، طراحی، تصویرسازی و... کار آسانی نیست. کار آسانی نیست که چه عرض کنم... اصن امکان‌پذیر نیست :| اصن چه معنی داره که کسی که درک هنری نداره از این چیزا سر در بیاره؟! :|‌:|:| :))
+ اصلن از این اتّفاقات خوش‌م نمی‌آد! آدم باید خودش کسایی که دوست داره رو پیدا کنه. این که لا به لای کامنت‌ها اسم بردید باز قابل فهم‌تره، تا بگید میماجیل رو دنبال کنید ببینید چی شر و ور تحویل اجتماع می‌ده‌اَد!
پاسخ:
حالا جدای از شوخی، دوران راهنمایی، من تنها کسی بودم که با فاصلهٔ بسیار زیاد از سایر هم‌کلاسیا به درس هنر عشق می‌ورزیدم. البته عشق‌ورزی به دروس (حتی الکترومغناطیس) تو خونم بود و هست. ولی هنر رو شاید به این دلیل که پدرم نقاشی و خطاطی بلده و چند تا تابلو کشیده و منم دورادور می‌دیدم و یاد می‌گرفتم دوست داشتم و دارم. ولی خب حوصله و اعصاب و وقتشو نداشتم هیچ وقت که خودم هنرمند بشم. با این حال سعی می‌کردم روی تکالیف هنری مدرسه وقت و انرژی بیشتری بذارم. مثلا برای تکلیف خوشنویسی، کاغذ ابروباد درست می‌کردم و دور تا دورشو با سیب‌زمینی مهر می‌زدم و بعدشم برگ خشک شده و گل و گیاه یا پوست پسته و گردو و فندق! یا هر آنچه که بشه چسبوند روی کاغذ می‌چسبوندم دور خوشنویسی‌م. بعد وقتی معلممون می‌گفت تیکه‌های پارچه رو بچسبونین روی مقوا و مثلاً گلدون درست کنید، من دور تا دور کار پارچه‌مو خوشنویسی می‌کردم. خلاصه سعی می‌کردم تا جایی که میشه هنرمو فرو کنم تو چش و چال ملت. همیشه هم ۲۰+۲ می‌گرفتم و اعتراف می‌کنم برای چند نفرم خوشنویسی و طراحی کرده بودم سر جلسهٔ امتحان. لیکن هرگز دلم نخواست ادامه بدم این رشته رو. و جزو معدود رشته‌هاییه که سرک نکشیدم توش ببینم چه خبره.
ای نسرین همشهری هم نام هم ماه و اینا
تولدت با یک روز تاخیر مبارک:)
تولد من فرداست
خیلی جال بو باحال بود
امیدوارم پایان نامه به خوب پیش بره
خیلی لذت می برم از خوندنت :)
پاسخ:
هم نسرینی هم تبریزی هم اردیبهشتی. چه سعادتی نصیبت شده :))
ممنونِ نگاه قشنگتونم و خوشحالم که نوشته‌هامو دوست دارید
عجیب است، عجیب است، عجیب است...
پاسخ:
خواستم لینک یکی از پستای قدیمیمو بدم دیدم بلاگفای خر! یکی از بهترین پستامو که تو اون پست نقاشیای خودم و بابامو توش گذاشته بودم پاک کرده
دل ما را همان سوسیس‌تخم‌مرغِ پانزده‌سال نخوردهٔ شما برد و بس! :)) 
پاسخ:
جدی؟ من دو لقمه خوردم بعد حس کردم معده‌م داره پس می‌زنه. بچه که بودم انقدر دوست داشتم خامشم می‌خوردم
براشون پفک و قاقالی‌لی هم برده بودم. به دلیل اعتقاد راسخم به روح دیگه از اونا عکس نگرفتم
الان باید بگیم مامان بهت :)
ممنون به فکرمونی :)
پاسخ:
یه جور ادای دینه. یه وقتی که من تنها بودم این وبلاگ و خواننده‌هاش همدمم بودن. به این راحتیا نمیشه و نباید رهاشون کنم :)
سوسیس خام که جای خود دارن. ولی سوسیس‌تخم‌مرغی که توی عکسه خیلی خوشمزه‌ست :)) 
پفک؛ عشق اعظم :))
+ روزگار بدیه. هرچی چرت‌وپرت‌تر و مضرتر، دوست‌داشتنی‌تر!!
پاسخ:
من عاشق گوشتم مخصوصاً اگه خام باشه. گربه بودم تو زندگی قبلیم :))
قبل عید تو قطار پفک می‌خوردم، به یه خانومه تعارف کردم و بدجوری خوشش اومد و اسم کارخونه‌شو ازم پرسید :|||
تپق بود
محصول آناتا
فکر کنم نمی‌رسه تهران و این ورا پیدا میشه فقط
حالا همچینم خوشمزه نبود، ولی از اون به بعد هر موقع میرم تهران با خودم تپق می‌برم برای دوستام :))
سوسیس خام و گوشت خام دو مقولهٔ کاملاً جدا هستن. گوشت خام رو که نمیشه خورد. تصور زبون زدن بهش هم چندشه واسم‌:))

نه. این طرفا این محصول نیست. کلا نمی‌دونستم آناتا پفک هم میزنه.‌ :)) رشت اومدید هم تپق بیارید به عنوان سوغات. ما هم کلوچه فومن -الکی الکی همه‌جای ایران درستش می‌کنن- بهتون میدیم :))
پاسخ:
نتیجه می‌گیریم شما گربه نبودی تو زندگی قبلیت و درکم نمی‌کنی

باشه. همون موقع که بچه‌هامو برمی‌دارم با مراد میام شمال جوج بزنیم با نوشابه میارم براتون
داشتم تو گوگل دنبال توپوق می‌گشتم عکسشو نشون بدم اینو دیدم :))) و دارم فکر می‌کنم آیا کسی تا حالا پفکو اینترنتی خریده؟!
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۰۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
مبارک باشه*_*
چای رو چجوری میدن ۴۵۰۰؟!!!

پاسخ:
همونطور که کیک رو دادن ۸۰ هزار تومن :)))
البته دوستانِ متولدی که اسمشون روی کیک نمایانه توی پرداخت این هزینهٔ گزاف همکاری کردن ولی خب قیمتا همینه. سه سال پیش من همونجا برای نصف فنجون (معادل با دو قُلُپ!) قهوهٔ تلخ یازده یا چهارده تومن پیاده شده بودم :))
تازه انقلاب بالا شهر نیست
اون چند روزی که پیارسال ولنجک بودم کمرم شکست کلا :)))
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۱۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
تازه میگی سه سال پیش!! ببین حالا چه خبره؟!!
چه خوبه من از اینا خبر ندارم! 
بعد ما چایی میگیرم ۵۰۰ تومان. از یه چای کیسه ای هم واسه چهارنفر چایی درمیاریم. بقیه رو نگه میداریم که دفعه بعد فقط آب جوش بگیریم:|
پاسخ:
من از تورم و گرونی و این چیزای تخصصی اقتصادی سر در نمیارم زیاد. ولی همینو می‌تونم بگم که بلیت قطاری که هفت سال پیش چهار تومن بود الان چهل تومنه و هواپیمای سی تومنی الان سیصد تومنه. بلیتاشو دارم هنوز. اولین بار با چمدون به راننده آژانس سه تومن دادم و آخرین بار سی تومن. حتی مورد داشتیم چهل تومن. قیمت کتابام از پنج شش تومن رسیده به پنجاه شصت تومن. در مورد قیمت فلش و لپ‌تاپ و موبایل هم نگم برات. این ده برابر شدنه رو می‌پذیریم، ولی آیا تو این هفت سال درآمد پدر من ده برابر شده؟ 
خیر.
تازگیا اینجور سایتا زیاد شده. فکر کنم تا سی چهل سال‌ بعد، پفک که سهله، آدامس رو هم اینترنتی بخریم :))
چه عکس خوشمزه‌ای داره :)) امروز همه‌چی رویایی و خوشمزه‌ست!! 
پاسخ:
دلیلش اینه که امروز اولین روز ماه رمضونه و من الان این گوشی توی دستم هم شکل شکلات می‌بینم و کووووووو تا اذان
آقا پیج به این خوبی حیف نیست فالور هایی مثل ما داشته باشه؟؟:))
تازه برات تبلیغ هم میکنیم سلبریتی میشی:))
پاسخ:
:))) چرا خب حیفه :دی برای همینم اسکرین شات گرفتم و نشونتون دادم دیگه
ولی واقعیتش اینه که شخصاً دوست ندارم آدم‌های دور (دور از نظر فکری و فیزیکی) و کسانی که یه روزی هم‌کلاسی و هم‌اتاقیم بودن و گذشته‌ی مشترکی داشتیم، صرفا به این دلیل که یه زمانی باهم بودیم، در جریان حال و روزم باشن، در حالی که نه حال مشترک داریم نه آینده مشترک. یه جورایی نمی‌خوام این پیج، منو به اونا گره بزنه و ارتباطمونو بی‌خودی حفظ کنه. در واقع من یک ارتباط گریزم که نمی‌خوام دور و برم خیلی شلوغ باشه.
فرق شماها با فامیل اینه که می‌دونم تا موقع مردنم فک و فامیل پیشمن ولی شماها و حضورتون به مویی بنده. زن بگیرین میرین و پشت سرتونم نگاه نمی‌کنین، شوهر کنین میرین و یادتون میره اینجا دوستانی داشتین، کنکور و کار و بچه‌دار شدنتون و مشغله بهانه میشه برای کمرنگ کردن ارتباطاتتون و خلاصه بگم «تاریخ انقضا و ماندگاری‌تون خیلی خیلی کمتر از فامیله». و صد البته که طبیعیه. یه نگاه یه پستای سه سال پیش همینجا بندازین ببینین چند تا از اونایی که برای اون پستا کامنت گذاشتن هنوز هستن؟ اگه آمار بدم ده درصد. شاید کمتر. مخلص کلام اینکه روی ارتباطی که به فالو و آنفالو و یه کلیک بسته باشه تکیه نمی‌کنم.
آیا گذاشتن عکس حلیم و ماکارونی اونهم اول ما رمضان کار درستیست عایا؟؟؟:))
توبه کنید خانوم
پاسخ:
یکی از نمودهای مردم‌آزاری من دقیقاً ذیل همین پست‌های دست‌پختانه‌م متجلی میشه
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۲۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
بیشتر از همه پدرهایی که دخل و خرجشون باهم نمی‌خونه تورم رو می‌فهمند!
پاسخ:
و همین طور جوون‌هایی که می‌خوان ازدواج کنن
و وقتی کامنت من در پست قبلی محقق می شه:))

عاقا من واقعا نمی دونستم دیروز تولدت بود و الا اون پیام غم انگیزو دیشب نمی فرستادم:))

تولدت خیلی خیلی مبارک:))) ان شاالله امسال تبدیل بشه به بهترین سال زندگیت تا الان:))
پاسخ:
:) پیامت بدموقع نبود. این یه هفته تهران لپ‌تاپ نداشتم و تصمیم داشتم وقتی برگشتم خونه بشینم پای وبلاگ و آرشیو رو پیش‌نویس کنم یا قالبو حذف کنم وبلاگم از دسترس خارج بشه. کامنتتو که دیدم فهمیدم هنوز هستند کسایی که آرشیوو می‌خونن، دست نگه‌داشتم...

ممنونم :) ایشالا
سلام
تولدتون با خواهرم توی یه روزه
دیگه مشغول اونسمت بودیم با یه روز تاخیر مبارک
جولیک از برگزیدگان الهیه که به مقام مهمون تولد شباهنگی نائل اومده‎:D
باشد که در جهان دیگر ایشان را زیارت نماییم‎:D
بینل رفتین یاد و نام هولدن رو گرامی داشتین؟‎:D‎:D‎:D
*منم لاتاری رو محض خالی نبودن عریضه رفتم ولی بعدش بسیور بسیور رضایت داشتم، لطفا بقیه هم برن مرسی‎(:‎
پاسخ:
سلام
چه سعادتی :)
تولد خواهرتم مبارک

والا با اخلاق درون‌گرایانه جولیک منم برگزیدهٔ الهی محسوب میشم که جولیک دعوتمو لبیک گفت. هر چی فکر می‌کنم یادم نمیاد چی شد و چجوری شد که جولیک وارد دایرهٔ روابطم شد :)) رفت‌و‌آمد من به دانشگاه و دانشکده‌شون در این امر شاید دخیل بوده لیکن عوامل مؤثر فراتر از این‌هاست

عه! هولدن اونجا درس خونده؟ چه سعادتی نصیبم شده که محل آزمونم دانشکده علوم انسانی بوده. یحتمل روی همون صندلی نشستم که هولدن نشسته یه عمر. چه کادر اجرایی بی‌اعصابی‌ هم داشت. اومده فلشو از جامدادیم درآورده میگه ببر بده رئیس بررسی کنه. بردم دادم آقاهه میگه اینو باید بدی امانات! بردم و برگشتم به خانومه می‌گم والا علم هنوز انقدر پیشرفت نکرده یا کرده و من خبر ندارم که با یه فلش تنها بشه تقلب کرد. پاسخنامه ازمونم این تو باشه خدایی نمیشه خالی خالی درش آورد

تو خونه ما تولد هر کی باشه باس بقیه رو ببره سینما. داداشم برد به وقت شامو دیدیم، منم لاتاری مهمونشون کردم. بیشتر برای عاشقانه بودنش و به هم زدن شرایط روحیم! نگران بودم که خدا رو شکر زیاد عاشقانه نبود :)) اعصاب این ژانرو ندارم این روزا
۲۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۲۹ کروکدیل بانو
نسریییییییییییین تولدت مبااااااااااارک...خیلییی خیییلییی مبارک
برات پر از شادی و سلامتی باشه...پر از برآورده شدن آرزوهای به صلاحت...و سال ظهور مراد باشه برات :)
به واقع یادم بوداااا...ینی یادم بود که روزش تقسیم بر ماهش میشه سیزده...یادم نبود دیروز ۲۶ امه (خجااالت)
پاسخ:
ممنووووووووونم!
بپر بیا بغلم بوست کنم :دی
به واقع تا جمعه و اصن تا آخر اردیبهشت تولدم تمدید شده و در کل تبریکو هر موقع بگیری تازه است :)))
سلام شباهنگ عزیز:)*******
تولدت مبارک و برات آرزوهای خوب میکنم امیدوارم پر از اتفاقا خوب باشی :* 
من سبک نوشتنت رو خیلی دوست دارم این پست اخیرت همراه با توضیح تصویری عالی بود و بابت این خلاقیت تبریک میگم :) 
برای چه آزمونی تهران رفته بودی ؟ (فضولی نباشه ):))
پاسخ:
سلام سمیه جان :) ممنونم عزیزم

برای آزمون زبان msrt رفته بودم قزوین. ظرفیت تهران و تبریز پر شد و به اجبار رفتم قزوین. بعدش از اونجا رفتم تهران و نمایشگاه و فرهنگستان
اسم این سوالت فضولی نبود کنجکاوی و رفع ابهام بود :))
تولد پریروزت مباارک
من که میدونستم بیست و ششمی ولی ازونجایی که بلاگ ندارم اینه که نمیدونستم پست جدید میذاری که تبریک بگم
مبارک باشه نسرین❤️
کاش بیای بنویسی ☹️
پاسخ:
ممنونم :) چقدر مهربونین شماها
بین خودمون بمونه من شما بی‌وبلاگ‌ها رو یه کم بیشتر از خواننده‌های باوبلاگ دوست دارم :))
کاش بیام بنویسم :(
سلام.دلبرماهت مبارک و طاعاتتم قبول.
اولین نظریه که بنا دارم توی وبلاگت بذارم اونم بعد از ماه‌ها آرشیو خوانی.
راستش من تا آرشیو وبلاگی رو نخونم و یه شناخت کوچیک از نویسنده نداشته باشم،نظری بابت نوشته‌هاش نمی‌دم.ضمن این‌که آدم وقتی می‌خواد برای شباهنگی که بوی فرهنگستان و دکتر حداد و می‌ده،نظری بنویسه کارش وحشتناک سخت و ترسناکه(چهل بار این نظر و خوندم که یک وقت غلط غلوطی((غلوط دیگه؟)) چیزی لابه‌لاش در نیاد حالا/: آره خلاصه.)
خواستم بگم که ممنون بابت وبلاگت.
ممنون بابت این حجم از لذت و شعفی که بعد از خوندن نوشته‌هات به آدم دست میده.
وبلاگت برای من درست مثل یه تیکه کیک پر از شکلاته که درسته خوردنش ممکنه کمی طاقت‌فرسا باشه اما در عوض خوشمزه است.حتی می‌تونم شلیل و هلو رو نیز جایگزین کیک کنم.(‌دیدی موقع خوردنشون چه مکافاتی رو سبب میشن‌؟ولی خیلی لعنتی هستن)
.
درضمن من نمی‌دونم چه خطایی به درگاه خدا مرتکب شدم که باید سر ظهر ماه رمضونی برسم به این پست،اون ماکارونی‌ها که تازه دوتاهم بود،کیک و اینا-_- آی الله(ترکی غلیظی خوانده شود)
.
اووووووه الان گفتم کیک،ملتفت شدم که اولین کامنتم(هی می‌خوام این رویداد رو مهم جلوه بدم!)مصادف شد با تولدت.
تولدت مبارک.
ان‌شاءالله که هر آن‌چه که به صلاحته برات مقدر بشه.
.
الان گند کلیشه رو در بیارم و بگم سایه‌ات* مستدام و قلم‌ت مانا؟
قلم‌ات برقرار و سایه‌ات مانا/:
*مقصودم بر سر وبلاگته.
پاسخ:
سلام :)
اول از همه اینو بگم که اومدم یه سر به پروفایل وبلاگت بزنم و لینک خانوم کوچیک کیست رو روش کلیک کردم و دیدم نوشتی شخص خاصی نیست :))) 
خب...
عرضم به حضورت که واقعاً چی کشیدی این چند وقتی که داشتی آرشیوو می‌خوندی؟ :دی خدا قوت و خسته نباشید :))
نکنید این کارو خب :)) شاید نویسنده تو این چند وقته از این رو به اون رو شده و تغییر کرده. اگرم آرشیوو می‌خونید با احتیاط بخونید و تغییرات رو لحاظ کنید.

غلط املایی که نداری، ولی در مصرف اسپیس یه کم صرفه‌جو هستی و سعی کن بیشتر ازش استفاده کنی. مثلاً قبل از "(" و بعد از ")" اسپیس بزن و فاصله بذار. بعد از ؟ هم همین طور. البته اگه بعد از علامت سوال پرانتز بسته بود اسپیس نمی‌خواد
مثال از کامنت خودت:
چه مکافاتی رو سبب میشن؟ ولی خیلی لعنتی هستن.
یه وقت غلط غلوطی (غلوط دیگه؟) چیزی لابه‌لاش نباشه.

و سخن آخر اینکه ممنونم از تبریکت و خوشحالم از آشناییت :) 
۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۶ جولیک ‌‌‌‌‌
وجدانا این ستم ها که بر ما روا داشتی خدا فقط ازت بگذره:))
خب شیخ بیا همینجا بنویس دیگه. اصلا فصل سوم رو فصل گذار از ارشد به دکترا نام می نهیم!
پاسخ:
خداوندگار، بخشنده و مهربان و توبه‌پذیر است :))
فی‌الواقع همین حالت گذار بودن این لحظات کلافه‌م کرده و مانع از این میشه که چیزی رو با طیب خاطر به رشتۀ تحریر دربیارم. زیرا امروز یه چیزی می‌گم و فردا می‌زنم زیرش و باوری دیگر دارم و حالا اگه تو یه همچین شرایط روحی بیام ثبت و ضبطشم بکنم ملت فکر می‌کنن اختلالی چیزی دارم :))
سلام من وبلاگت رو جزو وبلاگ های دنبال کننده قرار دادم و گفتم میشه شباهنگ وبلاگ اش رو آپ کنه و خدا رو شکر آپ کردی:)
تولدت مبارک
به به چه عکس هایی فقط اون چایی 4500 رو چطوری دل تون اومد بدید؟خیلیی گرونه:)

پاسخ:
سلام :)
حالا که من دختر خوبی بودم و پست گذاشتم میشه تو هم فید وبلاگتو فعال کنی که از اینوریدر دنبالت کنم؟ من آدرس وبلاگ‌ها رو وارد اینوریدرم می‌کنم که ملت رو از اونجا بخونم که وبلاگم ستاره‌بارون نشه دم به دیقه :))) بعد الان وبلاگ تو فیدش غیرفعاله

چاییا رو که شن‌های ساحل حساب کرد، ولی در کل من یدطولایی در خرج‌های گزاف دارم. مورد داشتیم رفتم فندک آشپزخونه بخرم (سه سال پیش). یه فندک یه بار مصرف غیرقابل شارژ برداشتم و دیدم روش نوشته 1100. سه تا برداشتم و اومدم حساب کردم و تو خونه دیدم از حسابم 33000 کم شده. چرا؟ چون هر کدوم 11 هزار تومن بود. سه سال پیش. فندک یه بار مصرف :| :)))

البته اینکه تولدت باز هم مبارک :-)
پاسخ:
باز هم سپاس :))))
سلام
چه پست بامزه ای! 
چه حلیم لاکچری ای!! :) 
گلهای جلوی دانشکده 😍
کیک تولد هم که حکایت مار و پونه بوده. :))

تولدت هم مبارک. :)
پاسخ:
سلام :)
آقا اسم حلیمو نیار ضعف کردم :(( حلیم عشق منه :دی
چقدر مونده تا اذان؟ :((

ممنون :دی
از نبودن شبکه های اجتماعی مجازی ته دلم خوشحال میشم ! 
یکی مثل تلگرام که رفت ، اینستا هم رفتنی است 
چرا ، چون بلاگرها می مونند و می نویسند 
برای اینه که نبود این شبکه ها رو دوست دارم
پاسخ:
باید سلیقهٔ مخاطب رو هم در نظر گرفت. کسی که می‌شینه پای تلویزیون نشسته که فیلم ببینه، مخاطب اینستا هم منتظر دیدن عکسه و مخاطب وبلاگ دوست داره بخونه. تلگرام هم که پیام‌رسانه و استفادهٔ من ازش در حد «میای سر رات نون بخر». هیچ کدوم قرار نیست از بین برن تا وقتی عکس و فیلم و نوشته و پیام هست.
نه خیلی فراتر از این حرف هاست متاسفانه ! 
مثلا همین تلگرام و کانال هاش کاری با ملت کرد که سیل و طوفان نمی کرد 
تو زمینه تخصصی میگیم ، بیشتر وب ها خالی از مطلب جدید شدن 
و مخاطب اصلا حوصله خوندن مطالب تحیلی رو نداره 
اینا همه از کجا میآد ؟
پاسخ:
آره، من کلی گفتم. خودم زیاد اهل کانال تلگرامی خوندن نبودم و نیستم
مخاطبای من اغلبشون با حوصله‌ن. خودمم اگه مطلب خوب پیدا کنم حتی اگه طولانی باشه می‌خونم. اون کم‌حوصله‌ها، دنیاشون فرق داره. اونا اینستاگرامی‌ن :))
یه دست کاری تو تنظیمات پیشرفته انجام دادم نمیدونم فید وبلاگ فعال شد یا نه؟فید وبلاگ چیه؟(آیکون خجالت و اینا)
پاسخ:
برو قست تنظیمات، تنظیمات پیشرفته. سمت چپ نوشته:
ممکن است تعدادی از کاربران برای مشاهده مطالب سایت شما به جای مراجعه مستقیم، از خوراک خوان استفاده کنند، بنابراین غیرفعال کردن این گزینه توصیه نمی‌شود)
تو اینو غیرفعال کردی.
ببین مثلاً من چون تعداد زیادی وبلاگ رو می‌خونم، اگه همه رو با بیان دنبال کنم هی دم به دیقه ستاره‌ی وبلاگ‌ها روشن میشه و میره روی مخم ششصد هفتصد تا ستاره. از طرفی من وبلاگ‌ها رو اولویت‌بندی می‌کنم می‌خونم. مثلاً وبلاگِ تو توی اولویت سوم و گروهِ «کمتر کامنت می‌ذارم و باید بیشتر بشنامشون» هست، یا مثلاً وبلاگِ هوپ یا جولیک تو اولویت دوم و گروهِ «با دقت بخون و کامنت بذار» هست :))) یه سری وبلاگ‌ها هم تو اولویت چهارم و گروهِ «نمی‌شناسمشون و اصن نمی‌دونم اینا رو برای چی و از کِی می‌خونم» هستن. معدود وبلاگ‌هایی هم هستن که اولویت اولن و اینا رو اگه بتونم از توی قبرم هم می‌خونم و اگه ملک‌الموت بگه بیا بریم، اول یه سر به وبلاگ اینا می‌زنم بعد می‌میرم :))) از ذکر نامشون خودداری می‌نمایم.
خلاصه که اگه با بیان دنبال کنم، اینجوری نمی‌تونم ملت رو اولویت‌بندی کنم و وبلاگ‌های بلاگفا و میهن و غیره رو هم نمیشه دنبال کرد با بیان.
فلذا آدرس‌ها رو می‌ریزم توی اینوریدر و از اونجا می‌خونم.
حالا این وسط یکی دو نفر به دلایلی فید وبلاگشونو عمداً غیرفعال می‌کنن. کیا؟ مثلاً بیست و دو فوریه، مثلاً صبا مهدوی و یه چند تا بلاگر دیگه. یه دلیلش اینه که پست‌ها توی اینوریدر سیو میشه و اونایی که حساس هستن نسبت به کپی شدن پست‌ها و کد عدم کپی می‌ذارن یا می‌خوان وبلاگشونو حذف کنن و پستاشون دست کسی نمونه، دوست ندارن اینوریدر رو. برای همین غیرفعال می‌کنن فید رو. از ششصد تا وبلاگ فقط یکی دو نفر غیرفعال کردن البته. کار معمول و عادی‌ای نیست.
علاوه بر این‌ها مزیت اینوریدر اینه که وقتی اتفاقی مثل پوکیدن بلاگفا می‌افته، دیگه نگران از بین رفتن پستات نیستی و بعد از اون اتفاق خیلیا اومدن پستاشونو از اینوریدر من گرفتن و دیگه ناراحت نبودن که آرشیوشونو بلاگفا نابود کرده. چون من هر کیو که بخونم پستاش تو اینوریدرم هست. حتی اگه وبلاگشو حذف کرده باشه.
و برای کسب اطلاعات بیشتر این پستمو بخون:
مرسی از توضیحات جامع و کامل ات این گزینه رو فعال کردم
پاسخ:
سپاس :)
مرسی از توضیحات جامع و کامل ات این گزینه رو فعال کردم
پاسخ:
دو بار فرستادی :)
با تاخیر تولدتون مبارک آقا نسرین
پاسخ:
با سپاس :)
شماها انگار با بانک شهر دست به یکی کردین :))
پس بگو جای دیگه مشغول بودی این‌جا ما رو کاشتی رفتی! تنها گذاشتی رفتی! دروغ نگم ... 
پاسخ:
کسی که نوشتن تو ذاتشه و تو خونِشه، بالاخره یه جایی پیدا می‌کنه برای نوشتن. هر چند هر چیزی رو نمیشه هر جایی نوشت.
حالا خوبه هر چی نوشته بودمو آوردم اینجا نشونتون دادم :)) وفادار کی بودم من؟ :))
یکم دیر شده ولی پذیرا باش دیگه لطفا ^_^ خیلی مبارک باشه تولدت ، امیدوارم یه شروعِ عالی باشه برات ،، پر از حالِ خوب ..
یه دفعه هم تولدِ مامانم بود ، بعد ما رفتیم یه کیکِ کوچکِ مناسب برای چهار نفر انتخاب کردیم ، بعد که آوردیم خونه . بازش کردیم ، تو جعبه یه کیکِ تقریبا سه کیلویی بود که روش نوشته بودن : فاطمه جان تولدت مبارک 
حالا اسمِ مامانم اصلا فاطمه هم نیست :))
پاسخ:
تبریکت را پذیرفتم :)))

چه بامزه :)))
شباهنگ میدونی چبه
این که آدم حتما باید در حال گرفتن یه مدرک باشه تا یه مرحله جدی از زندگیش به حساب بساد زیادم کامل و دقیق نیستا یعنی این چند ماه قطعا تو یه دسته بندی جدید جا میگیرن مثلا مرحله تجرد فعلا بدون تحصیل :)
اگه ممکنه اینم یه مرحله حساب کن دیگه انقدر ما رو نذار تو خماری :دی
پاسخ:
می‌فهمم چی میگی :) کنکور و پایان‌نامه و خونه برگشتن و سوژه نداشتن و تموم شدن درس و مشق بهانه است. اگه میگم مهرماه برمی‌گردم یه جورایی می‌خوام وقت‌کشی کنم و واقعیتش اصلاً دلم نمی‌خواد به این زودیا مهرماه برسه...
سلام عزیزم نماز و روزه ات قبول :)
به به پست گذاشتی بعد این مدت حسابی میچسبه برم بخونم عکس دارم هستن که من خیلییی دوس دارم :)))
پاسخ:
سلام :))
نماز و روزه‌های شما هم قبول حق
نوش جونت :دی
پستت خوندم فهمیدم تولدت بود باتاخیر تولدت مبارک عزیزم:)

روزه ام گشنمه اون کیک ها رو منم میخوااااام اوووف دلم خواس :((((
پاسخ:
:)) ممنونم
چیزی به اذان نمونده. یه چیزی حول و حوش هشت نه ساعت البته :((
هیچکدومش واسم لود نشد. چه نت داغونی دارم من :/
پاسخ:
:( حالا هر موقع حالِ نتت خوب بود بیا بخونشون. اگه روزه‌ای سعی کن بعد از افطار بیای چون چند تا عکس خوشمزه هم توشون هست
نه بابا 
من و روزه هیچ صنمی نداریم 
پاسخ:
:)) پس سیم‌کارتتو فورجی کن 
نمیشه. اونجوری باید گوشیمم عوض کنم و الان بنده یک فرد بیکارم و پول ندارم 
پاسخ:
:))) نمیشه دو سه مِگ از همسایه قرض بگیری؟
نه بابا 
تو این دوره زمونه کی به کی قرض میده :)
پاسخ:
ای بابا :))
انگار اصن قسمت نیست عکسا رو ببینی
میگم چجوری هم روزه بگیرم هم واس ازمونم درسم بخونم تواین یکماه ؟؟؟ازطرفی عذاب وجدان میگیرم بخوام بخورم 
پاسخ:
:)) اتفاقاً من ماه رمضونا بازدهم بیشتر میشه
سعی کن صبح و شب درس بخونی و بعد از ظهر بخوابی
شباهنگ!(از این صدا زدن های با هیجان!)
عنوان این پست رو سر کلاس خوندم گفتم عجبی یادش اومد ماها بی پست موندیم(اینو با این سبک و سیاق یه ابرو بالا انداخته و پشت چشم نازک کرده بخونید:)٬ بعدا میخونم،الان دیدم ستاره اش روشن مونده!!!
مورد بعدی اینکه! آبجی ما رفته استیکر و بوکمارک جغدی خرید،هی میخواستم یه ستش بردارم برا شماها،بعد گفتم اول نمیدونم خوشتون بیاد دوم اینکه چجوری بفرستم اصلا؟؟؟
خلاصه که تو مغازه یادتون بودم!
مورد بعدتری اینکه آخیش اینجا آدم راحت کامنت میذاره ها! من اونجا همش حواسم هست نگم شباهنگ.خیلی مودبانه و دانش آموزانه طور کامنت بذارم.
هرچند که نرسیدم هنوز پست های آوانامه رو بخونم:(
خب دیگه خیلی حرف زدم،طاعاتتان مورد قبول حق:)
اینجا هم پست بذارید!(بازم با شکلک اخم و تهدید آمیز و اینا)
پاسخ:
دیوووووووووووووووووووووونه!!! (با همون لحنی که منو صدا زدی بخون :دی) سر کلاس وبگردی می‌کنی؟ آیا کار درستی است؟ آیا اگه معلم محترمت بیرونت کنه کی پاسخگوئه؟ هان؟
من در همه حال به یاد شما و به فکر شمام :)
وای نه تو رو خدا، همین که عکسشو برام بفرستی کافیه. نمی‌دونی چقدر مشقت‌انگیز و مشقت‌ناکه رسوندنش دستم :))
اونجا هم راحت کامنت بذار :))
یه چند بار بچه‌ها تو کامنتاشون شباهنگ خطابم کردن و ازشون خواستم کامنتشونو ویرایش کنن :دی
هر چند، هم‌کلاسیا و اساتیدم اصن در بند فضای مجازی نیستن. نشون به این نشون که اولین بار خودم آدرس وبلاگمو به استادم دادم. بعد تو گروه درسی یه بحثی بود و من ملت رو ارجاع دادم به وبلاگم. بعد استادم اومد پی‌وی پرسید اون وبلاگ کار خودتونه و خودتون زحمت مطالبشو می‌کشین؟ 
می‌خواستم بگم استاد! این همون وبلاگیه که یه ماه پیش آدرسشو بهتون دادمااااا! ولی نگفتم. ینی در کل می‌خوام بگم حضور هم‌کلاسیا و اساتیدم علی‌رغم محتمل بودن، احتمالش نزدیک صفره.
آوانامه نه، آواچه :دی
نماز و روزه‌های شما هم قبول
اگه دل و دماغشو داشتم روی چشمم :)
تبریک مجدد.
بالانشین، با بزرگان نشست و برخواست می‌کنید.
80 تومن خیلیه .
4500 تومن هر چایی؟ گرونه کاکو.
ولی خوب این جور دور هم بودن ها به آدم انرژی می ده و تا مدت ها اثر مثبتش میمونه.
آرشیو ها را از دسترس خارج نکنید.باشد عده ای بخوانند و پند گیرند.


پاسخ:
:))) تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف، ولی من یه روز میرم می‌شینم جای بزرگان :دی
به نظرم چون همونجا خوردیم قیمتش این بود.
قیمت چای هم همینه همه جا
+ چشم :)
+ جواب کامنت بعدی طویله؛ بمونه سر فرصت با لپ‌تاپ بدم جوابشو
سربرگ )اگه بشه به جای هدر استفاده کرد( را هم عوض کرده اید.انار دیگر دانه های دلش پیدا نیست،
برچسب‌ها هم نشان از شلوغی و کمبود وقت دارن لابد. و دیگر اینکه این جغد روی تاچپد هم که خطکش دستشه نشان نظم و برنامه ریزی و شب بیداری داره ،  گفتم خطکش ، هممممم خط کش را که دیدم یاد بنده خدایی افتادم که نفراستو بود بگمانم اسم فلشش،  و از برای سرما خوردگی گواهی می آورد. 😀😀
.ومابقی عکس ها را هم قبلا دیده ایم . باشد که رستگار شویم😃



پاسخ:
هدر برای من فقط یه هدر نیست، یه دنیا حرف توشه. اصن یه دنیاییه برای خودش این هدر
وقتایی که موقع کامنت جواب دادن هندزفری تو گوشمه دوست دارم بگم که چی گوش میدم
یه ساعته این آهنگ بی‌وقفه داره پخش میشه:
انار... آره، دیگه دانه‌های دلش پیدا نیست... 
انار منو یاد سهیلا می‌ندازه. انارو خیلی دوست داشت. نمی‌دونم الانم دوست داره یا نه. هر جا هر موقع انار ببینم یادش می‌افتم. بی‌خبرم از این صمیمی‌ترین دوستم. از کسی که اسمش رمز پستای رمزدارم بود. رمز وبلاگم بود. سنگ صبورم بود. اولین کسی بود که هر چیزی رو بهش می‌گفتم. حالا انقدر بی‌خبرم که وقتی عکس کیک تولدمو براش فرستادم که بگم ببین آقای قناد چه شاهکاری خلق کرده یهو یادش افتاد تولدمه و گفت درگیر مراسم عقدم بودم امروز. انقدر بی‌خبریم از هم که یهو می‌گیم ای وای امروز عقدت بود...، امروز تولدت بود... انار منو یاد پستای وبلاگ ساحل افکار هم می‌ندازه. پستای اناریش انقدر خوب بودن که هر موقع تو خوابگاه شریف انار دون می‌کردم یاد پستاش می‌افتادم و عکس کاسۀ انارمو پست می‌کردم و انارو تگ می‌کردم.
این روزا دور و برم پرِ این برچسب‌هاست. خودمو گم کردم بین شلوغی این روزا. خودمو، دوستامو، روزهای رفته و آینده رو حتی.
نوسفراتو. اسم فلشش و بلوتوث گوشی و خیلی چیزاش نوسفراتو بود. اون خط‌کش اگه شما رو یاد اون می‌ندازه، منو یاد همه‌ی کلاسایی که تو شریف پاس کردم می‌ندازه، یاد خط کسری‌هایی که با خط‌کش کشیدم که جزوه‌م مرتب باشه، یاد پستایی که خط‌کش رو مثل انار تگ می‌کردم و ملت توی تعداد تگ‌هاشون با خط‌کش و انار رقابت می‌کردن. از این دوستمون هم بی‌خبرم. دو ساله که ندیدمش و می‌خوام این بی‌خبری رو با تبریک نگفتن تولدش که یه هفته بعد از تولد منه، بیشتر کنم. هر از گاهی که جامدادی‌مو باز می‌کنم و اون خط‌کش پونزده‌سانتی رو می‌بینم یاد خیلی حرفا می‌افتم.
تو این هدر چیزای دیگه هم هست که برای من معنی دارن. امضایی که پای اون یادداشت گذاشتم، فنجان چای، اون مارمولکه که اسمش اخضره، اون لبخند، اون اخمِ زیر لبخند، اون چهار تا جغد، اون جغدی که کنار عکس خانوادگیه، اون عکس خانوادگی که روز فارغ‌التحصیلی تو حیاط خونۀ مادربزرگم اینا گرفتیم، سردرِ مدرسه، شریف، فرهنگستان، یه عکس از کلاس فیزیک، یه عکس دسته‌جمعی از روز آخری که با دکتر حداد کلاس داشتیم و من با شیطنت رفتم ایستادم سمت راستش و چه حرصی دادم هم‌کلاسیا و فامیلو با این عکس.
هدر قبلیم عکس آسمان شبو داشت. عکس ستارۀ شباهنگ. با خودم فکر کردم اون عکسو بذارم روی دسکتاپ لپ‌تاپ این هدر و کلی منتِ داداشمو کشیدم که یادم بده چجوری با فوتوشاپ اون عکسو خم کنم و یه جوری بذارم روی لپ‌تاپ که انگار دسکتاپش این عکسه.
همۀ دیروزو با این هدر سرگرم بودم. سی چهل بار تغییرش دادم جهت و جای عکسا رو تا به دلم نشست. نه که بیکار بوده باشما. من هر موقع حال بدم از حد بحرانی رد میشه و به قول امروزیا رد میدم، میام سروقت وبلاگم و هدرشو دستکاری می‌کنم. قبلاً که پست می‌ذاشتم این حال بدو با پستِ یه خطی هضم می‌کردم و پستای قبلی رو می‌فرستادم صفحه‌ی دوم و همون پست تک‌خطیِ صفحۀ اول انگار آرومم می‌کرد. انگار که اون لحظه به بعد رو با این کارم دور ریخته باشم. بلاگرا و آدمای درونگرا هر کدوم برای هضم غصه‌هاشون روش‌های جالب و خاص خودشونو دارن. قبلاً بلاگفا که بودم هر بار زندگی سخت می‌گرفت میومدم قالب وبلاگمو عوض می‌کردم. همۀ قالب‌های بلاگفا رو یه دور امتحان کرده بودم. اون گیتار و کوزه سمت راست، پایین، یکی از قالب‌هایی بود که ساحل افکار برام درست کرده بود و بهم هدیه داده بود. یه مدتی قالب وبلاگم اون گیتار و کوزه بود. هفته‌ای یه بار، ماهی و دو سه ماهی یه بار قالب وبلاگمو عوض می‌کردم و یادم هم مونده کِی کدوم قالبو داشتم. مثلاً قالب ماه رمضون چهار سال پیش این بود: web.archive.org. این لینک یه جورایی کَشه و نمیشه روی پست‌ها و کامنتا کلیک کرد و خوند. پستای چهار سال پیشم نابود شده.
حالا چرا دارم انقدر حرف می‌زنم؟ نمی‌دونم. شاید از استرس نتایج دکتراست، شاید دارم به این فکر می‌کنم که توی مصاحبه قراره چی بپرسن، شاید دارم به این فکر می‌کنم که کی باید دفاع کنم، شاید چون مجبورم انتخاب کنم، شاید یاد ماه رمضون چهار سال پیش افتادم، شاید چون دارم گذشتن و رفتن پیوسته گروه بمرانی رو گوش می‌دم...
آره 
چون الان دوباره سعی کردم نشد :(
پاسخ:
ای بابااااااااااااااااااا! من اگه جای تو بودم دیگه این زندگی غم‌انگیز رو ادامه نمی‌دادم :دی از مخابرات حجم می‌گیری یا شرکتایی مثل شاتل و همارا و پارس‌آنلاین؟ من با همه‌شون تجربه دارم و انقدر داغون نبودن هیچ کدوم.
یه پیشنهاد دارم. یه گوشی هوشمند پیدا کن و توش سیمکارت همراه اول بنداز و به اندازه 1000 تومن حجم بگیر. بعد گوشی رو مودم کن و با لپ‌تاپت وصل شو (نگو که لپ‌تاپ نداری و کامپیوتر داری). هزار تومن یه چیزی حدود 100 مگ میشه. ساعت 3 تا 7 نامحدوده و تو با 1000 تومن می‌تونی کلی چیز میز دانلود کنی و سرعتشم خوبه.
عجب طویله جوابی :)
موزیک آرامی بود .
همممم پس قصه هدر این ها بود. برادر امید استاد فتوشاپ هستن.امیدوارم حالشان خوب باشد و امتحان ها رو به خوبی پاس کرده باشند.:D
مارمولکه یادپاسکال گیسو کمند می افتم :)
http://s9.picofile.com/file/8327052184
/tangled_pascal_disney_cartoon.jpg
قشنگ معلومه که بلاگ و نوشته هاتون و خاطراتتون رو دوست دارین. و ایضا دوستانی چون خانم سهیلا و..و جاداره تبریک بگوییم مراسم عقدشان را. اووووه آنقدر همکار و  دوست و آشنا و غریبه میان تو زندگی آدم ولی آخرش  آدم مسیر خودش رو میره و این طبیعت زندگی آدماس.
  مهر هم میاد انشاالله خلاص می‌شید. تا خدا چی بخواد .
ما بلاگرا   که دعا میکنیم هر چی خیره .
پاسخ:
من زودتر از اون یاد گرفتم. دوم دبیرستان تو مدرسه موضوع درس کامپیوترمون فوتوشاپ بود. اول دبیرستان آفیس و سوم برنامه‌نویسی. داداشم خودش تنهایی یاد گرفت و الان کلی کارای خفن و پیچیده بلده. این در حالیست که من آموخته‌های دبیرستانم هم فراموش کردم و هر بار کلی منتشو می‌کشم یه چیزی یادم بده :))
اخضر یا همون مارمولکه اسم جامدادی یکی از هم‌کلاسیای مدرسه بود. ایناهاش: nebula.blog.ir/post/873
+ ممنونم :)
تو یه روز تو این حجم از جزییات خاطراتی که با خودت حمل می کنی غرق می شی:)
باید از این تافتا که تو جوکا می گن بخری بزنی به آدم های دور و بر و خاطراتت که همون جوری بمونن:)

+هدر واقعا خوشگل شده:)
پاسخ:
برای همین سعی می‌کنم فراموش کنم و خوشبختانه موفق هم بودم در فراموش کردن خیلیاشون :)
مگه من خودم براشون همون جوری موندم که انتظار داشته باشم اونا هم همون جوری بمونن؟
باید بپذیریم که هیچی همیشگی نیست
+ چشات خوشگل می‌بینه
۰۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۰ یـک مـعــلّـم . .
باسلام و عرض ادب،
.
چی‌چی رو میگه؟ این حرف‌ها چیه که میگه؟
خدا نکنه!
.
عههه،پس شما آقا (!) هستین؟!
ای وااای (!) ما تصور می‌کردیم خانومید شما!!
^ــ^
.
ماشاءالله چقدر مطلب و عکس :)
برای هر کدوم میشه کُلّی شرح نوشت :)
.
+زادروزتون سرشار از نیک‌بختی و شادکامی :)
++طاعاتتون هم مقبول حق‌متعال؛
ان‌شاءالله . .
پاسخ:
سلام :)
در راستای پیامک بانک و به قول مسعود شصتچی مرد هزار چهره (شایدم دوهزار چهره): من اشتباهی بودم :دی 

ممنونم. التماس دعا :)
سلام نسرین جان
چقدر دلم برات تنگ شده بود... ممنون بابت این پست قشگنت... خیلی چسبید :) 
از اول ماه رمضان مدام یادت بودم 
یاد اون سحرهای قشنگی که همگی میومدیم در وبلاگت :)) یادش بخیر!
راستی طاعاتت قبول باشه
تولدت هم مبارررررک
پاسخ:
سلام به روی ماهت عزیزم
منم دلم براتون تنگ شده :)
اتفاقاً دیروز یادت بودم. می‌گفتم کاش گذرت این ورا بیفته حالتو بپرسم
یادش به خیر :)
نماز و روزه‌های شما هم قبول باشه
+ ممنونم :)
سلام نسرین جونم تولدت مبارک دختر ، امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی :)))
پرچم همه اردیبهشتیا بالاست 
پاسخ:
سلااااام :)
ممنونم عزیزم، همچنین برای شما شادی و سلامتی آرزو می‌کنم.
الانم نتم همینه. یعنی گوشی هوشمند که دارم. هم تبلت هم گوشی. اما برای 5 سال پیشه تبلتم و گوشیم هم برای سه سال پیش. هیچکدوم فورجی رو ساپورت نمی کنن. تری جی هستن. واسه همین نت ایرانسل میخرم و به لب تابم وصلش می کنم. اما این موردی که گفتی 1000 تومنه و حجمش نامحدوده رو امتحان نکردم.
پاسخ:
خب این دفعه از همراه اول حجم بگیر
اینا رو ببین:

اگه تا حالا از همراه اول حجم نگرفتی، ستاره هزار ستاره نمی‌دونم چی چی رو بزن. صبر کن چک کنم سایتشو بگم.
ستاره 1000 ستاره 21 مربع
سیاست این کد اینه که اگه تا حالا کسی بسته نگرفته باشه بر اساس الگوی مصرف قبلی بهش بسته پیشنهاد میده. مثلاً بار اول به من گفت یه گیگ صفر تومان. مورد داشتیم دو گیگ صفر تومان هم پیشنهاد داده و چند ماه همین بوده روالش. و کم‌کم سعی می‌کنه طرف رو جذب کنه و بعدش قیمت رو می‌بره بالا. مثلاً الان به من میگه 1.6 گیگ 7600 تومن.
این از این.
این کد برای اوناییه که بر اساس الگوی مصرفشون میخوان خرید بسته کنن.

یه راهشم اینه که همراه من نصب کنی و ماهِ اول بهت یه گیگ هدیه میده. و این یه گیگ هم 3 شب تا 7 صبح نامحدوده و از حجمت کم نمیشه چیزی.

+ من برم تو یکی از این شرکتای بازاریابی کار کنم با این استعدادی که در زمینۀ تبلیغ دارم :)))
چه خوووووووب 
مرسیییییییییییی از این همه راهنمایی :))) 
مشکل داشتم در این موارد میام سراغ خودت از این به بعد :))
پاسخ:
:))) باشه بیا بپرس
ینی انقدر که من یه تنه و تنهایی همراه اول و عکس‌پرینت رو تبلیغ کردم مبلغانش مِن حیث المجموع تبلیغ نکردن.
بعد از سیل اعتراف دوستان منم باید بگم از بعد صندلی داغ تا چند روز پیش کل آرشیو وبلاگتو خوندم...اصلا هم دلم نمیومد ازش دل بکنم...اولاش حس میکردم انگار نوشته ها رو خودم نوشتم از بس احساس شباهت میکردم...
نتایج دکترا بر وفق مراد بود؟؟:)
پاسخ:
:)) نخونید آقا. هیچ فایده‌ای نداره محتویات آرشیو. موندم اون دنیا چجوری می‌خوام سر پل صراط جوابگوی وقت تلف‌شدۀ شماها باشم
حالا دقت کردی قبلاً چقدر تند تند پست می‌ذاشتم؟
خودم هنوز 124 تا پستِ آذر 94 رو هضم نکردم :))

خدا رو شکر این روزا همه چی بر وفق مراده، الّا خودِ مراد :))
اتفاقاً الان دارم خودمو برای مصاحبه آماده می‌کنم. یکیش که شهید بهشتی باشه هفته‌ی بعده و تبریز و تربیت مدرس تیرماه.
و درگیری ذهنی فعلیم اینه که الان برای حساب شهید بهشتی (خودش نه هااا، دانشگاهش :دی) یه دونه 70 تومن واریز کنم یا چهارتا. آخه دو تا گرایش هر کدوم شبانه و روزانه‌شو انتخاب کردم و مجازم برای هر چهار تا. ولیکن نمی‌دونم قراره چهار بار مورد مصاحبه واقع بشم یا یه بار. حتی نمی‌دونم از مدارکم چهار تا کپی بگیرم یا یه دونه. چهار سری توصیه‌نامه از اساتید بگیرم یا یه دونه.
خداییش ولی عالیییی بود 
خیلی جامع و مانع گفتی 
میدونی.... کلا تو این تیپی هستی که یه چیزیو میخونی و شروع میکنی به کار کردن روش تا همه زیر و بمش رو درنیاری ولش نمی کنی :)
پاسخ:
:))) این اخلاقم در فضای آکادمیک خیلی خوبه، ولی تو زندگی به درد نمی‌خوره
چند وقت پیش یه جایی می‌رفتیم و تو ماشین بودیم و بابا گفت از اون خانومه آدرسو بپرس. بعد من شیشه رو دادم پایین، گفتم سلام. عذر می‌خوام. یه سوال دارم. چه جوری می‌تونیم بریم فلان جا؟ 
افراد توی ماشین ترکیده بودن از خنده که سلام و عذر میخوام و یه سوال دارم دیگه چیه، یه جمله بگو فلان خیابون کجاست :)))
بعد یه بارم زنگ زدم پست راه‌اهن ازشون بپرسم فلان چیزمونو کی تحویل میدن؟
ضمن سلام و خسته نباشید، اول توضیح دادم که برای پیشنهاد و انتقاد زنگ نزدم و سوال دارم. بعد توضیح دادم چیزمون چیه و کی با کدوم قطار فرستادن و ازشون پرسیدم چه ساعتی می‌رسه دستمون
یه جوری کامل و با جزئیات می‌پرسیدم و سوالاتشو جواب می‌دادم که بازم افراد حاضر در منزل ترکیده بودن از خنده
کلا توی توضیح دادن و شیرفهم کردن و پرانتز باز کردن وسط توضیح‌هام زبانزد خاص و عامم.
نه دیگه تا این حد. جزیی نگری و جزیی گویی تو زندگی روزمره خوب نیست :)))
پاسخ:
:))) و نکته اینجاست که خودم معمولا اعصابِ توضیح ندارم و وقتی یکی یه چیزی می‌خواد بگه دوست دارم لبّ مطلب رو ادا کنه و بی‌مقدمه و یهو بره سر اصل مطلب :دی
البته استثنائاً وقتی یکی داره یه قصه‌ای رو میگه ترجیح میدم تمام ابعاد و زوایا رو بگه بهم و هیچ نقطه و نکته‌ای رو تاریک نذاره.
اگه قرار باشه پل صراط جواب پس بدی بخاطر وقت تلف شده نیست بخاطر اون عکس ماکارونی ک داره با روح و روانم بازی میکنه باید جواب پس بدی ضعف کردم :((
از اونجایی ک احتیاط شرط عقله و واسه احتیاط هم ک شده 4 تا 70 واریز کن ولی خب از اونجایی هم ک این احتیاط واست گرون تموم میشه پس باید رو عقلت پا بزاری و دوتا روزانشو ثبت نام کن:))
اره دیدم فکر کنم با پرش از کارشناسی ب ارشد تعداد پستات هم خیلی یهویی اندازه ی ارزش پول ایران سقوط کرد ولی کیفیت محتواش الحمدلله حفظ شده :)
البته جوابت ب  هر کامنت خودش قابلیت پست شدنو داره :))
پاسخ:
آخه فقط همین یه دانشگاه نیست که. ورشکست می‌شم که اینجوری.
گاهی عنوان پست‌هام هم می‌تونن اعلام استقلال کنن و پست بشن برای خودشون. حتی بعضی از عنوان‌هام در ظاهر مربوط به پستن و در باطن منظورم یه چیز دیگه است :دی هنوز دانشمندان نتونستن این سبک رو رمزگشایی کنن ولی خیلی حس باحالیه وقتی عنوانم ایهام داره و شما معنی نزدیکشو فقط درک می‌کنید :دی

+ قدیما به روح اعتقاد نداشتم و ماه رمضونا پست‌های دستپختانه‌مو بیشتر می‌کردم :)))
اقا گرسنگی فشار اورده نصف کامتتو اصن یجور دیگ خوندم :(
واسه مصاحبه سایت هیوا ی سر بزن..از سردرگمی نجاتت میده
پاسخ:
منم گشنمه :(
ممنون. سر می‌زنم. ولی از این بابت که چی بپرسن چی بگم و چجوری بگم زیاد استرس ندارم. از این مصاحبه‌ها زیاد داشتم
الان درگیرِ کاغذبازیای اداری‌ام بیشتر
کاغذ بازیاش هم میگذره....
ان شالله ک بهترییین نتیجه واست رقم بخوره...
پاسخ:
کلاً این زندگی با می‌گذرد می‌گذرد
در واقع شاعر میگه
هر چه آید ب سرم باز گویم گذرد 
وای از این عمر ک با می گذرد می گذرد 

پاسخ:
ینی باید با طلا بنویسی بچسبونی رو دیوار اتاقت اینو
سلام ممنون برای مطالب زیبا
https://roustanews.com
پاسخ:
سلام :|
به جای جولیک که قراره آزجولیک به جای جولیک شناسی پیشرفته بذاره. تو آزشباهنگ و شباهنگ شناسی پیشرفته بذار :)
پاسخ:
اتفاقا منم قدیما یه همچین درسایی ارائه می‌کردم. ولی الان وقتی اون پستا رو می‌خونم می‌بینم خیلی عوض شدم. با آدم چهار سال پیش زمین تا آسمون تفاوت دارم. اگه دوباره ارائه بدم باید از اول براش جزوه تهیه کنید :))
خواهرم میدونی طلا گرمی چنده ؟!!اصن شوخیشم زشته:))
پاسخ:
پس پرینت رنگی بگیر حداقل بعد بزن رو دیوار
اقا من اینجا رو با تلگرام اشتباه گرفتم ولی خب چکار کنم ک حرف حرف میاره خلاصه ما رو عفو کنید التماس دعا:)
پاسخ:
این چه حرفیه :)
اتفاقاً خوشحال شدم از هم‌کلامی و هم‌صحبتی باهات
مرسی منم همینطور:)
پاسخ:
:)
اشکال نداره. خودم جزوه شو می نویسم. جزوه نویسیم عالیه :)
پاسخ:
:)) پس یادم باشه ۰.۲۵ به نمره‌ی پایانترمت بیفزایم
استااااااااااااااااااااااااااااااااااد همیش بیست و پنج صدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کم نیست؟؟ میدونی من قراره چه چیزهااااااااااااااا از شما بنویسم . انصاف نیست 
پاسخ:
خوبه دیگه. فکر کردی بابت تایپ جزوه‌های ارشد چقدر گیرم اومد؟
همه‌ش بیست و پنج صدم. اونم فقط از یه استاد.
بقیه فقط تشکر کردن :))))
خوبه منم فقط تشکر کنم؟ :دی
نه استاد. هر چند به سبک جمهوری اسلامی عمل کردی اما اشکال نداره همون 25 صدم رو بده
پاسخ:
:))) 
بالاخره پستا رو دیدم :)
پاسخ:
چشم و دلت روشن
واااااااای خیلی اون نسرین روی کیک خنده دار  بود! یعنی من بودم انقدر تو قنادی میخندیدم می افتادم رو زمین! یعنی روح و روانش شاد باشه که اینجوری اسم رو از معنا و شکل و قیافه تهی کرده.. :)
حالا خودت هم متنی، کتابی رو ویرایش میکنی؟ تجربه اش رو داشتی تا حالا؟
پاسخ:
:)) بیشتر حس گریه داشتم تا خنده
کتاب تا حالا ویرایش نکردم. متن‌های شخصی رو هم ویرایش نمی‌کنم و معتقدم هر کی که مقاله یا پایان‌نامه می‌نویسه خودش باید این چیزا رو بلد باشه و نده به این و اون و اگرم بلد نیست بپرسه یاد بگیره. حالا اگه دوستام پایان‌نامه و مقاله‌شونو بدن یه نگاهی بهشون بندازم می‌ندازم و تذکر می‌دم ایراداتشونو. ولی برای غریبه‌ها این کارو انجام نمیدم به هیچ وجه. من خودم تا قبل از پایان‌نامۀ کارشناسیم بلد نبودم و دوستام کم‌کم یادم دادن. برای همین کارهایی که انجام میدم پیکره‌ای هستن. ینی یهو یه حجم انبوهی متن که مهم هم نیست محتواش چیه رو ویرایش می‌کنم که به عنوان متن درست وارد مغز کامپیوتر کنیم و اینجوری کامپیوتر یاد بگیره درست چیه و متن‌های غلط رو اخطار بده.
هوم! یعنی مثلا اگر من کمک بخوام چی؟ 
بگذریم. اصلا یادم رفت تولدتون رو تبریک بگم. چه ننسیرین حان! و چه نسرین خانوم. به هر حال تولدتون مبارک. زنده باشی 
پاسخ:
بستگی داره چه کمکی بخوای و بستگی به شناختم ازت داره. مثلاً اگه بخوای یاد بگیری، با جون و دل آموخته‌هامو باهات به اشتراک می‌ذارم و کم‌کم موقع خوندن پستات میگم چیا رو غلط نوشتی و اگه ببینم درستشون می‌کنی بیشتر کمکت می‌کنم. ولی اگه یهو یه مقاله‌ای متنی چیزی که باید جایی تحویل بدیو بیاری که ویرایش کنم احتمالاً قبول نمی‌کنم. مگر اینکه متنت برای بشریت مفید باشه و برای خودت نفع شخصی نداشته باشه. کلاً یه کم پیچیده‌ام :)))
توی همین فضای بلاگستان سه چهار تا وبلاگ هستن که پستاشونو بر اساس اصول نگارشی و دستور خط فرهنگستان یا هر دستور خط دیگه‌ای می‌نویسن. مثلِ جولیک، مستر مرادی، میماجیل، و چند وقتی هم هست سها و دلنیا دارن تلاش می‌کنن درست بنویسن. برای من خیلی ارزشمنده این دقت و اهمیت دادنشون به صحیح و اصولی نوشتن. برادر خودمم همیشه سعی می‌کنه متن پستای اینستاشو اصولی تایپ کنه و مدام ازم می‌پرسه چیو چجوری بنویسم. حالا اگه اینا یه زمانی پایان‌نامه و مقاله‌شونو بیارن برام که نگاهی بهش بندازم، با شناختی که ازشون دارم و با تلاشی که قبلاً ازشون برای یاد گرفتن دیدم بی‌مزد و منت قبول می‌کنم و خوشحال هم میشم کمکشون کنم. 
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۱۷ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
حسم میگه همین بهشتی رو قبول میشی^.^

+الان جولیک با چماق میاد سروقتم میگه زبونتو گاز بگیر !:d :))
پاسخ:
هر سه دانشگاهو دوست دارم که انتخابشون کردم؛ ولی با شناختی که از تبریز و بهشتی دارم ترجیح خودم تربیت مدرس هست و اونو اول انتخاب کردم بعد بهشتی بعد تبریز. برخورد مسئولین و اساتید دانشگاه روی تمایل و رغبت آدم خیلی اثر می‌ذاره. مثلاً همین دانشگاه تبریز، به قدری کار راه نندازه که وقتی یادم می‌افته کتابایی که لازم داشتم تو کتابخونه‌شون بود و کسی جز من هم لازم نداشت و بهم ندادن داغ دلم تازه می‌شه. شریف هم دست کمی از تبریز نداره تو این زمینه؛ ولی اگه تبریز در 90 درصد موارد منو پیچونده، شریف در 50 درصد موارد کمکم کرده. بهشتی هم که قربونش برم آدمو آدم حساب نمی‌کنه که بخواد کارتو راه بندازه یا نندازه. از صبح شصت بار زنگ زدم تحصیلات تکمیلیش یا مشغوله یا جواب نمیدن. راجع به تربیت مدرس شناخت ندارم، ولی همینکه همۀ دانشگاه‌ها راجع به مصاحبه اطلاعیه‌هاشونو گذاشتن روی سایتشون و تربیت مدرس هنوز اقدامی نکرده کلافه‌کننده است. حالا همۀ موارد فوق رو مقایسه کن با فرهنگستان که انقدر برای آدم ارزش قائلن که صبح دو بار زنگ زدم دفتر دکتر حداد و منشیش نبود که جواب بده. یه ربع بعد دیدم خودشون زنگ زدن بهم.
خیلی هم خوب. من دوست دارم درست بنویسم و از یادگرفتن چیزهای جدید خیلی خوشحال میشم. و ممنون میشم از به اشتراک گذاریشون. آره الان برای یه پروژه ای واقعا احتیاج دارم به اینکه درست بنویسم و از کلمات خوب و درستی در متنم استفاده کنم. سایت ویراستاران و وبلاگ دیگه خودت رو هم میخونم ولی احساس میکنم کافی نیست و من خیلی عقبم.. 
پاسخ:
گام اول اینه که ناراحت نشی.
مثلاً من خودم، سه تا ناظر دارم که پست‌های اون یکی وبلاگمو ویرایش می‌کنن :)))) و هر موقع ایرادتمو میگن ناراحت نمی‌شم. ویراستار اعظم الهامه که حتی به کامنت‌ها هم نظارت داره و اگه چیزیو در جواب کامنت‌هاتون اشتباه بنویسم میگه درست می‌کنم. ویراستار دوم آقا مهرداده و یه نفر هم ویراستار خصوصی دارم که چون خصوصی کامنت میذاره اسم نمی‌برم :دی
این از گام اول.
گام بعدی،
از ویرایش ظاهری شروع می‌کنیم. مثلاً نیم‌فاصله.
بیا کامنت خودتو ویرایش کنیم
اشتراک‌گذاری یه کلمه هست. پس اشتراک گذاری نمی‌نویسیم و اشتراک‌گذاری می‌نویسیمش.
پروژه‌ای درسته، نه پروژه ای
و همین طور می‌خونم و می‌کنم. نه می خونم و می کنم
قول میدم ناراحت نشم، هیچ وقت از فهمیدن اشتباهاتم ناراحت نشدم. تازه دعات هم می‌کنم 
پاسخ:
پس خیالم از این بابت راحت شد :)
یه سوال میپرسم فقط لطفا آرامش خودت رو حفظ کن! 
این نیم فاصله اصلا چی هست؟! 
من تازه ِ، ُ ، َ  و ّ رو یاد گرفتم. نیم فاصله رو بلد نیستم خب! (الان استیصال و معصومیت تو چشمام نهفته است و قیافه ام شبیه اون پسره رسوله تو سریال بچه مهندس، که دلم میخواد لپ هاش رو گاز گاز کنم!!)
پاسخ:
آخ آخ شرمنده اصلاً حواسم نبود خود نیم‌فاصله رو توضیح بدم. ببین من خودم هم سه چهار سال پیش یاد گرفتم چیه و باهاش آشنا شدم.
الان توضیح می‌دم.
این کلماتو ببین:
سوال، گرفت، فاصله، تازه
اینا ساده هستن.
حالا اینا رو ببین:
سوال‌ + ها
می + گرفت
گرفته + ام
نیم + فاصله
تازه + ترین
اینا ساده نیستن. مشتق و مرکبن. اجزای این مشتق و مرکب‌ها رو باید با یه قاعده کنار هم بنویسی
مثلاً سوالها و سوال ها درست نیست. باید سوال‌ها بنویسی. ینی سوال نیم‌فاصله ها. نه یه اسپیس کامل و نه بدون اسپیس. گوشی‌های هوشمند اغلبشون نیم‌فاصله رو دارن. توی صفحه‌کلید کامپیوتر هم باید کنترل و شیفت رو بگیری و همزمان 2 رو فشار بدی. سوال + کنترل + شیفت + 2 + ها = سوال‌ها
میگرفت و می گرفت هم درست نیست. درستش اینه: می‌گرفت
گرفته ام درست نیست. درستش: گرفته‌ام
نیم فاصله درست نیست. درستش: نیم‌فاصله
تازه ترین درست نیست. درستش: تازه‌ترین
میگن دل به دل راه داره همینه :)
ممنون عزیز لطف داری:*
هدر و تصاویری که کار کردی عالی شده، خودش به تنهایی یه شرح حال و منظومه ی وبلاگیه...
کامل مرور خاطرات میشه(جالبه که خاطراتت جزئی از خاطرات ما هم شده:))) حداقل واسه من که اینطوریه)


پاسخ:
آره برای خودم هم جالبه که چجوری با نوشته‌هام شما رو تو خاطراتم سهیم کردم :)
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۴۲ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
از این نظر که نود درصد دانشگاه های ایران کار راه نندازن!
(گوشیم هوشمنده اما هرچه جستم نیم فاصله نیافتم!)
آره دیگه،فرهنگستان قضیه ش فرق داره یکم.محیطش جمع و جورتره،فکر کنم اغلب آشنا باشن باهمدیگه و اینجور داستانها.
پاسخ:
+ ایناهاش:
گوشی من اینجوریه:
+ من بارها رفتم شریف و به اسم دوستام ازشون کتاب گرفتم. بهشون هم گفتم که به اسم دوستام می‌گیرم و دوستام خودشون اومدن تحویل گرفتن. ولی یه وقتایی چنان گیر بی‌خودی میدن که نمی‌تونی هضمش کنی. مثلاً همین هفته‌ی پیش رفتم چکیده یکی از پایان‌نامه‌ها رو بخونم. گفتن حتماً باید کارت دانشجویی ارشدتو نشونمون بدی. حالا من کارتمو داده بودم نگهبانی و واقعاً فرصت نبود برم بگیرم برگردم. اینجوری شد که من اون پایان‌نامه رو از دست دادم. در حالی که خوندنش دو دقیقه طول نمی‌کشید و برای اونا هم زحمتی نداشت. تبریزم که هیچی. یه بار رفتم گفتم چجوری می‌تونم از منابعتون استفاده کنم گفتن یه پولی ازت می‌گیریم و دو بار می‌تونی استفاده کنی. گفتم دو بار در هفته؟ دو بار در ماه؟ دو بار در ترم؟ دو بار در سال؟ گفتن دو بار در کل عمرت :|
+ اتفاقاً من از خونه زنگ زده بودم فرهنگستان و قبل از این هم تا به حال زنگ نزده بودم شماره‌مو داشته باشن. در کل پی‌گیر مشکلات و مسائل آدمن. البته یه دلیلش اینه که ما اولین ورودیاش بودیم و سه دوره تا حالا دانشجو گرفته و در مجموع بیست و دو سه نفریم و فعلاً چون شرایطشون فرزند کمتر زندگی بهتره برامون بیشتر وقت و انرژی می‌ذارن.
۰۲ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۲ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
با تشکرِ فراوان!


+ایش!انگار میخوایم کتاباشونو بخوریم😒
پاسخ:
خواهش می‌کنم :)

+ والا
خیلی ممنونم. استفاده کردم. ان شاالله درس ها ادامه داشته باشه.
پاسخ:
خواهش می‌کنم.
از این به بعد هر کامنتی بذاری دو تا نکته از توی همون کامنت خودت می‌گم
نکتۀ این کامنت:
درس ها نه؛ درس‌ها :)
ان‌شاءالله هم اینجوری درسته
از اینجا می‌تونی کمک بگیری: 
۰۳ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۷ علی خراسانی
احسنت
پاسخ:
:|
سلام نسرین جان :)
خوبی عزیز؟
جالبه که واسه اینستات هم کپشنات داستان واره مثل وبلاگت :))
پاسخ:
سلام :)
ممنونم :)
آره. به هر حال من یه بلاگرم :دی خفه می‌شم اگه ننویسم.
۰۵ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۱۶ جولیک ‌‌‌‌‌
اگه به جایی زنگ زدی و برنداشتن ممکنه که ساعت کاریشون متفاوت از اونچه باشه که فکر می کردی. مثلا دفتر فارغ التحصیلانِ ما، دقیقا یک تا دو که ساعتِ نهار نمازه گوشی برمیداشتن فقط. بعد تو فکر کن من چندین روز زنگ زدم در تمام ساعت ها به جز اون ساعت، و دست آخر رفتم دیدم که بله :|
ممکنم هست که کخ دارن. به چشم دیدم مسئول آموزشمون وقتی تلفن زنگ می زنه گوشی رو برمیداره میذاره رو میز. یا قطع می کنه. خب پس تو برای چی حقوق میگیری آقای احمدی که سال دوم دانشگاه ما هم رفتی حاجی شدی، قربون سیبیلات؟ تلفن رو که لااقل میتونی جواب بدی الدنگ!:|
این رو هم در نظر بگیر که بهشتی با استدلالِ «ما هیات امنایی هستیم پس از قواعد بقیه دانشگاه ها مبراییم» برای خودش قانون تصویب می کنه. همین یه ماه پیش بچه هامون تحصن داشتن که چرا سنوات کارشناسی حذف شده یا کم شده یا همچه چیزی. حالا باز خوددانی. من باشم می مونم پشت کنکور ولی پامو بهشتی نمیذارم :))

+ولی کتابخونه مرکزیمون خیلی کار راه بندازه. اینکه سیستمشون نمیتونه تاخیر ثبت کنه، و اگه تاخیر ثبت کنه هم نمیتونن پولش رو بگیرن چون به دلایلی بلد نیستن وصلش کنن به قسمت پرداخت هم مزید بر علته :-"
پاسخ:
:( ینی از اینجا بکوبم برم اونجا واس خاطر یه سوال؟ :(
یه دور دیگه زنگ می‌زنم برنداشتن می‌سپرم نسیم بره حضوری بپرسه.
فردا هم باید برم الزهرا از استادم توصیه‌نامه بگیرم هم باید برم فرهنگستان از استادم توصیه‌نامه بگیرم هم ثبت‌نام کنم برای مصاحبه. و هر سه‌ی این کارها باید در ساعات اداری صورت بگیرن :|
پست اینستای امروز با یه عکس از دانشگاه:
دانشگاه شهید بهشتی روی کوه ساخته شده و به شیبش معروفه. ینی شما از هر کدوم از دانشجوهاش بخوای بهشتی رو توصیف کنه امکان نداره به این شیب ۴۵ درجه اشاره نکنن
صبح که داشتم می‌رفتم مصاحبه، نمی‌دوستم دانشکده علوم شناختی کجاست و از تو نقشه هم پیدا نکردم و رفتم نوک قله و پُرسون پُرسون خودمو رسوندم کوهپایه و دامنه و دیدم دانشکدهٔ مذکور دقیقا دم در ورودیه
مصاحبه چطور بود؟ 
دو تا گرایش دعوت شده بودم. یکی مهندسی‌تر بود و یکی انسانی‌تر. در واقع یکیش گرایش مدل‌سازی شناختی بود و یکیش گرایش روان‌شناسی شناختی. عرضم به حضورتون که حیف اون هفتاد تومنی که ریختم تو حلق مصاحبه‌کنندگان روان‌شناسیِ شناختی. اصن همین که وارد شدم معلوم بود می‌خوان ردم کنن. هیچی نپرسیدن جز رشتهٔ کارشناسی و ارشدم که تو برگه‌ای که دستشون بود، نوشته شده بود و لزومی نداشت بپرسن. بعدشم الکی برای خالی نبودن عریضه پرسیدن اوقات فراغتتو چجوری سپری می‌کنی. آخه من اوقات فراغت دارم؟
هیچی دیگه. همین. البته حق داشتن. به هر حال من هیچ پیش‌زمینهٔ روان‌شناسانه ندارم. ولیکن می‌تونستم برم شکوفا بشم تو گرایششون.
ولی مصاحبه‌کنندگان گرایش مدل‌سازی رو دوست داشتم. تقریبآً همه‌شون مهندس بودن. مهندس کامپیوتر و برق. راجع به رشته و پایان‌نامهٔ کارشناسیم هم پرسیدن. حتی پرسیدن کار می‌کنم یا نه. براشون مهم بود تمام‌وقت درس بخونم و درگیر مسائل دیگه نباشم. حتی وضعیت تجردم هم پرسیدن که یه وقت درگیر این موضوع هم نباشم. کلاً انتظار داشتن بیست‌وچهار ساعته با کتاب و کامپیوتر سر و کله بزنم و خلاصه سؤالاشون خوب بود و فرصت دادن در مورد موضوعاتی که مورد علاقه‌مه حرف بزنم. به قبول شدنم تو این گرایش امیدوارم.
پاسخ:
مصاحبه اولی کلاً یه دیقه هم طول نکشید. همه رو با دو تا سوال خلاص می‌کردن. موقع رفتن گفتم نمی‌خواین بدونین چجوری با این رشته آشنا شدم؟ :))
گفتن از زبان‌شاسی دیگه :|
منظور ازمدل کردن چیه؟ ابزار مدل کردن چیه؟ اصلا چه چیزایی رو مدل می‌کنن؟
تمام شدن، مصاحبه‌ها یا ادامه دارن؟
موفق باشین .
پاسخ:
تربیت مدرس و تبریز مونده. تیرماهن اینا.
مدل کردن... مدل کردن رفتارهای شناختی. رفتارهایی مثل تصمیم‌گیری، قضاوت، اعتیاد، عشق، یادگیری و کلاً هر کی که تو سر آدمه
مدل‌سازی به درد اونایی که ربات می‌سازن می‌خوره خیلی
ممنون :)
۰۸ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۱ مستر نیمــا
چند وقت بود پستهای درازتو نخونده بودم:دی

شاد باشی
پاسخ:
خدای من!
ببین کی کامنت گذاشته!!!

این چند وقت که نبودید خبر خاصی نبود، جز اینکه «تو قطارم به مقصد خونه. دارم از مصاحبهٔ دکتری برمی‌گردم و التماس دعا دارم»
سلام
آقا من کلا درگیر تحصیلات بلاگرام
یدفعه به وبلاگشون ضربه نزنه‎(:‎
جواب آزمون زبانتونم اومده ها‎;)‎
خواهرمم دیرپز بهشتی مصاحبه داشت، تابلو بود فرمالیته اس
خودشونم میدونستن، بقیه حضار و دعوت شده ها هم میدونستن
دانشگاه تهران فاشیست هم فقط ارشدهای خودشو میگیره
تیرماهم باید بیاد تبریز مصاحبه بده ولی اونجا رو دیگه بالکل بعید میدونم قبول بشه
* آقا واقعا توی مصاحبه روانشناسیشون چه نظری میخواستی بدی؟ حداقل یه پایان نامه باید میداشتی تا در مورد اون صحبت کنی دیگه! نباید؟
** اینجانب نیم فاصله ندارم، و امیدوارم ویراستاران بر من ببخشاید‎(:‎
پاسخ:
:)) سلام. ممنون که درگیری
نه خب دومی انقدرام فرمالیته نبود. ولی اولی چرا. وقتی برای اولی وارد اتاقشون شدم یکی برداشت با موبایلش حرف بزنه. اونجا بود که خودمو معرفی می‌کردم. خدایی خیلی عصبانی شدم. می‌خواستم بگم آقای محترم، بزرگوار! اگه من الان موبایلمو درآرم حتی بگم تماس واجب دارم، به شما برنمی‌خوره؟ ولیکن چیزی نگفتم. دومی رو قبول نشم هم خاطره خوبی تو ذهنم موند ازشون. مخصوصا اون آقای سمت راستی که کچل بود یه کم و آقای پیر روبه‌روییش

من که نرفته بودم برای رشته روان‌شناسی خالی!. علوم شناختی بود با این گرایش‌. حرف هم داشتم برای گفتن، اگه می‌پرسیدن.
شب قبل ازمصاحبه رو جایی تو تهران گذروندی یا مستقیم از تبریز اومدی سر مصاحبه؟

 از مقاله و تألیفات و .... چیزی نپرسیدن؟
پاسخ:
خوابگاه سابقم مهمون هم‌اتاقیای سابقم بودم
مقاله که ندارم. گرایش مدل‌سازی از پایان‌نامه‌م و موضوعش پرسید (چون پایان‌نامه کارشناسیم مرتبط بود به گرایششون)، ولی گرایش روان‌شناسی نه. چیزی نپرسیدن.
کی اینجا بازگشایی شد؟!!
خدا هزار مرتبه شکر کلا فالو نمیکم کسیو هیچ جا :دی انقد بیخبرم یعنی! :|
چه خوب که بازگشایی شد!
من فکر کردم فصل جدید میره ایشالا دوران دکترا
نسرین، فقط اس ام اس بانک شهر، حلیمه، سوسیس تخم مرغه با کیک

پاسخ:
بازگشایی‌نشده :| یه تُکِ پا (املاشو مطمئن نیستم) اومدم سربزنم بیش از این خاک نخوره طاقچه‌های خونه‌م. ولی رمقی برام نمونده. نمی‌خوام بگم امیدی به دکترا ندارمااااا، ولی با این روند روحی حتی اگه قبول شم هم امیدی ندارم برگردم بشم همون آدم سابق :( به قول مرتضی پاشایی دلم دیگه دلتنگیاش بی‌شماره
نه، منظورم این بود که اصلاً مقاله داشتن جزو سوالاتشون بود؟ چون نرمالش اینه که باشه و اگه نبوده، خیلی جالب بوده....

راستی هنوزم شب تا سحری خوردن بیداری و روز میخوابی، یا همون سحر پامیشی از خواب؟ :)
پاسخ:
روند مصاحبه اینجوریه که قبل از اینکه بریم تو و مورد سوال واقع بشیم باید رزومه‌ای، فرمی، چیزی پر کنیم و اونا قبل از ورود ما یه کم غیبت ما رو می‌کنن بر اساس اون اطلاعات. وقتی تو فرم جلوی مقاله رو خالی می‌ذارم بدیهیه که نپرسن. ولی مورد داشتیم یکی کلی مقاله داشته و اولین سوالشون این بوده که چند خریدیشون و اونم گفته پونصد و اینا هم گفتن گرون خریدی.

من یادم نمیاد تو این ۲۶ سال عمر بابرکتم برای سحری بیدار شیم. کلا بیداریم و بعد نماز هر کی بر اساس میزان نیازی که به خواب داره می‌خوابه. من معمولا کمتر از بقیه است مقدار خوابم و صبح، چهار پنج ساعت می‌خوابم. حالا این پنج ساعت گاهی از ۱۰ تا ۳ هست، گاهی از ۵ تا ۱۱. امروز چون باید می‌رفتم کتابخونه دو ساعت ۶ تا ۸ خوابیدم و سه ساعت ۱۱ تا ۲. توضیحاتم کافی بود؟ :)))
۱۰ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۰ جادوگر قبیله ی موهاتاک
با اینکه فعالیت ندارم اصلا و کلا متروک شده وبم 
ولی خیلی خوشحال شدم که فهمیدم میخونی منو 
مرسی 💙💙
پاسخ:
من چند صد تا وبلاگو می‌خونم که اگه بلاگراشون بفهمن از ذوق سر به بیابان می‌نهن :))
فعالیت کن :) متروک نباش :)
آره عزیزم، توضیحاتت جالب و کافی بود.... ;)
چون دیگه نمینویسی میپرسم که یه حرفی از امور روزمره زده باشی، حالا هر طور خواستی جواب بده :))
پاسخ:
خب حالا که روزمرگیامو دوست داری، بذار برم پست امروز اینستامو برات کپی کنم بیارم. بزرگترین دلیل اینستا بودنم در حال حاضر اینه که اونجا نمی‌تونم پست غمگین بذارم و این خیلی خوبه که یه جایی باشه که زورکی بخندی. وبلاگم ولی غمناکه :( و البته حس واقعیم تو همین وبلاگه. فلذا سعی می‌کنم اجتناب کنم فعلا از اینجا
اینا رو بی‌خیال. پستو داشته باش:
پریروز تو مترو یه دختری هم‌سن و سال خودم با دختر یه‌ساله‌ش کنارم نشسته بود. من محو تماشای بچه و شکلک درآوردن و خندوندنش بودم و اونم تو فاصله‌ای که منتظر قطار بودیم شصت جا زنگ زد و گویا می‌خواست کوچولوشو بسپره به کسی و کسی نبود. دوستاش یا دانشگاه بودن یا کار داشتن یا سرما خورده بودن یا خواب بودن یا جواب ندادن. بالاخره قطار اومد و بی‌خیال دوستاش شد و دخترشو بغل کرد و گفت اشکالی نداره باهم می‌ریم دانشگاه. سوار شدیم و تا برسیم مقصد چشم از بچه برنداشتم. وقتی رسیدن چهارراه ولیعصر دختره به فسقلی گفت با خاله خدافظی کن پیاده شیم. اونم دستشو تکون داد برام. قبل پیاده شدن اسم فسقلیو پرسیدم و لپشو ناز کردم. گفت اسمش ریحانه است. حافظهٔ تصویری من اصلاً خوب نیست و قیافهٔ آدما زود یادم میره. عجیبه که هنوز تصویر ریحانه و مامانش تو خاطرم مونده. چقدر این بچه شیرین بود. چقدر دوست دارم بازم ببینمش.
پند و نتیجه اخلاقی پست: درس خوندن با بچه کار سختیه. اگه به مهدکودک و پرستار اعتقاد نداری سعی کن یا نزدیک مامانت اینا خونه بگیری، یا نزدیک مامانش اینا
والسلام علی من اتبع الهدی

نسرین تو تسلیم بشی، مدار بهم میریزه:دی
بهت قول میدم درصد قابل توجهی دلتنگی شامل جمعیت قابل توجهی از افراد جامعه میشه! بهش توجه نکن، مسیرتو برو
منم به چیزی اشاره نمیکنم، ولی مطمئنم بوهای خوب خوب میاد
پاسخ:
من خیلی وقته تو این بازی تسلیم شدم... 
توپمو پاس دادم به خدا. اون بیشتر می‌دونه.

هر چه تو را خوش‌تر است، راه به آنم بده
۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۱۴ هادی اسماعیلی فضل
سلام وبتون خوبه
تک بیت ناب خواستین در خدمتیم

از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم
هنوز پیرهنم را نشسته میپوشم
پاسخ:
سلام :|
۱۶ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۲۴ علی خراسانی
اینستا و بلگر
هیچ چی وبلاگ نمیشه
نوستالژی
پاسخ:
برای کسی که می‌خواد حرف بزنه، حرف دلشو بزنه، فرقی نمی‌کنه حرفاشو اینستا بزنه، یا وبلاگ، یا روی دیوارای شهر
من ندارم یه همچین جایی رو. خیلی وقته دیگه ندارم‌.
سلام منم موقع خواب سرمیزنم بهت اگ پست گذاشتی یانظرات میخونم چن ماهه دیگه ازمون دارم ولی خستم دعاکن کم نیارم بتونم امسال قبول بشم الانم خوابمه شب ها دیگه جون وانرژی ندارم یادش بخیر یه زمانی تا ۴صبح زمان امتحانا دانشگاه یاکنکور بیداربودم ولی حالا ...دیگه ۱۱اینا که میشه جنازم بخوابم صبح بیدارشم .
پاسخ:
سلام به روی ماهت :)
ایشالا بهترین نتیجه رو از آزمون بگیری و موفق باشی ^-^
منم خیلییییی وقته خودمو سپردم به اون بالایی اما دریغ از یه سرسوزن نگاهی ,نمیدونم شایدوقتش نشده ,قسمت وحکمت وتقدیرو,,,شایدم برااینکه به خودم دلداری بدم اینارو میگم شایدمیخواد چیز بهتری بهم بده من تاحالا خواسته هام بیان نمیکردم وازش نمیخواستم شایدخیلی کم .همیشه میگفتم هرجورخودت صلاح میدونی همون بشه بایدازش میخواستم وروخواسته هام اصرارمیکردم مث بچه ای که بالجبازی وگریه اسباب بازی براش میخرن واینجوری به خواسته اش میرسه.هرچن میگن به زورنبایدچیزی روازخداخواست.
پاسخ:
1- خدا هیچ وقت دیر نمی‌کنه
2- خدا بیشتر از من می‌دونه
3- خدا دوستم داره و صلاح منو می‌خواد
4- خدا می‌بینه و می‌شنوه
و هر وقت پُکیدی و دیدی داری به فنا می‌ری اینو گوش بده:
دردایره قسمت مانقطه تسلیمیم /لطف انچه تواندیشی حکم انچه توفرمایی.

ولی من تسلیم روزگارنمیشم:)
پاسخ:
روزگار یه دونه چیز نیست. یه چیز واحد نیست. در واقع بسیط نیست و از کلی عنصر و پارامتر تشکیل شده. وقتی تو اراده‌ای می‌کنی، در طول اراده‌ت و مافوق اراده‌ت ارادۀ خدا هست. اول تسلیم اونی، بعد این روزگاری که میگی، شرایط خانوادگیت دخیله، محل سکونتت، وضعیت سیاسی و فرهنگی و اجتماعی کشور یا شهرت، دارایی و ثروتت، بقیۀ آدما و حتی یه جورایی میشه گفت تک‌تک آدما در ارادۀ تو دخیلن، نقش دارن. تو ممکنه تسلیم یکی دو تاش نشی، ولی یه وقتی یه عامل خیلی کوچیک، اثربخشی بالایی داره و جلوتو می‌گیره. اونجاست که دیگه چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد یه حرف بی‌خود و چرته.
مگه اینجا تعطیله؟؟؟ :(((
نه توروخداا :'(((((
پاسخ:
می‌دانی، گاهی باید روی تکه کاغذی بنویسی "تعطیل است" و بچسبانی پشت شیشۀ افکارت. بعد دراز بکشی، دست‌هایت را زیر سرت بگذاری، به آسمان خیره شوی و بی‌خیال سوت بزنی و در دلت بخندی به تمام افکاری که پشت شیشۀ ذهنت صف کشیده‌اند. آن وقت با خودت بگویی: "بگذار منتظر بمانند"
سلام
میدونی یه وبلاگ به اسم شباهنگ وجود داره؟
🙄
http://shabahang2.blog.ir/ اینجاست!
پاسخ:
سلام
صبح شما به خیر
آره :) ولی نمی‌خونمش :دی
هر شباهنگی شباهنگ نیست :دی مگه نه؟ :))
صبح عالی متعالی
بح بح!
فکر کنم وبلاگهایی رو میشناسین که خود مدیر بیان نمیدونه وجود دارن‎(:‎
بعله شباهنگ دکتر مهندس خلبان ادیبه!
پاسخ:
:))) یه زمانی سِمَت سوژه‌یاب رادیوبلاگی‌ها رو داشتمااااا
خلبان؟!!!
اون یه قسمت از شوخی ای بود که یه زمانی با قالیباف میکردن
با شما تناسب داشت‎;)‎ 
پاسخ:
:))) آهان. نمی‌دونستم خلبانم هست :دی.
باشه تا هروقت که دوست داشتی دراز بکش و سوت بزن ولی هروقت دلت براشون سوخت برگرد، گناه دارن :))
*____*
پاسخ:
شما دوستان، باارزش‌ترین دارایی‌هام هستین :)
۱۷ خرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۵ شیمیست خط خطی
سلااام
پستتو خوندم و خوشحال خندان گفتم هنوز یک هفته تا تولدت مونده و باید پیشاپیش تبریک بگم بعد تو کامنت‌ها دیدم عه اردیبهشت بوده!!
خلاصه که تولدت با تاخیر مبارک... آرزو میکنم به مرادت برسی، مراد اینجا ایهام داره :)
درگیر و دار مصاحبه های دکتری هستی؟ یادش بخیر... منم تربیت مدرس رو خیلی دوست داشتم اونا هم دوستم داشتن ;) اما در نهایت اصفهان رو به تهران ترجیح دادم. اوایل احساس پشیمونی داشتم، اما الان حس و حالم خوبه.
آرزو میکنم جایی باشی که حالت خوب باشه :*
پاسخ:
سلام :)
۲۶ ام بود. ولی چه فرقی می‌کنه، امروزم می‌تونه تولدم باشه :)
این روزا یه جوری خسته و پریشونم که یه وقت به سرم می‌زنه دفاع نکنم، مصاحبه نرم، درسو رها کنم و برای همیشه ترک تحصیل کنم. با تمام وجودم این تصمیمو می‌گیرمااا. ولی نیم ساعت بعد منابعی که برای کنکور دکترا خونده بودمو میارم می‌ذارم جلوم مرورشون می‌کنم که یه وقت روز مصاحبه ازشون سوال کردن حضور ذهن داشته باشم. همینقدر تباه و داغون.
ممنون عزیزم ازمونش سخته:((
بابت اهنگ هم ممنونم قشنگ بود:)
انقدرخستم انگاریه کوه رو دوش هام سنگینی میکنه دلم تغییروتنوعی میخواد اما منم این روزا رمقی ندارم ..
پاسخ:
:) قبول میشی ایشالا غصه نخور
۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۷ بهرنگ قدوسی
این وب چیه که اینقدر کامنت  داره🤔🤔🤔🤔🤔🤔

وب من که بهتره 😁😁😁😁😁😉😉😉😉😉😉😉😉😉😉
پاسخ:
:|
۱۸ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۸ بهرنگ قدوسی
چند تا دنبال کننده داری🤔🤔🤔🤔

بیا وب منو سر بزن روحیه ات  وا میشه😁😁😁

ایش کل وب شده ریاضی  😣😣😣😣
پاسخ:
:||
این حس ترک تحصیل رو من زمانی که هنرستانی بودم داشتم.
ولی شد و ادامه دادم .خوب بود الان  راضیم که ادامه دادم .
کامنت های  خسته میذارین چرا،انشاءاله این بی‌رمقی هم  تموم می‌شه.
پاسخ:
:( خیلی خسته‌م خدایی. هم جسمی، هم روحی
سعی می‌کنم به پارو زدنم ادامه بدم... ساحل نزدیکه
هااا کاکو 
ادامه بدین که ساحل نزدیکه به امید خدا. :)
پاسخ:
و دعوتتون می‌کنم به شنیدن پاروی بی‌قایقِ جناب چاوشی
چقد به فکر آخه ^_^
پاسخ:
خیلی :)
سلام
بیا و آموزش نیم فاصله ای که به دمتر یونس دادی پین کن تا جهانی سعادتمند بشن
من هی اینجا میبنم رعایت میکنم
بعد یادم میرم دوباره میام اینجا میگردم 
دوباره رعایت میکنم
دوباره...
میدونم خیلی خسته ام:-))
پاسخ:
سلام. این کلماتو ببین:
سوال، گرفت، فاصله، تازه
اینا ساده هستن.
حالا اینا رو ببین:
سوال‌ + ها
می + گرفت
گرفته + ام
نیم + فاصله
تازه + ترین
اینا ساده نیستن. مشتق و مرکبن. اجزای این مشتق و مرکب‌ها رو باید با یه قاعده کنار هم بنویسی
مثلاً سوالها و سوال ها درست نیست. باید سوال‌ها بنویسی. ینی سوال نیم‌فاصله ها. نه یه اسپیس کامل و نه بدون اسپیس. گوشی‌های هوشمند اغلبشون نیم‌فاصله رو دارن. توی صفحه‌کلید کامپیوتر هم باید کنترل و شیفت رو بگیری و همزمان 2 رو فشار بدی. سوال + کنترل + شیفت + 2 + ها = سوال‌ها
میگرفت و می گرفت هم درست نیست. درستش اینه: می‌گرفت
گرفته ام درست نیست. درستش: گرفته‌ام
نیم فاصله درست نیست. درستش: نیم‌فاصله
تازه ترین درست نیست. درستش: تازه‌ترین
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 
الان تو کامنت خودت، نیم‌فاصله‌ای را باید اینجوری بنویسی نه نیم فاصله ای.
می‌بینم و می‌گردم و می‌کنم و می‌دونم هم اینجوری درسته نه میبینم یا می بینم یا میگردم یا می گردم یا...
خسته‌ام هم اینجوری.
بیسیار بیسیار ممنون
دیگه راحت پیدا می‌شه:-)
زمانی که با لپتاپم می‌تونم رعایت بکنم ولی گوشیم که اغلب اوقات با اونم نیم‌فاصله نداره:-(
ممنان!
پاسخ:
برای گوشی‌تم می‌تونی کی‌بورد نیم‌فاصله‌دار نصب کنی اگه دوست داشته باشی
آره پیشنهاد آقاگل رو دیدم ولی برای گوشی من معمولا نرم‌افزار‌های محدودی نوشته شدن
دستام بسته‌اس وگرنه قواعد نگارشی رو چش ما جا داره آبجی!
پاسخ:
گوشی قبلی منم نیم‌فاصله نداشت :(
حالا ایشالا یا یه گوشی نیم‌فاصله‌دار می‌خری یا برای گوشیت یه برنامهٔ خوب می‌نویسن
سلام :)
ببینین کی امروز قصد کرده بود درس بخونه و الان اومده پست‎های شباهنگ رو به انضمام کامنتا مرور می‎کنه :دی

+تازه هدر لود شد و دیدمش و داغ دلم تازه شد که بعد از عمری نیت کرده بودم برم راهپیمایی روز قدس و خواب موندم و بابام هم بیدارم نکرد :|


پاسخ:
سلام
:)))) خدا از سر تقصیرات من بگذره. اون دنیا سر پل صراط جواب مامان و باباتونو چی قراره بدم. جوونای مملکتو ببین چجوری منحرف کردم و از کار و زندگی ساقطشون کردم :دی

+ نمیگم این هدر تنها کاریه که از دستم برمیاد ولی از هیچی بهتره
راهپیمایی رفتن روحیه خاص خودشو می‌خواد که من نداشتم هیچ وقت

هممم.گوش دادم آهنگ رو ،لیکن بسی پُکاننده بود.
خیلی غمگین بود .الان موقع آهنگ های شاده به قول اکبر عبدی تو اخراجی‌ها ما روفمون(منظورش روحشون بود) به شاد نیاز داره :)
پاسخ:
:)) شاد هم دارم براتون ولی از محضر دوستان می‌خجلم که معرفی کنم. به عنوان مثال، آهنگ کیش یا جزیره از سپیده و آفتاب از بلک کتس
خدایا توبه :))
پاسخ:
یه چند تا آهنگ شادم دارم که ترکیب چند تا آهنگ شاده
اینا رو وقتی غمباد می‌گیرم گوش میدم
کلیک کنید خودبه‌خود دانلود میشه
خدا از سر تقصیرات همه بگذره ...آمین.
جوونای مملکتو ببین چجوری منحرف می‌کنین یا از درس یا از کار و زندگی :))

پاسخ:
لَیْسَ‌لَکَ‌عَلَیْهِمْ‌سُلْطَانٌ‌إِلاَّمَنِ‌اتَّبَعَکَ مرا بر شما هیچ‌ تسلطی‌ نبود جز اینکه‌ شما را دعوت‌کردم

باشه قبول
الان همکارم می‌گه چی گوش میدی
گفتم دعای سحر.:))

پاسخ:
:)) شرمم باد
سلام نسرین جان 
دختر پر تلاش و خوب از آبجی خودت که چند تا پیرهن بیشتر از تو پاره کرده اینو بگیر که هر چه و هر که را دوست داری وارد زندگیت کنی تجسم کن که داریش بعد حالتو باهاش خوب کن و بعد از ته دل شکر خدا کن یا نه اصلا برو کانال پرورش افکار ثبت نام کن حالت عالی میشه به مولا
پاسخ:
سلام
انقدرام وضعم خراب نیست حالا :))
ممنون
۲۰ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۰۶ آشنای بی نشان
دمتون گرم که به حجم نت مخاطبا هم اهمیت میدید:)
پاسخ:
برام مهمن. مخاطبی که بدونه چند وقت قرار نیست بنویسم ولی بازم سر بزنه بایدم مهم باشه :)
نه بابا دیگه حقیقتا از امروز قراره قصد درس خوندن رو به واقعیت تبدیل کنم =)))
پاسخ:
شب بیا گزارش بده بهم ببینم چقدر پیشرفت داشتی و به تصمیمت جامهٔ عمل پوشوندی یا نه :))
شباهنگ الان من یه درگیری پیدا کردم حسنی درسته یا حسنا ؟ دوستم امروز میگفت اسم تو حسنی عه:((( راستی من ۱۱ و نیم ساله هستم فکر کنم از همه ی خواننده هات کوچیکترم 
پاسخ:
یازده و نیم؟! یا پیغمبر!!! یا حیدر کرار!!! یا قمر منیر بنی هاشم!!! یا پنج تن آل عبا!!! یا چهارده معصوم!!! یا ۱۲۴۰۰۰ انبیا و اوصیا و مرسلین!!! یا خود خدا! یازده و نیم!!!
خب... عرضم به حضورت که... زبونم بند اومده :)))
چیز
یازده و نیم آخه؟!
ببین اسم تو حُسنا هست. مثل کبری، موسی، عیسی، یحیی، اگه با ی بنویسی درست‌تره. ولی اگه تو شناسنامه با دستور خط امروز که بعضیا حتی رو هم حتا می‌نویسن تو رو با الف نوشتن، اشکالی نداره غصه نخور
من وقتی هم‌سن تو بودم یه دوستی به اسم حسنا داشتم که اسمشو حسنی می‌نوشت 
یازده و نیم!!!
سلام 
اولین باره که کامنت می زارم من وبلاگ ندارم چند وقت بود که می خوندمت .
از تابستون شروع کردم خوندن کنکور و بهمن حالت خسته پیدا کردم یعنی یه خستگی که قبلا بود و اهمیت نمی دادم بدتر شد و بعد از اون چون خیلی وقت بود که دایره بیرون رفتنام و ارتباط مجازیمو محدود کرده بودم و کلا تموم کردم .تو دوران خستگی اتفاقی اومدم  سراغ وبلاگ و دیگه نتونستم ترکش کنم و شب و روز به وبلاگ هایی که میخوندم اضافه می شد در حالی که الان کل آرشیو تعداد زیادی از وبلاگ ها رو خوندم.
نمیدونم چرا دارم اینا رو مینویسم.با توجه به این که وبلاگتو خوندم حس میکنم الان خستگی من و شما مثل هم باشه .خستگی از این که هیچی تازگی نداره و مثلا تا آخر این راهم بری که چی؟؟
چند روز دیگه کنکور دارم و تقریبا میتونم بگم که هیچی رو دوره نکردم و من که عزممو جزم کرده بودم امسال دیگه قبول شوم و به دانشگاهی که دوست دارم برسم الان هیچ امیدی ندارم و خسته تر از اونیم که دوباره برای یه سال دیگه بشینم بخونم..
ببخشید شباهنگ عزیز که وقتت رو گرفتم.نمیدونم چرا اینارو اینجا نوشتم؟؟!!

پاسخ:
سلام :)
خیلی هم کار خوبی کردی نوشتی. ممنونم که وقتتو برای خوندن نوشته‌هام گذاشتی و امیدوارم این کارت به درست لطمه نزده باشه
این چند روزی که مونده، روزای مهمیه و سعی کن یکی دو نمونه سوال از پارسال پیارسال حل کنی 
توکلت به خدا باشه
به اندازه تلاشی که کردی موفق میشی حتما

راستی هدرت هم خیلی قشنگه و مبارک باشه.
من وبلاگ نویسی بلد نیستم و این اسامی هم از خودتون یاد گرفتم:)
پاسخ:
چشمات خوشگل می‌بینه عزیزم
ببین اینجا اسم مشابه زیاد داریم و من برای اینکه قاطی نکنم براشون شماره گذاشتم
مثلا مطهره۲، امید۲، فاطمه۲۰۱۰ :))
اسم تو رو می‌ذارم فاطمه ۱۷۵۶ :))) موافقی؟ اولین کامنتتو ساعت ۱۷:۵۶ گذاشتی :دی
۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۴۱ فاطمه ۱۷۵۶:))
دقیقا موافقم که انسان ها به اندازه تلاششون نتیجه می گیرند.👍
ولی وقتی بعد چند وقت پی به اشتباه بزرگت می بری که دیر شده و من چون می خواستم به 
اون نتیجه دلخواهم برسم فهمیدم که دیگه دیر شده ، ولی به این هم معتقدم که هر موقع که تلاش کنی دیر نیست!!ادامه می دم...
خیلی خوشحال شدم جواب کامنتو دادی ♡_♡
الان حس نوزاد تازه متولد شده رو دارم و باید در گوشم اذون بگی!:)) 


پاسخ:
تا وقتی زنده‌ای برای تغییر مسیر دیر نیست
اون « :)) » بعد اسمت بامزه است. منظور من فاطمه ۱۷۵۶ خالی بود. بعد وقتی نوشتم فاطمه ۱۷۵۶ خنده‌ام گرفت :))
روم به دیوار، ولی من اذان بلد نیستم تو گوشت بگم. فکر کنم تنها نمازخونِ اذان‌نابلدم. از ۹ سالگیمم نماز خوندم خیر سرم ولیکن تلاشی مبنی بر حفظ کردن اذان نکردم هیچ وقت :| همیشه با تعداد عباراتش درگیر بودم. یکیش چهار تا، بعد دو تا دو تا و آخری یه دونه و دوباره دو تا و :| نمی‌دونم دقیق. اقامه هم هست تازه
بیا همین جا موقع اذان، دم افطار یه قولی بهت بدم :دی و آن اینکه تا فردا حفظ کنم درِ گوشت اذان بگم :))
۲۰ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۰ فاطمه ۱۷۵۶
واای خیلی باحال بود!!دقیقا منم فقط برای بار اول آیکون خنده گذاشتم .الان چطوری میشه ثابت کرد که میدونستم اون آیکون جزئی از اسمم نیست؟؟
خدا دیگه در این حد آی کیو داده جان خودم:)) 
-هیچ وقت برای یادگرفتن دیر نیست.
اذان: ۴تا الله اکبر داره اولش.
اقامه:۲تا الله اکبر و بعد از هی علی خیر العمل ۲ قدقامت الصلاه داره که اذان نداره و یک لااله الاالله در آخر که  برا اذان دوتا.البته این در صورتیه که بقیه شو بلد باشی.  
ببین چه بچه ایم در بدو ورود باعث یادگیری و..شدم!
البته اذان برای ما ساعت ۲۰:۴۶ دادن نمیدونم چقد اختلاف داریم..
حتما به قولت عمل کن و یه روز از این بابت خوشحال خواهی شد و امیدوارم یادمم بکنی اون موقع و همچنین قبل نماز بگو ثواب داره.:)
+چقدررر سخته دو نفر که همو نمیشناسن باهم حرف بزنن تجربه نکرده بودم.
شرمنده کلی حرف زدم .
پاسخ:
وای نه من اصن این دو تا و چهار تا رو نمی‌فهمم. بعد فکر کن عذاب وجدان می‌گیرم که عدد پی رو تا بیست رقم اعشار حفظم و یه همچین چیز ساده‌ای رو نه هنوز :|
اذان ما نیم ساعت بعد از شماست. شما به نظرم ششصد هفتصد کیلومتر شرق‌تری. ولی یه چیزی نظرمو به خودش جلب کرد و اونم عبارتِ «اذان دادن» بود. در زبان فارسی میگن اذان گفتن، ولی ترکیش میشه اذان ورماخ که معادل با اذان دادنه. هر کی بگه اذانو دادن من حدس می‌زنم ترکه یا ارتباطی با ترک‌ها داره. الان به تو مشکوک شدم :)) 
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۸ فاطمه ۱۷۵۶
فکر کنم ادامه بدیم به ۲۰۰تا کامنت می رسیم.
کامنت من از ملایر خدمتتون میرسه:) 
اینجا ترک داره ولی کلا با من ارتباطی ندارن شاید عروس یا دامادی تو خاندانمون ترک داشته باشیم ولی در اون حد ارتباط نداریم که بخواد رو زبانم تاثیر بذاره.
من به یه لهجه (گویش؟) صحبت می کنم که خودمم بعد از تحقیقات نمیدونم اسمش چیه!
یکی می گه کردی،یکی می گه لَک.نمیدونم زبان کرمانشاهیا و کردا رو می فهمم ولی با ما خیلی فرق داره.اگه شنیده باشی ۹۰درصد مثل ایلامی هاست.
خلاصه برا اون اذانم من هم از کردن و هم گفتن استفاده می کنم ولی دلیلشو نمیدونم!
( الان شباهنگ با خود می گوید این دیگه کیه نصفه شبی ول کن نی:))   )

پاسخ:
ما اینجا یه راضیه داریم که یه وقتایی کامنت و جواب کامنتامون دویستم رد می‌کنه :دی فلذا نگران این موضوع نباش :))
خب پس لازم شد تحقیقاتم رو تکمیل‌تر کنم در راستای این موضوع. در کل یکی از موضوعات مورد علاقه‌م اینه که با یه سری نشونه، گویش‌ها و قومیت‌های مختلف رو شناسایی کنم :دی

+ در راستای پیشرفت کارم مبنی بر از بر نمودن اذان و اقامه، اینو زدم جلوی چشمم و دو تا عددِ 4222222022 و 2222222221 رو حفظ کردم. ترتیبشونو حفظ بودم. مشکلم توی تعدادشون بود. امیدوارم یادم نره چون من هر چند وقت یه بار عزمم رو جزم می‌کنم حفظ کنم باز آلزایمرم عود می‌کنه یادم میره :)))

++ از فحوای کلامت حس کردم فرق لهجه و گویشو نمی‌دونی
این پستم رو بخون:
از اونجایی که گفتی گزارش بدم، دیروز اندکی! درس خوندم و بالاخره حداقل طلسمش شکسته شد :))))
دیگه امروز بهتر میشه ایشالا :دی

+با تشکر از بلاگر وبلاگ تعطیل کرده ای که با اقتدار کامنت می خونه و جواب میده :)
پاسخ:
:))) و با فاصله‌ی زمانی ۵ دقیقه بعد از دریافت کامنت به کامنت مذکور پاسخ میده :دی
۱۲:۳۶
۲۱ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۵۶ مهندس خانوم
ما هم میگیم اذون دادن... اما نه ترک هستیم نه ارتباطی با ترکا داریم تازه کلا شرق کشور هم هستیم. 
پاسخ:
واقعا؟!
دیگه جدی جدی باید تحقیق کنم روی این موضوع
ولی اذانو میگنا، نمیدن 
اصن صبر کن برم با هم‌کلاسیا صلاح مشورت کنم بیام به سمع و نظرتون برسونم

اذون مارو هم میدن، میگن هم داریم
ولی جفتش استعمال میشه
ترک نیستیم
ترک نداریم
ولی ترکا رو دوست میداریم‎(:‎
پاسخ:
آقااااااا من یه عمره با همین متد کلی ترک شناسایی کردم چرا بنیان‌های فکریمو متزلزل می‌کنید آخه
بعدشم اینکه جالبه همه‌تون کامنتا رو هم دنبال می‌کنید :دی این کارتون بهم روحیه میده
شباهنگا چون تو کجا نادره گفتاری هست و...
این پستتو خونده بودم ولی یادم نبود آموزش inorrader  هم داشته
خیلی خیلی خوب و راهگشا بود
رگ خواب دلبرک زبان بسته غمگینمان را به دست آوردیم‎(:‎
از سایت میرم، ولی با گوشی
دیروز اپ موبایل هم دانلود کردم ولی نمیدونم مال من نسخه مخصوص مال من انقدر کم امکاناته یا اندروید هم همینطوره
به کار نیومد
بهرحال مشکل حل شد
موتوشکر‎(:‎

پاسخ:
پس نتیجه می‌گیریم امکانات اپ کمتر از امکانات سایته
خدا رو شکر مشکلت حل شد :)

تو خیلی بامزه حرف می‌زنی و کلی باید تمرکز کنم ببینم چی میگی. همه‌ش حس می‌کنم از نوادگان ابوالقاسم فردوسی هستی
:))
پاسخ:
ما اون موقع که دم به دیقه پست می‌ذاشتیم انقدر کامنت نداشتیم که الان داریم
از آشنایی با شما خوانندهٔ جدید بسی مشعوفیم
احساس نمیکنین اینجا برای نوشتن هوا کم است؟
دیگه داره کامنتدونی آلارم میده 
من فقط از استفاده کردن به بجای برای، ترکها رو شناسایی میکنم
دیگه چالش آشنایی با لهجه ها راه افتاد باید روشنگری میکردم
*شاید آپ سیستم عامل های دیگه بهتر باشه، نمیدونم
** چون میدونم متوجه میشی برات اونطور نوشتم وگرنه برای بقیه یه دور زیرنویس فارسی معیار هم باید بذارم
نهایتا نواده قائم مقام فراهانی و عبداله مستوفی! اونم با اغماض
ممنان
پاسخ:
اینجا هوا کم است، اینستا هوا کم است، فیس‌بوک و تویتر هوا کم است، تلگرام هوا کم است، حتی تو صفحۀ ورد هم هوا کم است... اصن چند وقته تو فکر و ذهنم با خودم هم حرف می‌زنم می‌بینم اونجا هم هوا کم است. به نظرم مشکل از مخاطبه که هوا کم است. مثلاً من هیچ وقت نمی‌تونم چیزایی که اینجا تو وبلاگم می‌نویسم رو اینستا بنویسم. اینجا بدون نگرانی شعر و آیه و منبر می‌ذارم و اونجا نه. چه برای فامیل، چه برای هم‌کلاسیا. اصن هم‌کلاسیا و فامیل تو یه عالم و وادی دیگه‌ای‌ن. در واقع تو وبلاگم راحت‌ترم. ولیکن یه چیزایی هست که اینجا هم نمیشه نوشت و به طریق اولی اونجا هم.
+ من از هم‌کلاسیام پرسیدم این اذان دادن و گفتن رو. گفتن که تو فرهنگ لغات اذان گفتن ثبت شده و اون رسمیه. نشون به این نشون که اذان‌گو داریم و اذان‌ده نداریم.

+ جملۀ اول کامنتتو دیدم یاد این شعر افتادم. جزو شعرهای مورد علاقه‌مه
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیهِ غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضورِ شما کم است
گاهی تو را کنارِ خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل خوشی خواب‌ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟
محمدعلی بهمنی
منظورم این بود نریم پست جدید؟
کامنتدونی داره آلارم میده
داریم به زور کنار هم جا باز میکنیم برای کامنت جدید‎(:‎
پاسخ:
پست جدید... 
دل و دماغشو ندارم
همین کامنتدونی اینجا رو هم شماها سر پا نگه‌داشتین
آره من یازده و نیم سالمه . چرا تعجب کردی؟ چون کوچیک تر از بقیه م؟ یا به خاطر سوالم؟ خیلی ممنونم ازت میرم به دوستم میگم تا دیگه بهم نگه حسنی هستی تو:( 
پاسخ:
تعجبم از سوالت نبود از سنت بود. یه لحظه یازده سالگی خودمو با یازده سالگی الان تو مقایسه کردم دیدم اون موقع من خفن‌ترین کارم این بود تله‌تکست می‌خوندم. احتمالا نمیدونی تله‌تکست چیه. شماره ۷۴۰ سرگرمی بود، ۳۰۰ اخبار ورزشی بود، ۸۰۰ راجع به فیلما و سریالا و فکر کنم ۷۹۰ هم پزشکی بود. بعد فکر کن برای اینکه تله‌تکست به درسم لطمه نزنه هر روز یه ربع بیست دیقه اجازه داشتم مطالبشو بخونم.
آخی
چه دورانی بود
یهو دلم برای خودم سوخت :)))

+ آره هر موقع دوستت بهت گفت حسنی، بهش بگو ایشالا تو درس عربی این الف مقصوره و اسم منقوص و اینا رو یاد می‌گیریم و می‌فهمی که من حسنا هستم و این ی رو باید آ بخونی.
اگه تو ثبت احوال به مسئولش می‌گفتین آ بنویسه شاید قبول می‌کرد...
آره میدونم تله تکست چیه. توی کوییز اف کینگ یه سوال راجبه تله تکست بود من نتونستم جواب بدم رفتم سرچ کردم و یاد گرفتم . من با اینکه یازده سالمه اما به جای کلاس پنجم کلاس هشتمم امسالم میرم کلاس نهم جهشی خوندم یعنی . اما هنوز اسم مقصوره و منوص نداشتیم:( شاید بعدنا داریم ولی کاش زودتر داشته باشیم که الان منو مسخره نمیکردن تازه اسم من خیلیم قشنگه  :( 
راستی شباهنگ خانم من شما رو خیلی دوست دارم وبلاگتونم میخونم خواهرم بهم معرفی کرد وبلاگتونو اون خیلی بزرگ تر از منه میره دانشگاه . 
پاسخ:
یا خداااااا
بگو یه اسفند برات دود کنن :))) با همین فرمون بری جلو دو سال دیگه دیپلمتو گرفتی

عزیزم... تو الان یه جای گنده تو قلبم داری :) 
حسنا جان خیلی خوشحال شدم از آشناییت. نمی‌دونم خواهرتو می‌شناسم یا نه، ولی ازش تشکر کن که با این کارش این حس خوبو بهم داد
این انواع الف و انواع ی رو سوم دبیرستان یاد می‌گیرین. فکر کنم تو بخش معتل‌ها یا تو اون قسمت اسامی منصرف و غیرمنصرف باشه
ممنونم خیلی خوشحال هستم که شما هم منو دوست دارید چشم بهش حتما میگم اما خواهر من الان پیش ما نیست وقتی با دامادمان ازدواج کرد رفتند به کانادا تا بقیه ی درس هایش را بخوانند در دانشگاه . با اسکایپ یا واتساپ مامانمم روزهای فرد حرف میزنیم اما همه ی روزهای فرد نشده باهم حرف بزنیم مثلا کاری داشته نیومده اما من همیشه روزهای فرد سر ساعت  بوده ام حتی یه بار اردو نرفتم تا باهم حرف بزنیم و من بهش تولدش را تبریک بگویم حتما  این پیام را عکسش رو میفرستم برایش. ممنونم . تازه به دوستمم عکس این پیام ها رو میفرستم تا بفهمه خودش کم اطلاعات دارد و بلد نیست بخواند وگرنه من اسمم حسنا خوانده میشه نه حسنی. خیلی از شما ممنونم 
پاسخ:
عزیزم :)
زیاد با دوستت بحث نکن. اگه علاقه داشته باشه بدونه، خودش میره دنبال این موضوع و یاد می‌گیره.
ایشالا خواهرتم هر جا هست موفق باشه :)
آخه فقط میخواد منو اذیت کنه بعضی وقت ها هم شعر حسنی نگو بلا بگو یا حسنی به مکتب نمیرفت رو میفرستد در گروه کلاسیمان یا آهنگ های این ها رو . اصلا مثل بچه ها رفتار میکنه مامانم میگه به من حسودی میکنه چون من درس هایم خیلی خوبه اما من فکر نمیکنم علتش این باشه چون او هم میتونه درس هاش خوب باشه اگر بیشتر درس بخواند. من فکر میکنم شاید باید بزرگتر شود تا یاد بگیرد نباید آدم ها رو مسخره کرد و بفهمد مسخره کردن چقدر بد است و خدا هم دوست نداره. ولی چشم همینا رو بهش بگم که شما گفتید دیگه چیزی نمیگم اشکالی هم ندارد من اسم خودم رو دوست دارم حالا هرچیزی که میخواهند بگویند چون هم معنی قشنگی دارد هم مال من است هم مادربزرگم انتخابش کرده است و هم واقعا حسنا خوانده میشود نه حسنی و او است که بلد نیست. ❤❤❤
پاسخ:
عزیزم... تو چقدر شیرین صحبت می‌کنی :) دلم می‌خواست هم تو هم دوستت پیشم بودین لپتونو می‌کشیدم بوستون می‌کردم
گروه درسی دارین؟
همه‌تون گوشی دارین ینی؟ یا اکانت مامان و باباتونو اد کردن تو گروه؟
جل‌الخالق!
 مگر من کوچیکم که لپمو بکشید آخه:)) حالا لپ من را بکشید یه چیزی ولی دوستم چرا؟ اون که منو اذیت میکنه آخه و کارهای خوبی انجام نمیده که. بله یک گروه کلاسی داریم از بچه های هشتم کلاس ابوعلی سینا( اسم کلاسمان ابوعلی سیناست نه مدرسه مان) البته اسم گروهمون شکلک آبنبات و پاندا و جوجه و آدم برفی است :) بچه ها از هم سوال های تمرین ها رو میپرسن یا مشق ها رو اما بیشتر چیزهای دیگر انجام میدن مثلا متن های خنده دار یا علمی یا کلیپ یا حرف میزنند الکی . آره خیلی از بچه هایمان گوشی دارن من ولی ندارم یک کامپیوتر داریم که من از اون استفاده میکنم برای درس هام و فیلم و کارتون دیدن و رفتن در اینترنت . رو به روی اتاق مامان بابامه  خیلی دوست دارم مامانم اجازه بده تا بیارمش به اتاق خودم اما مامانم میگه من هنوز کوچیکم و باید بهم کمک کنند تا درست بزرگ شوم و درس هامو بخونم و بازیگوشی نکنم و میگه همکلاسی هام چهارساله هستن اما من یازده سالمه و کوچکترم و اونا هم تو یازده سالگی گوشی نداشتن . گفته چهارده سالم که بشه برام لپ تاپ میخرن و شونزده سالگی گوشی میخرن الان من با موبایل مامانم در گروه هستم مامانم اما هیچ وقت پیام های کلاسمان را نمیخواند چون اونها مال منه و خصوصیه و مامانم خیلی خوش قول هست و من رو دوست داره. 
پاسخ:
چه جالب :)
من سوم دبیرستان گوشی گرفتم. تقریبا وقتی ۱۸ سالم بود :)
قبل از اونم شماره بابامو داده بودم به دوستام و وقتی اس‌ام‌اس بازی می‌کردیم با گوشی بابام پیام می‌دادم
من با مامانت موافقم :)
یه باریکلا و احسنت هم به تو که با سن کم تو فضای سه سال بزرگتر از خودت دووم آوردی

۲۲ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۳ محمد عباسی
چقدرررررررررررررررررررررررررررررباحااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللههههههههههه
پاسخ:
چی چقدر باحاله؟!!!
۲۳ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۵۴ فاطمه ۱۷۵۶
آقا من هرچی فکر می کنم این اذان گفتن درسته و نمیدونم چرا در بیشتر مواقع گفتم  اذان رو دادن!:-)) اون اذان ده خیلی باحال بود:-))قشنگ توجیه شدم!
-برای اون علاقه ای که گفتین انشاءالله میام هرچی لهجه و گویش و..میشناسمو معرفی می کنم.
-و اینکه من منتظرم کامنتا به ۲۰۰برسه!
پاسخ:
من تحقیقاتمو ادامه دادم و در همین راستا یکی از دوستان سلام کردن و سلام دادن رو مثال زد. که جالبه ما توی ترکی میگیم سلام ورماخ که میشه سلام دادن.
تو فرهنگ‌ها کردن ثبت شده به هر حال 
+ الان که کامنتتو دیدم یادم افتاد بهت قول داده بودم اذانو حفظ کنم :| تو ذهنم مرور کردم دیدم یادم رفت بازم تعدادشون
++ میرسه ایشالا
۲۳ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۵ فاطمه ۱۷۵۶
باریک الله 👏👏 آهان ..چه خوبه این تحیقات در راستای زبان و...
+باید یه راه حل پیدا کرد...
چطوره هر روز بیام کامنت بدم شاید بعد چند وقت دیدن کامنت و یادآوری اذان  تو ذهنت
تثبیت بشه؟
پاسخ:
اگه یه هفته موقع نماز تکرارش کنم یادم می‌مونه :) مشکلم اینه که فی‌الواقع انگیزه‌مو برای همه چی از دست دادم و هر تصمیمی می‌گیرم یه خب که چی هم بعدش میاد تو ذهنم
۲۳ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۰ فاطمه ۱۷۵۶
آره-بنظرم اول فقط اذان رو یه هفته تکرار کن چون وقتی اذان و اقامه رو باهم می خوای یاد بگیری هی باهم مقایسه می شه و درنتیجه آدم قاطی می کنه.

آره منم تو اولین کامنت گفتم این خب که چی آدمو داغان می کنه.
ولی پاشو خواهررر ادامه بده یه تکون هرچند  کوچیک از نشستن خیلییی بهتر
چون بعد از یه مدتی نمیدونم چی می شه که آدم به خودش می گه کاش اون موقع نمی نشستم فلان کار رو می کردم و این خیلیی بدِ..
اگه اون سوال بعدش نیاد که من مطمئنم میاد خیلی خوب بود میخوابیدیم لب جوی و گذر عمرو میدیدیم ولی...
#حرف های یک پشیمان
پاسخ:
به سه چهار ماه خلوت احتیاج دارم تا دوباره خودمو پیدا کنم. بدجوری کلاف زندگیم گره خورده
۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۳۷ فاطمه ۱۷۵۶
نمیدونم شرایط شما چطوریه این برهه رو همه دارن تو زندگی اما توی مدت زمانش عوامل خیلیییی زیادی تاثیر داره ...این لحظه ها بعدا نقطه عطف های زندگی  حساب میشن چون می تونه سیر صعودی و نزولی تو رو مشخص کنه. اینو همون کارهایی که تو خلوتت انجام دادی تعیین می کنه..آجی خلوتو ایجاد کن...ادامه بده...
خدا هوای ما رو داره.برات دعا می کنم سر کلافو پیدا کنی و بری به سمت اونجایی که از زندگیت نهااایت لذت رو ببری.

پاسخ:
شرایط من الان اینجوریه که n معادله n مجهول زندگیمو با محاسبات پیچیده عددی حساب کردم و خوشحال و شاد و خندان جواب‌ها را می‌ذارم تو معادله و می‌بینم جور درنمیاد و هر چی فکر می‌کنم نمی‌فهمم کجای مسیرو اشتباه اومدم
۲۴ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۲۱ فاطمه ۱۷۵۶
به نظر من شما دارین یه مسیری رو پیش میرین که ساخته دست خودتونه و بدون الگو  یعنی مشابه یا نداره یا انگشت شماره،این باعث می شه که این معادله ها پیش بیاد.نه؟؟
از این به بعدش هم بستگی به خودتون داره اینکه همون مسیرو ادامه بدین با سختی های زیاد،یا بیفتین تو مسیری که جاپا زیاد داره!که هر کدوم میتونه درست باشه.
باید راه های مختلف رو الویت بندی کرد طبق شرایط و علایق و بعد انتخاب کرد .
+هر موقع دیدین زیادی حرف زدم یه اشاره کوچیکی کنین رفتم،آخه بعضی وقتها آدم حوصله خودشم نداره.الان نمیدونم برای شما اون بعضی وقتها یا نه؟:)


پاسخ:
:) نمی‌دونم... گیجم فعلاً.
+ کم پیش میاد حوصلۀ کامنت هم نداشته باشم و هر موقع چنین بشه کامنتا رو، و حتی کامنتای خصوصی رو می‌بندم. کم پیش میاد البته. فلذا راحت باش فعلاً به اون نقطۀ بحرانی نرسیدم :))
سلام طاعات قبول عید شما مبارک
پاسخ:
سلام
نماز و روزه‌های شما هم قبول حق. عیدتونم مبارک :)
ایشالا که دست پر این ماهو پشت سر گذاشته باشیم
همممم
مخاطب 11 ساله هم که دارین.:)
فرستاده‌ای از جانب پروردگار جهت روحیه‌بخشی.
عیدتان هم مبارک.

پاسخ:
:))) عید شما هم مبارک
می‌خواین عیدی بهتون یه پست نو! تقدیم کنم؟ :دی
آری.. هاااا کاکو بفرست.
نیکو هدیه‌ای است.
بعد از افطار و اطعمه و اشربه  می‌چسبد.
اینجا هوا گرم  و 100 درصد شرجی است.
وسط دریا شرجی نباشه کجا باشه  :>
پاسخ:
:)) وسط دریا فوتبالم می‌بینین؟ 
الان می‌نویسم می‌ذارم ۲۰:۲۰ وسط بازی خودبه‌خود منتشر بشه :دی
بسته به شیفت کاری هستش.
خسته از کاراینجا خواب می‌چسبه، تابستونا می‌ریم تو تعمیرات اساسی کارمون زیاد می‌شه.
سپاس.
😊

پاسخ:
خسته نباشید و خدا قوت
شاعر می‌فرماید برو کار می‌کن مگو چیست کار