پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

1360- All that glitters is not gold

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۹ ق.ظ

یک وقتی اگر احیاناً گذرتون به خوابگاه پسران شریف افتاد و اونجا این سینی رو دیدید، صاحبش علی، خوانندهٔ وبلاگ منه و اینم مامانش براش جهاز خریده. اونم تا سینیه رو دیده عکس گرفته فرستاده برام.

دو تا از خواننده‌های وبلاگم (الکی مثلاً بلد نیستم آدرس وبلاگاشونو لینک کنم) شریف قبول شدن. انقدر که من الان خوشحالم و ذوق دارم و در پوست خود نمی‌گنجم، خودشون بعید می‌دونم باشن.

سه. حس مادرانه‌ای که الان نسبت به این دو تا دارم قابل وصف نیست. انگار امیرحسین خودم دانشگاه قبول شده باشه. ینی انقدر که من پیگیر خرید تشت و تشک برای خوابگاهشون بودم مامانشون نبوده فکر کنم. کم مونده صُبا لقمهٔ نون‌پنیرگردو بگیرم ببرم دم در نگهبانی بذارم تو کیفشون بگم یه وقت تو سالن مطالعه دوستاتون چیزمیز تعارف کردن نگیرینا. دغدغهٔ فعلیم هم اینه که آیا خوابگاه پسرا هم مثل خوابگاه دخترا لباسشویی داره یا نه و آیا بلدن کته درست کنن یا از بین غذاهای اونجا و پیتزا و ساندویچ کدوم مضرتره.

چهار. موقع ثبت‌نام این لیستو به دانشجوها دادن. مرادی هم عکسشو گرفته فرستاده برام. آدم الکی‌خوشحال‌تر و الکی‌ذوق‌کن‌تر از خودم خودمم فقط. و صدالبته که هر گردی گردو نیست.

+ باز بودن نظرات بهانه‌ای باشه که شما هم عکس بفرستید از چیزمیزایی که دیدین یادم افتادین و یه جون به جونام اضافه کنید.

۹۸/۰۷/۰۱
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

امیرحسین (طوفان سابق)

علی دوست وبلاگی

مراد

مستر مرادی

نظرات (۷۴)

۰۱ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۵ معلوم الحال

آخ جون! کامنتا باز شد، حملههههههههه :))

- من اگه میدونستم یه چیزی در شبا کارت یا درداکارت آماده می‌کردم براتون. د: حیف که دیر شد (تو ور خدا نگین دیر نشده! :-)) )

پاسخ:
درداکارت؟! :))) شما بیا برو فرهنگستان واژه‌سازی کن. استعدادت از من بیشتره به خدا
نه دیگه دیر شده. کارتا رو چاپ کردیم و نمی‌تونیم دوباره هزینه کنیم :دی
برای اونایی که نمی‌دونن شباکارت چیه:

سلام.

کی هستن این خوانندگان گرامی؟ وبلاگ دارن خودشون هم؟

همین الان دانشگاه پره از دوستان ثبت نامی که بعضیاشون با اولیا اومدن. فردا هم جشن ورودی دارن.

پاسخ:
سلام. منم روز اول با اولیا بودم :| بعد فکر کن انقدر ریزه میزه بودم (و هستم البته) که نگهبانی و مسئول مراسم برادرمو که اون موقع اول دبیرستان بود هدایت کرد سمت دانشجوها و منو سمت خانواده. داداشمم گفت من داداششم :|
ببین من چون وقتی باهات آشنا شدم شریفی بودی زیاد ذوق نکردم، ولی اینا چون پابه‌پاشون استرس نتایجو می‌کشیدم ذوق دارم. آدرس وبلاگشونو نمی‌تونم بدم. میگم خودشون بیان دنبالت کنن :)) نحوهٔ پیوند دادن این دو تا به همدیگه هم آسون نبود. اول علی احتمال قبولیشو بهم گفت، بعد مرادی احتمال قبولیشو بهم گفت، بعد من احتمال قبولی مرادی رو به علی گفتم و البته اسم نبردم. بعد مرادی خبر قبولیشو بهم گفت، بعد علی خبر قبولیشو گفت، بعد خبر قبولی اونی که اسمشو بهش نگفته بودمو گرفت. بعد من از مرادی اجازه گرفتم به هم معرفیشون کنم. تاااا بالاخره این دو تا همدیگه رو دنبال کردن. تو وبلاگاشونم فعلا فقط یه پسته :دی منتظرم ببینم چی راجع به اونجا می‌نویسن :دی
کلی بلاگر شریفی دیگه  هم می‌شناسم که همه‌شون بازنشسته شدن و بین همه‌شون من جان‌سخت‌ترینشون بودم که ول‌کنم به بلاگستان اتصالی کرده :))

حالا یه جوری هم برخورد نکن اونایی که عبدل‌آباد سفلی قبول شدن احساس تبعیض نژادی و رژیم آپارتایدی بودن اینجا داشته باشند :))

راستش قبلنا قصد نوشتن یه مطلب درباره چندوبلاگ‌نویس، داشتم که چیزای مهمی ازشون یاد گرفتم. یکی از اونا شما بودی. اما نمیشه اینجا گفت. نیاز به یه شرح و بسط مفصل داره.

پاسخ:
تبعیضو که نمیشه نذاشت و نداشت. خود خدا هم یه سری بنده‌هاشو بیشتر از بقیه دوست داره. اینجا هر کی ارج و قرب و عزت خاص خودشو داره. هر کیو به یه دلیلی دوست دارم. مثلا آیا خواننده‌هایی که تو کامنتا نیم‌فاصله رو رعایت می‌کنند مساوی هستند با خواننده‌های که تو کامنتا نیم‌فاصله رو رعایت نمی‌کنند؟ اینجوری میشه که رعایت‌کنندگان نیم‌فاصله برام عزیزتر میشن :))
کجا می‌خواستی بنویسیش حالا؟ شما که کارتن‌خوابی و وبلاگ نداری :|

این ایده برای دورانی که قصری داشتم، خری داشتم، شرمی و حیایی داشتم :) 

راستی دیگه وارد دهه شصت شدی. حواست رو جمع کن. حضرات دهه شصتی خیلی حساس تشریف دارند. مبادا که تیریج قبا و چینی نسل سوخته بودنشون ترکی برداره :))

پاسخ:
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتی :))
باید یه جوری پستا رو قسط‌بندی کنم که پست ۱۳۹۸ آخرین پست سال باشه و ۱۳۹۹ با ۱۳۹۹ شروع بشه. ۱۳۷۱ رو هم اختصاص می‌دیم به پست بهمن که پست تولد وبلاگم باشه و تاریخش با تاریخ تولدم یکی بشه. ۱۴۰۰ رو هم اردیبهشت منتشر می‌کنیم که تولدمه و عنوانشم می‌ذاریم تا ۱۴۰۰ با دردانه :| حالا بازم فکر می‌کنم ببینم چیو کی بنویسم باحال‌تر میشه. مثلا یادمه پست ۹۹۹ پست تولد ۹ سالگی وبلاگم بود. پست دیروزم باحال بود. ۱۷ شهریور هم می‌خواستم راجع به ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ بنویسم و شماره‌شم ۱۳۵۸ بود، ولی هر چی فکر کردم دیدم حرف خاصی ندارم راجع به اون روز. اونم اگه می‌نوشتم باحال میشد. عنوان پست ۱۳۵۷ رو هم می‌خواستم بنویسم پدرت در خیابان انقلاب کرد تو در دلم که دیدم تا حالا شونصد بار اینو تو عنوان‌ها و متن پستام گفتم و خیلی تکراریه. البته یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب، که تو هر عنوان بذاریش نامکرر است.
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۱:۲۶ گندم بانو

از طرف من به مرادی تبریک بگو :)

پاسخ:
مرادی الان داره چمدونشو می‌بنده بره مشهد. ورودیا رو هر سال می‌برن مشهد. از طرف همه التماس دعا گفتم و اگه دست پر و با مراد برنگرده راش نمی‌دیم اصلا :))
ایشالا میاد کامنتتو می‌بینه خودش تشکر می‌کنه.

وی پس از خواندن پست دستی به ریش نداشته اش کشید و گفت: هوم!

پاسخ:
آره دیگه. خلاصه که اینجوری.

+ این نظرو قبلا گذاشتی منم قبلا جواب دادم. الان یه کاری باهات داشتم مصدع اوقاتت شدم :دی از الی طرخی از یک زندگی خبر نداری؟ وبشو حذف کرده و غیبش زده

حالا‌دیگه‌خیلی‌هم‌خودت‌رو‌درگیراین‌تنظیمات‌نکن؛ وگرنه‌آخرش‌مجبور‌می‌شی‌سالی‌یه‌پست‌بذاری :)))

پاسخ:
نه بابا سالی یه پست چیه. پست ۴۴۴۴ رو گذاشتم برای خبر تولد چهارمی :| تا اون موقع باید تا می‌تونم پست بذارم و شما هم مجبورید بخونید دیگه. چاره‌ای ندارید.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

حرفت منو یاد این کلیپ انداخت :))))

https://www.aparat.com/*******/

پس ایشالا پستا رو از امشب کلید بزن :)

پاسخ:
إوا خاک عالم بر سرم این سخنرانیا چیه گوش میدی شما؟!
به دلایل شرم و حیا و عفت و اینا سانسورش کردم :| ببخشید :|
حواسمم به نیم‌فاصله‌های کامنت قبل بودا. به روی خودم نیاوردم :))
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۰۲ خانم الفــــ

تبریک به همه ورودی های شریف:-) و غیر شریف و تبریک به شما که هنوز چیزهایی هست تو دنیا خوشحالت کنه:-) الحمدلله.:-)  مردای, منظور همون مستر مرادی وبلاگه؟

پاسخ:
به نمایندگی از دانشجویان مقبول و مردود تشکر می‌کنم و به نمایندگی از خوانندگان وبلاگتون میگم که دلمون براتون تنگ شده. هر از گاهی قدم‌رنجه بفرمایید بیایید کلبهٔ ما رو منور کنید با کامنتاتون.
بله بله ایشون همون مستر مرادی گل خودمون هستن که معروف حضور همه‌ان.

چرا از من معذرت می‌خوای. از حاج‌آقا سَقَط‌الاسلام(!) باید عذربخوای که دُرفشانیش رو سانسور کردی. :)

پاسخ:
خدا سایه‌شونو از سر مسلمین و مسلمات کم کنه که نمی‌دونن دارن تیشه به ریشهٔ اسلام می‌زنن با این کاراشون، با این حرفاشون.
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۲:۴۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

من هر موقع رستوران شباهنگ تبریز رو می‌بینم یادت میفتم:-)) ولی متاسفانه عکس ندارم ازش

پاسخ:
من تبریز فقط یه جا می‌شناسم که شباهنگه، اونم لوازم یدکی خودروئه. چای‌کنار، خلاف جهت آبرسان.
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۳:۴۵ خانم الفــــ

ممنونم از محبت و لطف شما و همه دوستان:-) باعث افتخاره خوندن مطالب شما و دوستان عزیز. خدا خیرتون بده که مینویسید... و ممنون که پرت و پلاهای کامنتی منو تحمل میکنید بزرگوارانه.  

به به.. احسنت به اقای مرادی. پس از همون وقت که وبلاگ رو بستن دورخیز کرده بودن برای شریف:-) الحمدلله. چقدر خوشحال کننده

ان شالله سال بعد به شما تبریک بگیم و همینقدر خوشحالمون کنید:-)

پاسخ:
ایشون از این جهت که ایشونو هنوز یادتونه مشعوف شدن :))
ایشالا :)
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۱ حمید آبان

من از شما کارت شبا گرفتم، الان برای دریافت کارت دردا (Dorda) مجددا باید ثبت نام کنم؟ :)

لینک زیر حضور پررنگ سابق شما رو در آسمان نشون میده :)

https://cdn.mos.cms.futurecdn.net/m2FG3yRCxLrjmMV8xABx4C-320-80.jpg

 

پاسخ:
ولی جدی چه واژهٔ باحالی ساختیم یهویی. دُرداکارت :))
ثبت‌نام کارت‌های دُردا آخرای فصل چهاره. تجربه نشون داده فقط ۱۹ درصد خوانندگان هر فصل به فصل بعد می‌رسن.
تعریف از خود نباشه درخشان‌ترین ستارهٔ آسمون بلاگستانیم :دی
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۴:۵۹ פـریـر بانو

ببین می‌دونم واسه من خیلی زوده ولی من هم همچین احساسات مادرانه‌ای دارم نسبت به همشون! :| هی جلو خودم رو می‌گیرم چیزی نگم و سفارش و نصیحت نکنم! :| گرفتاری داریم! :))

 

این سینی خیلی بامزه و قشنگه. :))

پاسخ:
حالا اگه از نزدیک ببینمشون شاید دیگه روم نشه از این توصیه‌ها بکنم. فعلا تو تصورم بچه‌ان. حال آنکه کنار هم وایستیم اونا فیلن من فنجون :|
به خودم به‌عنوان جایزه قول دادم دکتری قبول شم از اون سینیا بخرم :)) هی عکس سینی رو نگاه می‌کنم و سخت درس می‌خونم :))

مبارکشون باشه😊😊😊

آدرس وبلاگ مستر مرادی چیه؟فک کنم ی زمانی میخوندمش ولی گم کردم😶

پاسخ:
کامنت‌های شما رو می‌بینه و متشکره. آدرس وبلاگتم براش کامنت گذاشتم که یادش باشه و برات کامنت بذاره. مستر مرادی یه زمانی هزار تا دنبال‌کننده داشت. اون موقع نمی‌شناختمش. همیشه با دوستان غیبتشو می‌کردیم که یه الف بچه‌مدرسه‌ای چهارده پونزده‌ساله چرا این همه دنبال‌کننده داره واقعا. هیچ وقتم نفهمیدیم. تا اینکه یهو وبلاگشو بست و رفت یه جای دیگه :))

اووو دستت درد نکنه ک🥰😍

آره پس همونه...یکمم سیاسی طور می‌نوشت..

پاسخ:
آره قلمش قوی و سنگین و پستاش پرمحتوا بود. اصن بهش نمیومد اون پستا رو خودش بنویسه. والا من هم‌سن اون بودم چرت و پرت می‌نوشتم تو وبلاگم. تا پنج شش سال بعدشم چرت و پرت می‌نوشتم. هنوزم البته چرت و پرت می‌نویسم :|

حالا نسرین برای قبولی شریف تبریک بگیم یا تسلیت؟😅اینا داداش بنده خدای منو که کشتن رسماً...نمیشه ببینمش و ددلاین نداشته باشه...تازگیا میگ ددلاین دارم منو مطهره کاملا ایگنورش میکنم....😂

پاسخ:
تسلیت برای شب‌هایی که تا صبح باید تمرین بنویسن صبح تحویل بدن :))
ببین من اصطلاحات روان‌شناسی رو بلد نیستم، ولی یه بیماری روانی هست که طرف خوشش میاد اذیت بشه. لذت می‌بره از درد و سختی. اسمشو نمی‌دونم. اونایی که میرن شریف یا شریفو دوست دارن یه همچین مشکلی دارن :))))))) مخصوصا تو ایران که ارج و اجری برای سختی کشیدن به آدم نمیدن.

آخ آخ انقد به اینایی که خوب مینویسند حسودیم میشه...😁

حالا اگر یکی نوشته های منو بخونه تو ذهنش نسیم ۱۲ساله تصور می‌کنه....

یادمه حتی انشاهامم میدادم باران مینوشت برای امتحان ترم هم  چند تا انشا حفظ کرده بودم هر موضوعی میداد یکی از اینا رو می‌نوشتم😂تا این حدد

پاسخ:
:)) من انشام خوب بود و برای این و اونم انشا می‌نوشتم. ولی قلمم در حد خودم بود. اینا (امثال مرادی) ولی ده بیست سال از خودشون بزرگتر بودن تو نویسندگی. من یه سری پستاشونو اصن نمی‌فهمیدیم چی به چیه :))

مبارک‌شون باشه.

راستی یه چیزی یادم افتاد، اون سالی که من تربیت معلم قبول شدم، به پاس ورودی جدید بودن بهمون یه قرآن جیبی دادن!

بعد ورودی‌های شریف رو می‌برن مشهد!

خدایی ما معلم‌ها از اول جزو اقشار مظلوم بودیم.

پاسخ:
مفتی که نمی‌برن خواهر من. ۲۵۰ هزار می‌گیرن، با قطار اتوبوسی که جای خواب نداری می‌برن، تو یه سولهٔ سرد هم اسکان می‌دن :)) از همهٔ وعده‌های ناهار و شام و صبونه‌شم عکس دارم. چیز خاصی نمیدن. اولین هلیم عمرمم همونجا دیدم و خوردم. دخترعمو یا به عبارت دیگه زن‌داداش نسیم (همین کامنت بالایی) اولین دوست شریفیم بود. تو قطار باهم بودیم. هی گوشیمو می‌دادم ازم عکس بگیره. از هلیم خوردنم هم فیلم دارم. یهو چقدر خاطره زنده شد برام :|
+ الان پیغام داده میگه ۲۲۰ می‌گیرن با قطار سیمرغ و غزالم می‌برن.
دلمم نمیاد بگم کوفتشون بشه :))) ولی عادلانه نیست این تبعیض. ما رو با درشکه بردن :(
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۶:۵۳ مهدی ­­­­

:)) خوشگل بود سینیه

خوش باشن

وبلاگشونم که لینک نکردید!!

پاسخ:
الکی مثلا بلد نیستم لینک کنم :))
به خودشون میگم بیان براتون کامنت بذارن آدرسشونو داشته باشین. هر دو تاشون بچه‌های باحالی‌ان. الان احتمالا درگیر ثبت‌نام و جلد گرفتن کتاباشونن :))

همون هم غنیمته، الان دیگه 250 تومن پولی نیست که یه سفر یه روزه بری بیای پریده. من عاشق سفرهای اینجوری‌ام اصلا

من سفر دانشجوی خیلی رفتم و اغلب شون هم تو حسینیه اسکان داشتیم، به جز سه بار مشهدی که رفتیم هتل.

خیلی خوش میگذره به آدم.

پاسخ:
اون سفر اصصصصصلا به من خوش نگذشت. ۹۸.۲ درصد سفر رو گریه کردم من. شب با گریه خوابیدم صبح با گریه بیدار شدم :)) راستش دلیل دقیق گریه‌هام یادم نیست :| ولی یه سالی طول کشید تا من به محیط عادت کنم و گریه نکنم شبا رو :|
تو اون مقطع حساس از شریف و تهران و برق متنفر بودم و می‌خواستم برگردم خونه. الان یه سر رفتم بلاگفا ببینم فازم چی بوده از اون همه گریه، این پستو پیدا کردم و ترکیدم از خنده:
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۱۳ دچارِ فیش‌نگار

گردو فقط گردوی کاغذی

پاسخ:
مراد هم فقط مراد ما :| 
(عنوان پست، جوابی بود که به عکس ارسالی مرادی داده بودم)
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۷:۱۹ دچارِ فیش‌نگار

اتفاقا توی پنل هر چی زور زدم نتونستم به انتهای عبارت برسم

فقط آل دتش رو خوندم

پاسخ:
All that glitters is not gold
ینی هر مرادی مراد نیست.

سلام دردونه جان

فقط اومدم بگم این علی جان عزیزدل که این سینی خوشگله رو داره داداش منه:))) سینی شم من با مامانم بودم براش خریدیم:)

خیلی خوشحالم دوستای خوب بیانی مثل شما پیدا کرده:)

اینم داداش کوچیکه جیگرمه:

cafe-ketab.blog.ir

خودم کمرنگ شدم تو بیان جامو دادم به علی و علی آبادش:) ابوالفضل هم که چهار ساله پابرجاست تو بیان بچه م.

بریم داداش بزرگه رو هم بیاریم تو بیان تکمیل شیم خونوادگی اینجا:)

پاسخ:
سلام!!! شوخی می‌کنی!!! خدای من!!! وبلاگ تو رو یادمه. دنیا چقددددددددر کوچیکه :| ینی به خواب هم نمی‌دیدم همچین اتفاق شگفت‌انگیزی رو :| وای من هنوز تو شوکم :| اون سینی رو تو برای علی خریدی! تو خواهر علی هستی! باورم نمیشه :| یکی بیاد منو از شوک دربیاره :|

خب حالااا...فخر نفروش دخترم🤣

اصلا منم خفن می‌نویسم فقط چشم بصیرت میخواد.🙄.ایششش

پاسخ:
:)) آقا تو جواب یکی از کامنتا از زن‌داداشت اسم بردم. این کامنت قبلی رو هم بخون و در شوکی من درش غرقم شریک باش. وای هنوز باورم نشده دلابانو اون سینی رو خریده باشه :|||
۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۹:۵۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

اینم رستورانشD:

http://bayanbox.ir/info/7245039990952109556/Screenshot-20190923-194719-Maps

پاسخ:
إ چه جالب. ندیده بودمش. اون طرفا نرفتم زیاد. فکر کن مهمونی بگیرم و بچه‌های بلاگستانو دعوت کنم رستوران شباهنگ :))

فکر نمی‌کردم منو یادت باشه ها:))) خیلی وقته ننوشتم:)))

آری من خواهر علی و ابوالفضل هستم:) یعنی خودافشایی ای کردم ها:)))))

پاسخ:
من اسم تو رو دو سه جا زیاد می‌شنیدم و از اونجا یادم مونده. یکی وبلاگ ملکهٔ شیشه‌ای بود که حذف کرده خیلی وقته، یکی وبلاگ واران بود که می‌خوندیش قبلاً و الان نمی‌دونم می‌خونی یا نه، یکی هم وبلاگ اتاقی برای دو نفر. فکر کنم از دوستان تسنیم مونولوگ باشی
۰۱ مهر ۹۸ ، ۲۲:۲۱ مهندس خانوم

سلام من اخیرا چیزی ندیدم که یادت بیفتم اما دو سه روز پیش داشتم بهت فکر می کردم. دلیلشم این بود که  ...

اوووووم بذار نگم. چند روز دیگه سورپرایزت می کنم!!

پاسخ:
سلام
سورپرایز؟ خیره ایشالا :)

وای، سینیه رو الان دیدم:)))

پاسخ:
چشمت روشن :))

@نسرین پیریم:

به شما قرآن دادن، از ما در بدو ورود ۳۸۰ تومن جیرینگی واسه خوابگاه خصوصی گرفتن. برید از خدا بترسید. مگه ابتداییه برای تشویق بچه بهش چیزی بدند. من در تمام طول تحصیل تنها چیزی که روز اول ورود گرفتم، کلاس اول ابتدایی بود. اونم یه تیتاب از این راه‌راهیای مواج. :/

پاسخ:
دیدی وقتی یکی میگه بدبختم اون یکی تا ثابت نکنه بدبخت‌تره ول‌کن نیست؟ حالا عرضم به حضورت که از ما ده سال پیش برای خوابگاه که تازه سوییت بود ۷۰ تومن گرفتن. غذامونم ۱۷۵ تومن بود :|
۰۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۲۶ 🔹🔹نیلگون 🔹🔹

سلام مبارکشون باشه قبولی تو شریف :)

میگم حرف از قران و مرادی شد.این آقای مرادی چقدر اشناست.

ایا همون مرادی نیست که یه جلد قرآن بهش هدیه داده بودی؟

پاسخ:
سلام
ممنون. آره خودشه. اونایی که پستای عید تا عیدو نخوندن الان دلشون می‌تونه بسوزه که داستان قرآن چیه.

سلام واتساپ روکه نصب میکنم برام پیغام تاریخ و ساعت تنظیم نیس میاره . تاریخ وساعت درسته هااا 

ولی بازم این پیغام میاد نمیتونم وارد واتساپ بشم چیکار کنم ؟؟

پاسخ:
سلام. اینجا رو ببین:

ای بابا شریفیا دارن زیاد میشن :))

برم اون پستم رو که توش از یکی از شریفیای ورودی‌مون نوشته بودم پاک کنم :))

پاسخ:
امممم شریفی ورودی ینی تو خودتم شریفی هستی یا ارشدی و اون از شریف وارد دانشگاهتون شده؟

دومی؛ اون از شریف اومده.

اومدم جمله رو کوتاه کنم بد گفتم انگار :)

پاسخ:
یه شریفی وقتی میره یه دانشگاه دیگه، معمولا رو مخ بقیه است. تو ارشد، دورهٔ ما من شریفی بودم، دورهٔ بعدی یه دختر دیگه هم از شریف گرفتن. بعد فکر کن من در زمینهٔ نمره و تمرین و تکلیف رو مخ کلاسمون بودم، اون رو مخ من بود. ببین دیگه اون چی بود که رو مخ من بود :))
۰۲ مهر ۹۸ ، ۰۹:۳۱ مصطفی فتاحی اردکانی

تو این چند سالی که گاها به دانش آموزا مشاوره میدم، یا برای انتخاب رشته میان پیشم. دقیقا حس پدرانه ای دارم بهشون که تا قبولی تو رشته مورد علاقه شون رو نبینم آروم نمی گیرم.

 

+ اتفاقا تو این چند وقتی که شباهنگ و حالا دردانه رو میخونم زیاد پیش اومده که با دیدن جغد یاد شما افتادم. ولی ترجیح دادم که ارسال عکس نداشته باشم.

به امید نظرات باز بیشتر

پاسخ:
بعد از قبول شدنشونم ول نمی‌کنم. دیروز می‌گفتم فلان قسمت از دانشگاه مخصوص سیگاریاست، فلان قسمت محل تردد عشّاقه! و به فلان چیز فلان می‌گن و به بهمان چیز بهمان. دیگه خودم آخر شب خسته شدم بس که حرف زدم و توضیح دادم :)) :|
+ چرا انقدر جغد زیاد شده؟ می‌ترسم انقدر زیاد بشه که عادی بشه :(
+ بستگی به محتوای پست داره :)

دیدم تو کامنتا به بچه‌ها گفتی آدرسشونو برا اون دو نفر میذاری. می‌خوای مستقیم اون پستم که برات فرستادم رو به اونا بده که حساب کار دستشون بیاد :))

پاسخ:
چون میان می‌خونن کامنتا رو، اینجا می‌گم. بچه‌ها مورد 2 و 3 این پستم بخونید:

ملکه شیشه ای هرچی فکر کردم یادم نیومد:/ آره واران و تسنیم رو می‌خوندم گاهی. اتاقی برای دو نفر رو هم سالهااااست میخونمش:)

پاسخ:
ملکه چند ساله که حذف کرده وبلاگشو. آدرس جدیدشم ندارم. قبلیه این بود: http://glassyqueen.blog.ir
یکی از بدیای اینوریدر اینه که کسی آدرسشو عوض کنه بهم اطلاع داده نمیشه. اینه که خیلیا آدرس عوض کردن و رفتن و من دیگه آدرس جدیدشونو ندارم.
۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۱:۴۷ مصطفی فتاحی اردکانی

بعد از قبولی چون هر سال آدم جدید میاد زیاد باهاشون کار ندارم. ولی هستند کسایی که تا آخر فارغ التحصیلشون ول کنشون اتصالی کرده بود. تمرین های مدار منطقی دیگه چیه که من باید براشون توضیح می دادم.

پاسخ:
:)) چند بار توضیح ندین بگین وقت ندارم دیگه نمی‌پرسن. کمک کردن خوبه ها، ولی در حد اعتدال.

سلااااااااااااااااااااااام

این مدت که آرشیو پست‌هاتون رو می‌خوندم با اسامی مختلفی روبرو شدم که تگ‌شون کرده بودید. همش فکر می‌کردم اینا چقدر خوشبختن :دی. ولی اصلاً فکر نمی‌کردم یه روز خودمم تگ بشم!!!!! جا داره از شوق فراوان روح از بدنم جدا بشه D:

 

راستی دل تک‌تک‌تون بسوزه! من این افتخار رو داشتم که مرادی رو از نزدیک ببینم. نصف روز هم باهم بودیم حتی. البته در طول این مدت از مرادی‌بودنش خبر نداشتم. اومده بود به طور ناشناس به من کمک کنه و بره. آدم، اینقدر خاکی و بی‌آلایش؟

 

در ضمن، اگر سایتی چیزی برای آموزش آشپزی آسون سراغ دارید معرفی کنید. تجربه شخصی من در زمینه آشپزی به یه بار نیمرو درست کردن خلاصه میشه. اونم روغنش رو زیاد ریختم خراب شد!

پاسخ:
سلام
اون میمونه هست تو شکلک‌های تلگرام که دستشو گذاسته رو صورتش خجالت می‌کشه، خب؟ هر وقت کسی میگه آرشیوتو می‌خونم یا می‌خوندم من اون شکلی می‌شم از خجالت 🙈
نه‌تنها دلم نمی‌سوزه که ندیدمش، بلکه وقتی ایرانداک قرار گذاشتیم قرآنمو بهش بدم همهٔ تلاشمو کردم نبینمش :| 
چه جالب!!! :))) مثل شقایق. اونم خوانندهٔ وبلاگم بود. سر کلاس (سال سوم کارشناسی) دو تا ماژیک بهم داد. بعد اومد کامنت گذاشت من بودم.
صبر کن پستشو پیدا کنم بدم بخونی و ببینی صندلیا چه شکلی بود و چه شکلی شد.
برای آشپزی هم اینو نصب کن:
غذاهای دانشجوییش آسونه

چند تا توصیهٔ دیگه:
سعی کن با شیمیا یا صنایعیا هم‌اتاقی بشی
بقیه خیلی استرس میدن بهت
صنایع معروفه به گلابی
شیمی‌ها هم خودشونو جدا می‌دونن
اینا زیاد نمره رو با تیر رو هوا نمی‌زنن
بقیه یه کم اعصاب خرد کنن
یه سری از کتابامو تا پارسال داشتم. بردم گذاشتم کتابخونه.
همکف کتابخونه یه جایی هست که ملت کتابایی که نمی‌خوانو می‌ذارن که بقیه بردارن
ریاضی و فیزیک و عمومیا
فکر کن عمومیا رو با استادایی پاس کنی که من پاس کردم
خوابگاه ما تشک هم می‌فروخت. یه دونه خوشخوابشو ده سال پیش گرفته بودم پونزده تومن. گذاشتم تهران موند.
این ترم زبان داری یا ادبیات؟ کلا اسم استادای عمومیتو بده ببینم می‌شناسم یا نه
من یادمه لباس گرم نبرده بودم خیلی سرد بود مشهد
من اولین هلیم عمرمو تو همون اردو خوردم
روزای اول یه سری لباس برای کارگاه و آزمایشگاه شاید بگن بخرید. ماها خریدیم. بعد دیدیم یه سری لباس اونجا هست که میشه هر جلسه امانت گرفت.
حل تمرینا رو کسی نمیره و معمولا یکی دو نفر میرن. توصیه می‌کنم تا آخرش همه رو برو
خیر دنیا و آخرتت تو همین حل تمریناست
استادا یه وقتایی سوالا رو میدن اینا حل کنن براتون که تو امتحان بدن. کسی نمیره و خب اغلب بدبخت میشن
استادای درسای عمومی هم به حضور و غیاب حساسن. چون کسی به درسشون اهمیت نمیده، به کسی که همه رو بره و فعال باشه بیست میدن و دوستش دارن
هر استادی قلق خاص خودشو داره. خواستم بدونم که بگم که راحت‌ قلق‌گیری کنی
یه سالنم هست تو دانشکده شیمی به اسم جابر
همهٔ مراسمای دانشگاه اونجا برگزار میشه.
اسم سالن ورزش دانشگاهم جباریه. من همیشه اینا رو اشتباه می‌گفتم.
برق و مسجد و عمران و فلسفه اون ورن
شیمی و کتابخونه و تربیت بدنی این ور
سلف و درمانگاه و کامپیوترم وسطه تقریبا
روزای اول از ملت هی قراره بپرسی چی کجاست
و اینگونه ما ورودیا رو تشخیص می‌دادیم
من البته خودم روز اول ساعت‌ها دنبال در خروجی بودم 😐
تو حیاط مسجد اون گوشه پرینت و کپی و نوشت‌افزار هست
تور مجازی شریفو دیدی؟
ایشونم اگه بازنشسته نشده باشن نگهبان دانشگاهن. ترکن.
بسیار خوش‌برخورد و با همه رفیق
تقریبا همهٔ فالوراش شریفی‌ان
من البته دنبالش نمی‌کنم 😐
یه جایی هم هست اون ور سلف. پاتوق سیگاریاست. اونجا نرو پسرم 😂
یه جایی بود نزدیک هوافضا، بهش می‌گفتیم باغ دلگشا. اغلب کفترهای عاشق می‌رفتن اونجا. چندتا دوست (هم‌جنس یا غیرهم‌جنس) باهم می‌رفتن. هیچ وقت کسی رو تنها اونجا ندیدم. اونجا هم خواستی بری تنها نرو.
همکف کتابخونه و کتابا و مجله‌های رایگانشم یادت نره
من پارسال کلی کتاب و نمونه سؤال بردم گذاشتم اونجا. اگه می‌دونستم نگه‌می‌داشتم. حالا امسالم ایشالا یکی دیگه میاره میذاره‌. سال آخرم تو ببر بذار.
به کلاسای ساختمان ابن سینا الف یک الف دو الف بیست و اینا میگن. الف صفر دستشوییه. همکف.
روبه‌روی تالاراست.
ابن سینا هم نمیگن میگن ابنس.
فعلا همینا دیگه :))

سینیه خیلی به چشمم آشناس..نمیدونم کجا دیدمش؟

پاسخ:
لابد تو خیابون. میدون انقلاب، فردوسی، فاطمی، ولیعصر...

نه بذارید..دارم فکر میکنم کجا دیدم

پاسخ:
باشه پس فکر کنید :)

اهان یادم اووومد

پاسخ:
خب؟! :|

روم به دیوار، تو فروشگاه پلاستیک فروشی دیدم!

پاسخ:
حالا چه روتونو سمت دیوار می‌کنید :|

آره واقعااا دنیا کوچیکه⁦☺️⁩

پاسخ:
آره :)

شباهنگ، کاش بقیه دانشگاههای ایران هم درس خونده‌بودی:))من اگر شریف و تهران نیارم، کی می‌خواد اینقدر دقیق راهنماییم کنه؟ :)) روز اول گم می‌شم تو دانشگاه:دی 

پاسخ:
شما لب تر کن اسم دانشگاه بگو، من آمارشو ردیف می‌کنم برات. ببین هر جا قبول شدی (داخل و خارج، اروپا و امریکا و آسیا!) نگران نباش. شک نکن که شباهنگ اونجا کلی آشنا داره.
روز اول همه گم میشن. من خودمم گم شدم :))

منم شریف قبول شدم رتبم هم ۱۷ شد

پاسخ:
مبارکه :)
نمی‌شناسمتون. احتمالا برق قبول شدید. اگه آره، آمارو با دکتر نایبی یا امین‌زاده بردارید :| اصلا  این دو تا هر چی ارائه دادن برارید. سعادت دنیا و آخرت تو کلاسای این دو تاست. اون رتبه‌تونم از الان هی همه جا نگید. خوبیت نداره :))
۰۳ مهر ۹۸ ، ۱۳:۳۵ بانوچـه ⠀

من فقط هر وقت از جلوی ساختمون شباهنگ رد می‌شم امکان نداره یادت نیفتم.

پاسخ:
پولدار که شدم میام اون ساختمونو می‌خرم
ببین الان یه جایی هستیم که اون ور خیابون یه بن‌بست هست به اسم شباهنگ. زیاد میایم اینجا، ولی دقت نکرده بودم و امروز دقت کردم و ذوق دارم الانم

نه رشتم برق نیست ولی افتخار آشنایی با دکتر نایبی رو داشتم و از تدریسشون بهره مند شدم. ایشون بسیار انسان شریفی هستند و به لحاظ علمی هم نیازی به تعریف ندارن. فکر کنم اسم شرکتشون هم فناموج هستش و پروژه های بزرگی رو انجام میدن

کنکور کارشناسی ارشد دادم و رتبم شد ۱۷ و شریف قبول شدم. چرا خوبیت نداره؟ یعنی اگه کسی پرسید ازم که رتبم چند شده بازم نگم بهش؟؟

پاسخ:
والا اسم شرکتشونو نمی‌دونستم!
نمی‌گم هر کی پرسید نگین، ولی همون ابتدای آشنایی هم جالب نیست بگین سلام میم هستم رتبهٔ ۱۷ ارشد شریف :| :)) طرف تو دلش می‌خنده که یارو چقدر ندید بدیده. یه شریفی باید سنگین و متین باشه و مشک آن است که خود ببوید رو سرلوحهٔ خودش قرار بده.
۰۳ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۱ شهاب الدین ..

سلام

حالتون چطوره؟

خوب هستین ان شاءاللّه؟

بعد از مدتها دوری از تمام صور فجازی،به دلیل به فنا رفتن گوشی و جراحی و ...، امشب فرصت کردم بیام سری به وبلاگ ها و صفحات دوستان و آشنایان بزنم.

برای دکتری زیاد غصه نخورید، ان شاءاللّه بهترین موقعیت ها براتون پیش بیاد.

اون سری مطالب رمزی تون رو هم همون موقع خوندم، منتها نظرات رو بسته بودین، نشد اعلام حضور کنم. ولی بابت همه خلاقیت هاتون «مرسی»

این تیکه رو هم اینقدر عماد صبح تا شب تکرار میکنه، تو دهن منم افتاده.

بیشترین چیزی که شما رو یاد من میندازه، دخترام هستن. زهرا، من رو یاد شما و نسیمتون میندازه که چقدر احتمالا رو تمیز بودن لپا و صورتش حساسین و مواظبین آب دماغش راه نیفته. از بس که این دختر  صورت بچه رو میشوره، پوستش رفته.

همینطور هم حرف زدن خدیجه و اصرارش به رعایت دستور زبان من درآوردی اش و معنی لغت پرسیدنش و آشپزی کردنای فاطمه و اصرارش به ترکیبات جدید غذایی.

چند وقت پیش هم یه دسته طوطی اومده بودن محله ما، گویا داشتن مهاجرت میکردن. با اینکه هیچ شباهتی به جغد نداشتن، ولی یاد شما افتادم!

جالب بود، اینا با پنجه هاشون غذا میخوردن، نه منقارشون. و یکی شون هم پشت پنجره مون جا موند. تا دو سه روز براش پشت پنجره غذا میریختیم. بعد چند روز، دو تا از دوستاش اومدن، زیر بغلش رو گرفتن بردنش! 

عماد ازشون فیلم گرفته، ولی قابل سانسور کردن نیست که بفرستم براتون. 

ضمنا از طرف من هم به دوستاتون تبریک بگید، ان شاءاللّه موفقیت هاشون پی در پی.

پاسخ:
سلام بر آقای شهاب‌الدین. ممنونم. شما خوبین؟ نرگس خانوم خوبن؟ ایشالا که هم حال خودتون خوب بشه هم حال گوشیتون. ممنون که وقت می‌ذارید و پستامو می‌خونید :)
غصه‌م بیشتر برای هدر رفتن اون همه هزینه و زمانه. ولی خب این دفعه بیشترترترترتر تلاش می‌کنم.
واسه همه پست گذشتنام مرسی :)) این مرسی یه تیکه از یه آهنگه. ولی شما گوش نده :))
آخی! الهی. این دفعه نوه‌تونو دیدید از طرف من محکمممممم لپشو بکشید گریه‌ش درآد :دی
گفتین ترکیب جدید. همین دیروز پیروز می‌خواستم کیک درست کنم شیر نداشتیم گلاب ریختم. به قدری خوشمزه شد که در وصف نمی‌گنجد.
طوطی که حالا پرنده است شبیه جغده، من موندم اونی که پریز برق می‌بینه یاد من می‌افته فازش چیه :))
دوستان از شما بابت تبریکتون تشکر می‌کنن. ایشالا عماد و دختراتون هم سال تحصیلی خوبی رو آغاز کرده باشن.

بله درست می فرمایید. به عنوان یه شریفی سابق، چه توصیه ای به شریفی های تازه وارد مثل من دارید؟ 

و اینکه ازتون اجازه میخوام در مورد یکی از پست های وبلاگتون که کامنتش هم بسته است یه سؤالی ازتون بپرسم البته فقط یه پست نیست چندین پسته. امیدوارم به خواننده ی خاموش وبلاگتون این اجازه رو بدید

پاسخ:
توصیه‌ای ندارم.
اجازه نمی‌دم بپرسید.

گفتم آپارتایدیش نکن. بیا تحویل بگیر. عوارضش به قول شیرفرهاد داره وَروَقُلُمبه بیرون. :))

پاسخ:
:)) نیم‌فاصله رو میگی؟

انقد دلم می‌خواست هنوز دانشجو میبودم یعنی نه، امسال تازه دانشگاه قبول شده‌ بودم و ...

هرچند همین کار‌ و پول در آوردن برای من درس نخون بهتره:)))

پاسخ:
امسال سومین مهری رو تجربه کردم که بدون کلاس و درس و دانشگاه سپری میشه. ولی خب هنوز که هنوزه شش صبح بیدار میشم و خوابم نمی‌بره. یه وقتایی میگم خاک تو سرت بگیر بخواب، مگه همینو نمی‌خواستی؟ :))

دفاع کردی بالاخره؟ چون میگی درس و دانشگاه نداری میپرسم.... 

پاسخ:
من از تیر ۹۶ درس و دانشگاه ندارم و خونه‌م. و پشت کنکور دکتری.
پایان‌نامه‌م هم پنج مرداد (ارجاع به پست ۳۶ عید تا عید) پرینت گرفتم دادم به مسئولین ذی‌ربط. هر موقع بخوننش میرم دفاع می‌کنم. وقت نکردن بخونن :|
میشه موقع گذاشتن پست ١٣٧٦ یاد منم باشی ایشالا تو عروسیت جبران کنم :)))
و این که کاش تا ٢٥ بهمن نبندی کامنتارو یعنی این وسط تو پاییز هیچ مناسبی نیست که بخوای بازش کنی :(
پاسخ:
:)) به روی چشم، ۱۳۷۶ رو ۶ دنگ! تقدیم نگاه مهربون تو می‌کنم :) نظراتشم باز می‌ذارم حتی :)) اصلا به خاطر گل روی تو نظرات این پستم بازه که راه ارتباطیم به‌کل قطع نشه باهات. ولی اینجا که میای خیلی سر و صدا نکن بقیه نفهمن درش بازه. پاورچین پاورچین و یواشکی بیا اینجا :)) 
ای جانم مرسی نسرین اصلا کلی حس برگزیده بودن کردم :)) ❤️❤️
پاسخ:
💖🌼💖🌼💖🌼💖🌼
۱۵ مهر ۹۸ ، ۲۳:۰۱ مهندس خانوم
سلام
یادته گفتم میخوام سورپرایزت کنم؟!!!
اون روز داشتم با خودم فکر میکردم وقتی رفتم کربلا واسه کیا دعا کنم بعد یاد تو افتادم که وقتی کربلا بودی کاملا سخاوتمندانه واسه همه و از جمله من دعا کرده بودی.
دیشب اومدیم نجف و دو سه روز دیگه میریم کربلا، نجف تو صحن حرم روبروی ایوان نجف یه دعای اختصاصی کردم برات برای قدرشناسی. کربلا اگه توفیق باشه به شرط حیات به یادت هستم.
پاسخ:
سلام :)
خوش به حالت :) چه جای خوبی هستی :)

یه جوری دعاهاتون در حقّم مستجاب نمیشه و گره از کارم باز نمیشه که دیگه خجالت می‌کشم به کسی بگم التماس دعا. حس می‌کنم اصلاً خدا پرونده‌مو باز نمی‌کنه ببینه مشکلم چیه. هر بار خودم می‌برم پیشش یا می‌دم شماها ببرین می‌ندازه یه گوشه و به پروندهٔ بقیه رسیدگی می‌کنه.
۱۶ مهر ۹۸ ، ۰۱:۱۵ مهندس خانوم
خیره انشاالله... حتما مستجاب میشه به بهترین شکل اما در زمان و مکان مناسب!
پاسخ:
برای این سن دیگه رسیدن به هر آرزویی دیره. چه کاری، چه تحصیلی، چه هر چی

+ ی‌پیت حس خوبی بهم میده. آی‌پی عراقه :) ^-^
به نظر خدا در مقابل چیرهایی که نمی‌ده
بعدا با چیزای دیگه جبران می‌کنه
اما چرا این‌جور معامله ای با بنده هاش می‌کنه شاید از روی مصلحته، اون هم مصلحتی که شاید بعدها دلیلش رو بفهمیم و شاید هم هیچ وقت نفهمیم.
گاهی این جور وقت‌ها از خدا می‌خوام باری رو دوشم بذاره که طاقتش رو داشته باشم.بعد پیش خودم فکر می‌کنم این چیزی هست که من می‌خوام نه چیزی که اون و ساکت می‌شم. و بین این دو در نوسانم.
پاسخ:
سنگینی این بیشتر از توانم بود. دیگه نمی‌کشم... به مو رسیده و پاره شده.
هرچند خودم خیلی وقتا شاکی می‌شم و قهر می‌کنم.شاید حرفم شعارگونه باشه.
ولی شما ادامه بده شیخ.
خدا رو چه دیدی؟ همیشه لحظات قبل از طلوع آفتاب سردترین لحظاته.
پاسخ:
دیدین تو آزمایشگاه درجه سختی و مقاوت موادو اندازه می‌گیرن؟ خدا دقیقا داره یه همچین کاریو می‌کنه باهامون
چقدر جالبی تو نسرین جان....
یه جوری میگی به مو رسیده و پاره شده انگار چی شده....
الان خیلی ها اینجورین، احتمالا توی دوستات هم نمونه هاش هست.... این که مشکلی نیست
پاسخ:
خب من که دقیقاً نگفتم موضوع چیه :)
بدیِ وبلاگ اینه تا وقتی من نگم خواننده مجبوره با پیش‌فرض‌هاش قضاوت و برداشت کنه. ینی وقتی که پست می‌ذارم غمگینم، هر کدومتون ممکنه یه برداشت متفاوت داشته باشین. هر کی با توجه به اطلاعات قبلی که داره.
۲۶ مهر ۹۸ ، ۲۱:۰۷ شهاب الدین ..
سلام و عرض ادب
خوب هستین ان شاءاللّه؟
غرض از مزاحمت اینکه خواستم بگم تو این سفری که رفتیم برای اربعین خیلی یادتون کردم‌.
جغد دیدم یا نمادی از جغد و..؟ نه، اصلا.
بلکه صندلی برای نماز نبود! تو هیچ کدوم از حرم های نجف و کربلا و کاظمین و سامرا نبود. تمامش رو جمع کرده بودن. و من که حتی نمیتونستم روی زمین بشینم و به امید اون صندلی ها یه چهارپایه هم با خودم نبرده بودم و اتفاقا هیچ کجا هم ندیدم که بخرم.
خلاصه تو اون وضعیت خیلی چشم به راه «شباهنگ مسلکی» بودم بیاد کمکم برام صندلی پیدا کنه.
و اساسا هر کسی رو دیدم داره کمکی میکنه، مخصوصا به بچه ها، یاد شما افتادم.
ان شاءاللّه به زودی قسمت شما و همه آرزومندان بشه.
التماس دعا.
پاسخ:
سلام :)
خیلی ممنون. چقدر خوبید شما :)
زیارتتون قبول باشه ان‌شاءالله. هر سال روزیتون بشه این سفر :)
یکی از دوستان از بازار نجف عکس چیزمیز جغدی برام فرستاده بود. جالب بود برام. شما هم همین که یادمون بودین خیلیه! خیلی خوشحال شدم از دیدن این پیامتون :)
۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۶ صادق علیخانی
سلام

وبلاگ زیبا و خوبی دارید.
خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنید



با افتخار وبلاگتون رو دنبال میکنم

خوشحال میشم شماهم اینکارو انجام بدین


http://alikhani98.ir
پاسخ:
سلام :)
نسرین جون زیارت قبول ان شاالله سال دیگه این موقع خاطرات دکتری رو میخونیم :)
شرمنده گفتم از فرصت استفاده کنم، میشه منم دعا کنی دانشگاهی که میخوام قبول شم؟
پاسخ:
ایشالا :)
دعا می‌کنم. تو هم دعا کن مقاله‌م برای کنفرانس دانشگاه مشهد پذیرفته بشه که آذرماه دوباره برم مشهد و اونجا هم برات دعا کنم :)

+ کامنتدونی این پست شبیه یه اتاق مخفیه که فقط تو می‌دونی درش بازه :دی
ایشالا ایشالا پذیرفته شه 🙏🏻
کامنتدونی رو اختصاصی کردم :)) راستی چرا اون مونور 1ashena رو که میزنم مینویسه the end؟ من اشتباه میزنم یا اون اشتباه میزنه؟
پاسخ:
ایشالا :)
آره :))
نمی‌دونم. هوپ هم یه همچین مشکلی داشت و نتونست استفاده کنه. بعدا دوباره تلاش کن. شاید اون موقع ترافیک سنگین بوده.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
دوست داشتی ازش استفاده کن. یه هدیه نطلبیده است. :)
http://s6.picofile.com/file/8379091234/**************************.png

اگه کلا خوشت نیومد که هیچی. اگه هم خوشت اومد اما جاییش رو خواستی تغییر بدی بهم بگو.
پاسخ:
عالیه!!!
خیلی خوشگله. برای تولد وبلاگم قراره چارلی لطف کنه یه قالب و هدر اختصاصی درست کنه. اونجا ازش استفاده می‌کنم.
سانسورش کردم فعلا کسی نبینه و همون موقع سورپرایز بشن ملت
هدیهٔ نطلبیده هم مراده
نسرین جون تبریک میگم بابت مقالت و لطفا لطفا منو دعا کنن که قبول بشم و این که از خدا بخواه یک دهم این سخت کوشی تو رو به منم بده. آفرین آفرین کلی موفق باشی 🌸🌸
فقط نمیدونم منو باور میکنی دخترم یا نه ولی به هر حال ایمیلم رو میذارم اگه باور کردی 😁 اونجا بهم ایمیل بزن.
اتفاقا یکی از رشته هایی که من دنبالش بودم برای ارشد system dynamics بود و کلا من الان یه ذره خرافاتی شدم و همش دنبال نشونه میگردم و این برام جالب بود ولی خب اولیوتم یه چیز دیگه اس.
پاسخ:
ممنونم :)
آره اینا همه‌ش نشونه است :دی
من با گوشی ایمیل نمی‌زنم معمولا. الانم لپ‌تاپم خاموشه نای باز کردنشو ندارم. با گوشی می‌فرستم رمزو برات. چک کن ببین اومد یا نه. 
اتفاقا چقدر هم سریع جواب دادی اصلا انتظارشو نداشتم :)
پاسخ:
متن ایمیلم با گوشی راست‌چین نمیشه. شایدم من بلد نیستم. برای همین با گوشی ایمیل نمی‌زنم. سختمه. ولی چون ایمیلم بازه رو گوشی، ایمیل بیاد می‌فهمم سریع.
آره سرعتم در جواب دادن زبانزد خاص و عامه :))
۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۰۸ مرضیه مهدوی فر
سلام موفق باشی در کنفرانس و پیش دفاع عزیزم:)
منم مدل ساعتتو میخوام بدونم:))
پاسخ:
سلام. اینجا چرا کامنت گذاشتی؟ :)) اینجا برای بی‌وبلاگ‌هاست که محلی برای دریافت پاسخ ندارن :))
رمزو برات فرستادم.
واااای خدااا اسم من اومده تو پستت=))) من مشهور شدم:))))) نمیدونم خواهرم اسمش هدیه‌س همیشه میخونتت. من همیشه میگفتم خب شما که نمیذارید خیلی از اینترنت استفاده کنم، موبایل و اینا هم ندارم ولی بچه‌هامون گروه دارن تو تلگرام اینستاگرام دارن فیسبوک دارن بعد خب از چیه اینترنت ستفاده کنم که خواهرم بهم وبلاگ معرفی کرد پینترست و چندتا کانال تو یوتیوب برای تقویت زبان:/// دیگه اینجوری من باهات اشنا خیلی هم ازت خوشم میاد قبلنا کمتر میفهمیدم پستاتو الان خیلی میفهمم. راستی من مامانمم نمیذاره برم خونه ی دوستام میگه اونا بیان واسه همین نمیتونم تو رو ببینم وگرنهههه خیلی دوست داشتم ببینمت حالا سه چهارسال دیگه که بزرگتر شدم و رفتم دانشگاه اگه باز اومدی میشه منم ببینی؟؟ خخخ
پاسخ:
از این به بعد همین‌جا کامنت بذار هر موقع کارم داشتی. 
ممنون :)) من زیاد اهل دیدار با دوستان وبلاگی نیستم. پس غصه نخور. چون اگه مامانت به زور هم دست و پامو می‌بست میاورد خونه‌تون هم باز جیغ می‌زدم نمیومدم :))
ببخشید دیرور از مدرسه رفتیم خونه مامان بزرگم دیگه نشد بیام وبلاگتو بخونم امروز تا اومدم اون حسنای قرمز را دیدم و انقد خوشحال شدم :)))
پاسخ:
آره متوجه شدم جایی رفتی و نتونستی بیای
سلام من دیشب متوجه شدم دوباره وبلاگ نویسی رو شروع کردید و خیلی خوشحال شدم امروز وقت کردم پست اردیبهشت و خوندم و خوشحالم که میتونم باز پستاتون و بخونم.فکر کنم دوبار براتون کامنت گذاشتم.وبلاگ ندارم و خوب رمزی هم ندارم و بسیار دلخواهم پیامهای رمزدارتون و بخونم اما چطور؟؟ من مشهدیم امیدوارم هنوز مشهد باشید تا یک غذای حضرت دعوتتون کنم.
پاسخ:
سلام. دیروز برگشتم تهران. 
خوشحالم خوانندگان قدیمی هنوز هستند و می‌خونن :)
یه بار غذای حضرتی رو خوردم. اگه این سری هم قسمتم میشد که عالی میشد. ولی نشد متأسفانه. 
اگر از بین بلاگرای خانوم کسی رو می‌شناسید که راه ارتباطی حضوری یا تلفنی باهاتون داره بگید به اون بگم که بهتون بگه رمزو :)
سلام. انشاءالله اگر تا آخر سال بازم قسمت شد اومدین مشهد من یک ژتون غذای حضرت واستون نگه میدارم.راستش من وبلاگ جولیک.میرزاده خاتون و همسرشون و چند نفر دیگه رو میخوندم اما هیچکس و نمیشناسم و خیلی اتفاقی با این فضا آشنا شدم. بابت رمز کنجکاویم و کنترل میکنم ممنونم.
پاسخ:
سلام!
نکنه شما یکی از خادمای اونجایی یا آشپزی یا از بچه‌های بالایی؟ :دی :)))
همۀ اینایی هم که میگی تعطیل کردن رفتن :(
1371. بازم سلام. جالبه ها من از سال 95 وبلاگتون آشنا شدم و مرتب میخوندم و کل کامنتهایی که گذاشتم به اندازه کامنتهای امروزم نبود. من کارمند حرم هستم تو سال اندازه 2بار سهمیه غذای حضرت داریم که یک بارش و هنوز استفاده نکردم و نگه داشتم اگر مهمونی داشتم که غذای حضرت خواست بهش بدهم. الان پست مربوط به زیارتتون و خوندم کلی خندیدم برام جالب بود که از ورودی های مختلف امتحان کردی که اقلام ممنوعه رو بیاری داخل! و یا با اینکه دختر کنجکاو و پیگیری هستی چرا دلیل اینکه خوراکی رو باید بچشی نپرسیدی؟ اینکه چرا 3 تا ژله را نمیشه اورو ولی یکی رو میشه؟ اینا همه دلیل داره که متاسفانه معمولا زائرین دلیلش و نمی دونند و اذیت میشوند به فکر افتادم در راستای آگاهسازی زائرین در این خصوص اقدام کنم.زیارتتون قبول
پاسخ:
:))))))))))))))))))))))))) وای فکر کن کارمند حرم پست آدمو بخونه و بفهمه از ورودیای مختلف امتحان کردم و بالاخره وسیلۀ ممنوعه بردم تو :دی
۲۴ آذر ۹۸ ، ۲۱:۳۸ دُردانه ⠀
نظرات پست 1376 بازه. برای ارتباط با ما، به آنجا مراجعه فرمایید.
با تشکر.