۱۳۴۵- من خسته شدم بس که هر شب خواب دانشگاه و امتحان دیدم. واقعاً خسته شدم :| ۳
از خوابهایی که بهشکلهای مختلف هر چند وقت یه بار میبینم اینه که از دانشگاه زنگ میزنن میگن باید بیای دوباره امتحان فلان درسو بدی و من میرم میشینم پای سؤالاتی که هفت هشت سال پیش درسشو گذروندم و حالا هیچی یادم نمیاد. واقعاً در عالم واقع هم هیچی یادم نمیاد. نهتنها من، که همکلاسیام هم الان هیچی از اون درسا یادشون نمیاد. ولی انگار فقط منم که هر شب با این عذاب وجدان میخوابم که چرا فرمول دیورژانس و ماکسوِل رو فراموش کردهام.
موضوع دیگری هم که مکرّراً به انحای مختلف تو خوابهام تکرار میشه اینه که بازم از دانشگاه زنگ میزنن که فلان درسو نگذروندی و باید بیای سر کلاس. و من معمولاً با دمپایی یا لباس خونه میرم دانشگاه و نمیدونم کلاس کجاست و چه ساعتی تشکیل میشه و وقتی هم که میرسم سر کلاس میبینم ماهها و سالها غیبت داشتم. حال آنکه در عالم واقع هیچ وقت غیبت نداشتم و خیلی بیشتر از واحدهایی که باید میگذروندم اختیاری گذروندم.
موضوع جدیدی هم که اخیراً به خوابهام اضافه شده اینه که تو خوابهام و سر این کلاسها و امتحانها همکلاسیای مهاجرتکردهام رو میبینم که دیپورتشون کردن و گفتن باید برگردید ایران اون درسا رو بگذرونید بعد بیاید اینجا. ینی مهاجرتشو اونا کردن، استرس برگشتن به وضعیت قبلو من میکشم اینجا. مثل خواب دیشبم.
+ من خسته شدم بس که هر شب خواب دانشگاه و امتحان دیدم. واقعاً خسته شدم :| ۲
+ من خسته شدم بس که هر شب خواب دانشگاه و امتحان دیدم. واقعاً خسته شدم :| ۱