1102- رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹ ب.ظ
یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم (ینی خیلی باهم صمیمی بودیم) ناگاه اتفاق مغیب افتاد (ینی یهو یه سری اتفاقاتی افتاد که از هم دور شدیم) پس از مدتی که باز آمد عتاب آغاز کرد که درین مدت قاصدی نفرستادی (بعد از یه مدت برگشت و گفت بیمعرفت، تو این مدت یه نامه هم برام نفرستادی. اینه رسم رفاقت؟) گفتم دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم (بهش گفتم حیفم اومد و حسودیم شد چشم پیکی که قرار بود نامه برات بیاره به جمالت روشن بشه، اون تو رو ببینه و من از دیدنت محروم بمونم).
سعدی، «گلستان»، باب پنجم (در عشق و جوانی)
۹۶/۰۴/۱۴